|
هيچ ارزانى بىعلّت نيست و هيچ گرانى بىحکمت نه٭ |
|
|
رک: هيچ گرانى بىحکمت نيست و هيچ ارزانى بىعلت نه |
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشه و داستان اين مثل رجوع شود به داستانهاى امثال تأليف اميرقلى امينى (چاپ سوم)، ص ۴۶۷ |
|
هيچ است گنج عالم اگر هست دل غمين (صائب) |
|
هيچ اکسير به تأثير محبّت نرسد (نظيرى) |
|
|
مقا: 'از محبّت نار نورى مىشود' و نظاير آن |
|
هيچ بدى نرفت که خوب جايش بيايد |
|
|
رک: کلّهپز برخاست سگ جايش نشست |
|
هيچ بقّالى نمىگويد که ماست من ترش است |
|
|
رک: کس نگويد که دوغ من ترش است |
|
هيچ پيغمبرى در قبيلهٔ خودش قرب ندارد |
|
هيچ تقلبى بهتر از راستى نيست! |
|
|
نظير: اگر دروغ نيکوست راست از آن نيکوتر است |
|
|
نيزرک: به گيتى بِهْ از راستى پيشه نيست |
|
هيچ چراغى تا صبح نمىسوزد |
|
|
رک: چراغ هيچ کس تا صبح نمىسوزد |
|
هيچ چوپانى محض رضاى خدا گوسفند کسى را نمىچراند |
|
|
رک: هيچ گربهاى محض رضاى خدا موش نمىگيرد |
|
هيچ چيز شط هيچ چيز نيست٭ |
|
|
|
٭ تمثّل: |
|
|
|
به دنيا نيست چيزى شرط چيزى |
زمين بشنو اگر اهل تميزى (ايرجميرزا) |
|
هيچ حرزى چو دلِ خود بستن به خدا نيست |
|
|
رک: باخدا باش و پادشاهى کن |
|
هيچ خودبين خداىبين نبوَد (سنائى) |
|
|
صورت ديگرى است از: 'خودبين خداىبين نبوَد' . رجوع به اين مَثَل شود |
|
هيچ داغى بدتر از داغ شکم نيست |
|
|
رک: داغ شکم از داغ عزيزان بدتر است |
|
هيچ دردى نيست در عالم که باشد بىدوا (طائى شميرانى) |
|
|
رک: خدا درد داده درمان هم داده |
|
هيچ دردى نيست کاو را نيست درمان غم مخور ٭ |
|
|
رک: خدا درد داده درمان هم داده |
|
|
|
٭ هر غمى را شادىاى در پى بوَد دل شاد دار |
................... (شمسالدين محمد جوينى) |
|
هيچ دشمنى خُرد نيست |
|
|
رک: دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد |
|
هيچ دردى نيست که سه نشود |
|
|
نظير: |
|
|
تا سه نشه بازى نشه |
|
|
ـ يکى بود دو تا شد 'صلّ علىٰ' سه تا شد |
|
|
ـ خدا سيّمى را به خير بگرداند! |
|
|
ـ يکى بود دو تا شد نا شکرى کرديم سه تا شد |
|
هيچ دودى بىآتش نيست |
|
|
نظير: |
|
|
دود نشانهٔ آتش است |
|
|
ـ اگر دودى رود، بىآتشى نيست (سعدى) |
|
|
ـ هيچ اثرى بىمؤثر نيست |
|
|
ـ تا نباشد چيزکى مردم نگويند چيزها |
|
هيچ راهى نيست کاو را نيست پايان غم مخور٭ |
|
|
نظير: هر راهى را پايانى است (و هر دردى را درمانى) |
|
|
|
٭ گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپديد |
............................. (حافظ) |
|
هيچ زاغى بىداغ نيست |
|
|
رک: 'به عالم هر که را بينى تو داغى بر جگر دارد' و نظاير آن |
|
هيچ سازى ماهيان را چون صداى آب نيست (سليم) |
|
هيچ سُنّى نيست بىحبِّ على |
|
هيچ صلهاى بهتر از وصلهٔ شکم خود آدم نيست! |
|
|
رک: اگر دانى که نان دادن ثواب است |
تو خود مى خور که بغدادت خراب است |
|
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت٭ |
|
|
|
٭ صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت |
ناز کم کن که در اين باغ بسى چون تو شگفت |
|
|
|
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولى |
................................ (حافظ) |
|
هيچ عاشق عيب معشوق نبيند (مرزباننامه) |
|
|
رک: از محبت نار نورى مىشود... |
|
هيچ عاشق نبوَد ز عيب معشوق آگاه٭ |
|
|
رک: از محبت نار نورى مىشود... |
|
|
|
٭ من عاشقم و دلم بدو گشته تباه |
.................. (فرّخى سيستانى) |
|
هيچ عروس سياهبختى نيست که تا چهل روز سفيدبخت نباشد |
|
هيچ قفلى نيست در بازار امکان بىکليد٭ |
|
|
کار نشد ندارد |
|
|
|
٭ بستگىها را گشايش از درِ دلها طلب |
............................. (صائب) |
|
هيچ قنّادى نشد استاد کار |
تا که شاگرد شکرريزى نشد |
|
|
رک: هيچکس از پيش خود چيزى نشد |
هيچ آهن خنجر تيزى نشد |
|
هيچکاره همهکاره است |
|
هيچکس از پيش خود چيزى نشد |
هيچ آهن خنجر تيزى نشد |
|
|
نظير: |
|
|
هيچ قنادى نشد استاد کار |
تا که شاگرد شکرريزى نشد |
|
|
ـ فردى گردى چو گِرد مردى گردى |
|
|
ـ شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد |
که چند سال به جان خدمت شعيب کند (حافظ) |
|
|
ـ اگر مردى بده دل را به مردى (شبسترى) |
|
هيچکس از زادهٔ خود خبر در دنيا نديد٭ |
|
|
نظير: |
|
|
دشمنى بالاتر از اولاد نيست |
|
|
ـ ياد پدر نمىکنند اين پسران ناخلف (حافظ) |
|
|
ـ فرزند عزيز است ولى دشمن جان است (آتش اصفهانى) |
|
|
ـ فرزند کسى نمىکند فرزندى |
گر طوق طلا به گردنش در بندى (عا). |
|
|
|
٭ نخل اين بستان ز بار خويشتن خواهد شکست |
...................... (کليم کاشانى) |
|
هيچ کس از شکم مادرش ذوالفنون به دنيا نيامده است |
|
|
نظير: هيچ کس از شکم مادر عالِم نزاده است |
|
|
نيزرک: همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند |
|
هيچکس از شکم مادر عالِم نزاده است |
|
|
نظير: هيچ کس از شکم مادرش ذوالفنون به دنيا نيامده است |
|
هيچکس از معصيت معصوم نيست |
|
|
رک: اگر به هر گناهى بگيرند در روى زمين جنبندهاى نماند |
|
هيچکس از يک کفن بيشتر با خود نمىبرد |
|
|
نظير: مهتران جهان همه مردند |
مرگ را سر همه فرو بردند |
|
|
از هزاران هزار نعمت و جاه |
نه به آخر بهجز کفن بردند؟ (رودکى) |
|
هيچکس بر بام نتواند شدن بىنردبان |
|
|
رک: کار اسباب مىخواهد |
|
هيچکس بىعيب نباشد (کيمياى سعادت) |
|
|
رک: بىعيب خداست |
|
هيچکس در خانه پيغمبر نشد |
|
|
رک: سفر مربّى مرد است |
|
هيچکس ديدى به يک مضراب بنوازد دو ساز؟ ٭ |
|
|
رک: با يک دست دو هندوانه نمىتوان برداشت |
|
|
|
٭ رشتهٔ جان و رگ دل در خم چوگان اوست |
....................... (کليم کاشانى) |
|
هيچکس را به گور ديگرى نمىگذارند |
|
|
رک: از بد و نيک کس کسى را چه؟ |
|
هيچکس روزى هيچکس را نتواند خورد |
|
|
رک: هرکس روزى خودش را مىخورد |
|
هيچکس نزند بر درخت بىبَرْ سنگ٭ |
|
|
|
٭ تو ار تحمل امثال ما ببايد کرد |
که............................. (سعدى) |
|
هيچکس نگويد که انگور من ترش است (از قرةالعيون) |
|
|
رک: کس نگويد که دوغ من تُرُش است |
|
هيچ گرانى بىحکمت نيست و هيچ ارزانى بىعلت نه |
|
هيچ گربهاى محض رضاى خدا موش نمىگيرد |
|
|
نظير: |
|
|
هيچ چوپانى محض رضاى خدا گوسفند کسى را نمىچراند |
|
|
ـ گربه از براى رضا خدا موش نمىگيرد |
|
|
ـ گربه به خير باباش موش نمىگيرد (عا). |
|
|
ـ گربهاى گر موش گيرد نه از بهر خداست (رشيد هندى) |
|
هيچ گلى بىخار نمىشود |
|
|
رک: گنج و مار و گل و خار و غم و شادى به همند |
|
هيچ گلى تا آخر تازه نمىماند |
|
|
رک: 'حُسن تو دايم بدين قرار نمانَد' و 'هر بهارى را خزانى در پى است' |
|
هيچ گنجى بهتر از هنر نيست و هيچ دشمن بتر از خوى بد نيست (قابوسنامه) |
|
|
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر |
|
هيچ معصيت از چهل عظيمتر نيست (از کيمياى سعادت) |
|
|
رک: آدمى را بتر از علّت نادانى نيست |
|
هيچ مقصودى ميسّر نيست تا اسباب نيست٭ |
|
|
رک: کار اسباب مىخواهد |
|
|
|
٭ کشتم را آن دو زلف چون کمند آمد سبب |
........................ (کاتبى) |
|
هيچ مهرهٔ سوراخدارى به زمين نمىماند |
|
|
رک: مُهره سوراخدار به زمين نمىماند |
|
هيچ نبشته نيست که به يک بار خواند نيرزد (ابوالفضل بيهقى) |
|
|
نظير: هر نوشته به يک خواندن ارزد |
|
هيچ وقت از براى کار خوب کردن دير نيست (نظام وفا) |
|
هيزم تر دود برآرد نه نور |
|
هيمهٔ بسيار را شرارهاى کافى است |
|
|
نظير: |
|
|
يک شعله بس است خرمنى را |
|
|
ـ هست سرمايهٔ احتراق جهانى شررى (ابن يمين) |
|
|
ـ ز يک آتش اندک افروختن |
توان بيشهاى بيکران سوختن (اسدى) |
|
|
ـ يک تهِ سيگار آتش مىزند |
عالمى را گر کنى غفلت دمى (احمد اخگر) |
|
|
ـ آتش اگر اندک است حقير نبايد داشت (سعدى) |
|
هِىْ هِىْ جَبَلى قُم قُم! |
|
|
عبارتى است که به طنز و تمسخر يا به تحقير و استخفاف براى نشان دادن نقص چيزى يا اظهار تعجب از وقوع امرى بهجاى عبارت 'سخت عجيب است!' بهکار برند. |