|
هم آش معاويه را مىخورد، هم پشت سر على نماز مىخواند! |
|
|
نظير: حق با على است، اما پلو معاويه چربتر است! |
|
هم از توبره مىخورَد هم از آخور! |
|
|
رک: اسب ترکمنى است، هم از توبره مىخورَد هم از آخور! |
|
هم از تور مىگيرد هم از قلاّب |
|
|
رک: اسب ترکمنى است، هم از توبره مىخورَد هم از آخور |
|
هم از زاغ ماند هم از رزّاق |
|
|
رک: هم از گندم رى افتاد هم از خرماى بغداد |
|
هم از شورباى قم ماند هم از هليم کاشان! |
|
|
نظير: |
|
|
هم از گندم رى افتاد هم از خرماى بغداد |
|
|
ـ هم از يار بازماند هم به دوست نرسيد |
|
|
ـ هم از زاغ ماند هم از رزّاق |
|
|
نيزرک: از آنجا مانده و از اينجا رانده |
|
هم از گندم رى افتاد هم از خرماى بغداد |
|
|
رک: هم از شورباى قم ماند هم از هليم کاشان |
|
هم از يار بازماند هم به دوست نرسيد |
|
|
رک: هم از شورباى قم ماند و هم از هليم کاشان |
|
هم اسب شمر را نعل مىکند، هم مَشک حضرت عباس را مىدوزد! |
|
|
رک: شريک دزد و رفيق قافله است |
|
همان آب است اگر کوبى هزاران بار در هاون٭ |
|
|
|
٭ يگانه عالمى بالله چه گويم بيش از اين زيرا |
......................... (سنائى) |
|
همان آش است و همان کاسه |
|
|
نظير: |
|
|
کاسه همان کاسه است و آش همان آش |
|
|
ـ نغمه همان نغمه است و ساز همان ساز |
|
|
ـ هنوز همان آش در کاسه است |
|
|
ـ آن ديگ پخته هنوز برجاست |
|
|
ـ آب بر کَرْتِ اول است |
|
|
ـ همان خرک سياه بر در است |
|
همان بهتر که بر فردا گذارم کار فردا را |
|
|
رک: چو فردا شود فکر فردا کنيم |
|
همان جا بمان تا سهيل به زردک بزند! |
|
|
رک: باش تا قائممقام از باغ در آيد! |
|
همان خر است و يک کيله جو |
|
|
نظير: |
|
|
همان خر سياه است و همان راه آسيا |
|
|
ـ احمد پوده، همان که بوده! |
|
همان خر سياه است و همان راه آسيا! |
|
|
رک: همان خر است و يک کيله جو |
|
همان خرک سياه بر در است |
|
|
رک: همان آش است و همان کاسه |
|
همانقدر که آدم بد هست آدم خوب هم هست |
|
|
نظير: خدا همان قدر که بندهٔ بد دارد بندهٔ خوب هم دارد |
|
همان کس که دندان دهد نان دهد |
|
|
رک: هر آن کس که دندان دهد... |
|
هم بد باشد جزاى بد کردارى |
|
|
رک: بد مکن که بد افتى، چِهْ مَکَنْ که خود افتى |
|
هم به زلف يار برمىخورد هم به چمن |
|
هم به لاهوتش خورد هم به ناسونش |
|
|
در شدت محاصرهٔ قسطنطيه، آنگاه که تسخير عاصمهٔ روم شرقى مسلم بود، جاسوسان، محمد دوم را آگاهى بردند که در شهر انقلابى عظيم است چه کشيشان و بالتّبع ديگر مردمان در مسئلهٔ کلامى بر دو بخش شده و هماکنون امپراطور و ساير سران در کليساى قديم صوفى گرد آمدهاند و بحث مىکنند که زخم وارد بر مسيح آيا بر جنبهٔ لاهوت آن حضرت خورده يا ناسوت او [سلطان] محمد در حال تيرى از توپى سنگين به همان کليسا گشاد و چون اصابت کرد گفت: هم به لاهوتش خورد هم... (به نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۴، ص ۱۹۸۷) |
|
هم پيشه، هم پيشه را دشمن دارد (از جامعالتمثيل) |
|
|
رک: همکار همکار را نمىتواند ببيند |
|
همّت از تو، قوّت از خدا |
|
|
نظير: |
|
|
از تو حرکت، از خدا برکت |
|
|
ـ راه جستن ز تو هدايت از او |
جهد کردن ز تو عنايت از او (سنائى) |
|
همّت اگر سلسله جنبان شود |
مور تواند که سليمان شود (وحشى بافقى) |
|
|
رک: هر مرادى را به همّت مىتوان تسخير کرد |
|
همّت بلند دار که مردان روزگار |
از همّت بلند بهجائى رسيدهاند (ابن يمين) |
|
|
رک: هر مرادى را به همت مىتوان تسخير کرد |
|
همچنين آيد پسر جون همچنان باشد پدر ٭ |
|
|
رک: بيلهديگ، بيلهچغندر |
|
|
|
٭ ز اصل نيک ار فرع نيک آيد نباشد بس عجب |
............................ (عنصرى) |
|
هم چوب را خورد، هم پياز را و هم پول را داد |
|
|
مردى را براى جُرمى که داشت پيش قاضى بردند قاضى دستور داد يکى از سه حکم دربارهٔ او اجراء شود: يا چهل دانه پياز بخورد يا چهل ضربه تازيانه به او بزنند يا چهل دينار پول بدهد. آن مرد پيش خودش حساب کرد چهل دينار خيلى پول است و چهل تازيانه هم خيلى است ولى چهل دانه پياز را مىشود خورد و صلاحش را در اين ديد که پيازها را بخورد. شروع کرد به خوردن پياز اما چندتائى بيشتر نخورده بود که ديد تند و تيز و بدمزه است و نمىتواند چهل تا پياز را بخورد گفت: 'چهل تازيانه بهتر است، تازيانه بزنيد' چند ضربه که به او زدند ديد درد مىآورد گفت: 'نزنيد! چهل دينار را مىدهم' يعنى هم پياز را خورد هم تازيانه را هم آخر مجبور شد پول بدهد (تمثيل و مثل، ج ۱، ص ۱۷۳) |
|
|
نظير: |
|
|
خر داد و زر داد و سر هم داد |
|
|
ـ هم دشنام شنيد و هم ناودان کشيد |
|
هم حلواى مردههاست هم خورش زندهها! (عا). |
|
هم خدا را مىخواهد هم خرما را |
|
|
نظير: |
|
|
به يکى گفتند: خربزه مىخورى يا هندوانه؟ گفت: هر دو وانه! يا خدا يا خرما |
|
|
ـ دين و دنيا بههم نيايد راست (نظامى) |
|
|
ـ هم خدا خواهيّ و هم دنياى دون |
اين جنون باشد، جنون باشد، جنون! (ملاّ شاه قادرى) |
|
هم خرما، هم ثواب |
|
|
نظير: |
|
|
هم فال و هم تماشا |
|
|
ـ هم زيارت و هم تجارت |
|
|
ـ يک تير و دو نشان |
|
|
ـ چه خوش بوَد که برآيد به يک کرشمه دو کار |
زيارت شهِ عبدالعظيم و ديدن يار |
|
هم خنده و سور و سرور، هم زيارت اهل قبور |
|
|
نظير: هم سياحت است هم زيارت |
|
|
نيزرک: هم فال است هم تماشا |
|
هم خيک دريد و هم خر افتاد٭ |
|
|
نظير: هم ريسمان گسست هم دوک شکست |
|
|
|
٭ يک باره دلش ز پا درافتاد |
............................ (نظامى) |
|
هم دزد مىنالد، هم کاروان |
|
|
نظير: هم دزد ناراضى است هم صاحبخانه |
|
هم دشنام شنيد هم ناودان کشيد |
|
|
نظير: هم چوب را خورد، هم پياز را و هم پول را داد |
|
همدلى از همزبانى بهتر است٭(مولوى) |
|
|
|
٭ پس زبان محرمى خود ديگر است |
................................... (مولوى) |
|
همراه کسى باش که همراه تو باشد |
|
|
رک: خواهان کسى باش که خواهان تو باشد |
|
هم ريسمان گسست هم دوک شکست |
|
|
نظير: هم خيک دريد و هم خر افتاد |
|
هم زيارت است و هم تجارت (يا: هم سياحت است هم زيارت) |
|
|
رک: هم فال است هم تماشا |
|
همسايه بايد جور همسايه را بکشد (محاضرات الادبا) |
|
همسايهٔ بد مباد کس را |
|
|
نظير: خانه از همسايهٔ بد در خطر است |
|
همسايه برادر نشود |
|
همسايه به آدم از قوم و خويش نزديکتر است |
|
همسايه به حل همسايه آگاه است (از جامعالتمثيل) |
|
|
نظير: بد همسايه را همسايه داند (اسعد گرگانى) |
|
همسايه را بپرس خانه را بخر |
|
|
رک: اول همسايه بعد خانه |
|
همسايه را به گناه همسايه نگيرند |
|
|
رک: از بد و نيکِ کس کسى را چه؟ |
|
همسايه را گوشت، ما را آبگوشت! |
|
همسايه ز همسايه بسى پند بگيرد |
|
همسايهٔ ما سايهٔ ماست |
|
همسايهٔ نزديک از برادر دور بهتر است٭ |
|
|
نظير: همسايهٔ نزديک بِهْ که برادر دور |
|
|
|
٭ تورات: امثال سليمان، باب بيست و هفتم، ۱۱ |
|
همسايهٔ نزديک بِهْ که برادر دور |
|
|
صورت ديگرى است از: همسايهٔ نزديک از برادر دور بهتر است |
|
همسايهٔ نيک در جهان فضل خداست |
|
همسايهها يارى کنيد تا من شوهردارى کنم! (عا). |
|
|
به مزاح در مورد زنان کاهل و شلخته بهکار برند |
|
هم سؤال از علم خيزد هم جواب (مولوى) |
|
هم سفرهٔ نان است هم لُنگ حمام! (عا). |
|
|
تيرهبختى است که به طرق گوناگون مورد استفادهٔ ديگران واقع مىشود |
|
هم شام کوفه ديديم هم صبح کربلا را |