ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب |
|
ای آنکه تو صحت تنی من ایوب |
من خود چه کسم ای همه را تو محبوب |
|
من دست همیزنم تو پائی میکوب |
|
ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب |
|
در فرقت آفتاب چون ماه مخسپ |
چون دلو درین ظلمت چه ره میکرد |
|
باشد که برآئی به سر چاه مخسب |
|
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ |
|
وی رونق نوبهار و گلزار مخسب |
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب |
|
امشب شب عشرت است زنهار مخسب |
|
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب |
|
در دور درآ چو چرخ دوار مخسب |
بیداری ما چراغ عالم باشد |
|
یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب |
|
این باد سحر محرم رازست مخسب |
|
هنگام تفرع و نیاز است مخسب |
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد |
|
این در که نبسته است باز است مخسب |
|
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب |
|
وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب |
امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت |
|
زنهار تو اندریم زنهار مخسب |
|
بردار حجابها به یکبار امشب |
|
یک موی ز هر دو کون مگذار امشب |
دیروز حدیث جان و دل میگفتی |
|
پیش تو نهیم کشته و زار امشب |
|
بیجام در این دور شرابست شراب |
|
بیدود در این سینه کبابست کباب |
فریاد رباب عشق از زحمهی او است |
|
زنهار مگو همین ربابست رباب |
|
بیطاعت دین بهشت رحمان مطلب |
|
بیخاتم حق ملک سلیمان مطلب |
چون عاقبت کار اجل خواهد بود |
|
آزار دل هیچ مسلمان مطلب |
|
بیکار مشین درآ درآمیز شتاب |
|
بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب |
از اهل سماع میرسد بانک رباب |
|
آن حلقهی ذاهل شدگانرا دریاب |
|
حاجت نبود مستی ما را به شراب |
|
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب |
بیساقی و بیشاهد و بیمطرب و نی |
|
شوریده و مستیم چو مستان خراب |
|
خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب |
|
زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب |
شد جانب دل دیدددلی چون سیماب |
|
شد جانب تن دید خراب و چه خراب |
|
دانیکه چه میگوید این بانگ رباب |
|
اندر پی من بیا و ره را دریاب |
زیرا به خطا راه بری سوی صواب |
|
زیرا به سال ره بری سوی جواب |
|
در چشم آمد خیال آن در خوشاب |
|
آن لحظه کزو اشک همی رفت شتاب |
پنهان گفتم براز در گوش دو چشم |
|
مهمان عزیز است بیفزای شراب |
|
دل در هوس تو چون ربابست رباب |
|
هر پاره ز سوز تو کبابست کباب |
دلدار ز درد ما اگر خاموش است |
|
در خاموشی دو صد جوابست جواب |
|
ساقی در ده برای دیدار صواب |
|
زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب |
بیمار بدن نیم که بیمار دلم |
|
شربت چه بود شراب در ده تو شراب |
|
سبحانالله من و تو ای در خوشاب |
|
پیوسته مخالفیم اندر هر باب |
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد |
|
تو بخت منی که برنیائی از خواب |
|
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب |
|
از گشتن گرد شهر کس ناید خواب |
عقل است که چیزها از موضع جوید |
|
تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب |
|
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب |
|
میپندارم کاول روز است عجب |
در دیدهی عشق مینگنجد شب و روز |
|
این دیدهی عشق دیده دوز است عجب |
|
علمی که ترا گره گشاید به طلب |
|
زان پیش که از تو جان برآید به طلب |
آن نیست که هست مینماید بگذار |
|
آن هست که نیست مینماید به طلب |
|
گر آب حیات خوشگواری ای خواب |
|
امشب بر ما کار نداری ای خواب |
گر با عدد موی سر تست امشب |
|
یکسر نبری و سر نخاری ای خواب |
|
گرم آمد عاشقانه و چست شتاب |
|
برتافته روح او ز گلزار صواب |
بر جملهی قاضیان دوانید امروز |
|
در جستن آب زندگی قاضی کاب |
|
گر میخواهی بقا و پیروز مخسب |
|
از آتش عشق دوست میسوز مخسب |
صد شب خفتی و حاصل آن دیدی |
|
از بهر خدا امشب تا روز مخسب |
|
مستند مجردان اسرار امشب |
|
در پرده نشستهاند با یار امشب |
ای هستی بیگانه از این ره برخیز |
|
زحمت باشد بودن اغیار امشب |
|
هستم به وصال دوست دلشاد امشب |
|
وز غصهی هجر گشته آزاد امشب |
با یار بچرخم و دل میگوید |
|
یارب که کلید صبح گم باد امشب |
|
یارب یارب به حق تسبیح رباب |
|
کش در تسبیح صد سالست و جواب |
یارب به دل کباب و چشم پرآب |
|
جوشانتر از آنیم که در خم، شراب |
|
یاری کن و یار باش ای یار مخسب |
|
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب |
یاران غریب را نگهدار مخسب |
|
امشب شب بخشش است زنهار مخسب |
|
آب حیوان در آب و گل پیدا نیست |
|
در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست |
چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست |
|
این راه بزن که ره به دل پیدا نیست |
|
آری صنما بهانه خود کم بودت |
|
تا خواب بیامد و ز ما بر بودت |
خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت |
|
فریاد ز نرگسان خواب آلودت |
|
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست |
|
در بند توانگری و درویشی نیست |
فارغ ز غم جهان و از خلق جهان |
|
با خویشتنش بدرهی خویشی نیست |
|
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت |
|
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت |
از حلقهی گوش او چنین پندارم |
|
کانجا که زر است گوش میباید داشت |
|
آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست |
|
آن ساده به از دو صد نگار زیبا است |
آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است |
|
بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست |
|
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست |
|
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست |
سرویست بلند و قامتی دارد راست |
|
کز قامت او قیامت از ما برخاست |
|
آن پیش روی که جان او پیش صف است |
|
داند که تو بحری و جهان همچو کفست |
بیدف و نیی، رقص کند عاشق تو |
|
امشب چه کند که هر طرف نای و دفست |
|