|
همه سُم دارند |
|
|
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود |
|
همه سنگِ يک مناند |
|
|
رک: ميخ دو سر به زمين فرو نمىرود |
|
همه قافلهٔ پيش و پسيم |
|
|
رک: آدميزاد تخم مرگ است |
|
همه کار گيتى به اندازه بِهْ (فردوسى) |
|
|
رک: ميانه گزين در همه کارها |
|
همه کارها آراسته است، کاردِ گِليت بىدسته است! (عا). |
|
|
به مزاح به آدم تنبلى گويند که با وجود آماده بودن همهٔ وسايل، باز هم براى کار کردن عذر مىآورد |
|
همه کارها را سرانجام بين (اسدى) |
|
|
رک: ز ابتداى کار آخر را ببين |
|
همه کاره بيکاره است |
|
|
رک: پياز آدم هر جائى کونه نمىبندد |
|
همهکاره هيچکاره است |
|
|
رک: پياز آدم هر جائى کوته نمىبندد |
|
همهکس دزد دان کالا نگهدار٭ |
|
|
رک: مباش ايمن ز دست دزد و طرّار |
|
|
|
٭ مباش ايمن ز دست دزد و طرّار |
..................... (ناصر خسرو) |
|
همه کس را دندان به ترشى کُند شود مگر قاضى را که به شيرينى کند گردد (سعدى) |
|
همه کس را به نيکى شاد گردان (اسعد گرگانى) |
|
همه کس را عقل خود به کمال نمايد و فرزند به جمال (سعدى) |
|
|
نظير: |
|
|
هرکس را فرزند خويش خوش نمايد |
|
|
ـ هر کسى بر شعر و بر فرزند خود مفتون بوَد |
|
همه گفتى چو مصطفى گفتى٭ |
|
|
رک: چونکه صد آمد نود هم پيش ماست (مولوى) |
|
|
|
٭ تا به حشر اى دل از ثنا گفتى |
............................. (سنائى) |
|
همه گويند و سخن گفتن سعدى دگر است٭ |
|
|
|
٭ .............................. |
همه دانند مزامير نه همچون داود (سعدى) |
|
همه مارى مهره ندارد
|
|
|
رک: هميشه در صدف گوهر نباشد (از مجموعهٔ امثال طبع هند) |
|
همهٔ ماهها خطر دارد بدنامىاش را صفر دارد |
|
|
نظير: سرطان گرم و اسد بدنام است |
|
همه مسافرِ و اين بس عجب که قافلهاى |
بر آن که زود به منزل رسيده مىخنديم (عقيقى سمرقندى) |
|
|
نظير: بر دوستانِ رفته چه افسوس مىخوريم |
ما خود مگر قرار اقامت نهادهايم؟ (صائب) |
|
همه منيد پس نيم من کو؟ (عا). |
|
|
رک: ميخ دو سر به زمين فرو نرود |
|
همه مهرى ز ناديدن بکاهد٭ |
|
|
رک: از دل برود هر آنچه از ديده برفت |
|
|
|
٭ .............................. |
اگر ديده نبيند دل نخواهد (اسعد گرگانى) |
|
همه مىدانند حتّى ابوالمشمشم جنّى (عا). |
|
همهٔ نام و ننگ مردان از زنان است و دختران (سمک عيّار) |
|
|
رک: کسىکه نمىداند خواجه حافظ شيرازى است |
|
همه يار تو از بهرِ تراشند |
پى لقمه هوادار تو باشند٭ |
|
|
رک: اين دغل دوستان که مىبينى |
مگسانند دور شيرينى (سعدى) |
|
|
|
٭ از اين مشتى رفيقان ربائى |
بريدن بهتر است از آشنائى |
|
هميشه آب به جوى آقاى رفيع نمىرود گاهى هم به جوى آقاى شفيع مىرود |
|
|
نظير: |
|
|
هميشه شعبان، يک بار هم رمضان |
|
|
ـ آب به جوى خشکيدهٔ ما هم مىرسد |
|
هميشه آب در يک جو نمىرود٭ |
|
|
نظير: |
|
|
هميشه در به يک پاشنه نمىگردد |
|
|
ـ دنيا هزار رو دارد |
|
|
|
٭ يا: هميشه آب در يک جو نرود |
|
هميشه آفتاب زير ابر پنهان نمىماند |
|
|
نظير: ماه هميشه زير ابر پنهان نمىماند |
|
هميشه باغ به زاغ و زغن نمىمانَد (صائب) |
|
|
مقا: هميشه در به اين پاشنه نمىگردد |
|
هميشه بر سرِ حلواى آشتى جنگ است |
|
هميشه بهکار خير بگو 'انشاءالله' |
|
هميشه به نرمى تو تن در مده |
به موقع برافکن بر ابرو گره (سعدى) |
|
|
نظير: |
|
|
چوب نرم را موريانه مىخورد |
|
|
ـ اگر گرگ نباشى گرگانَت بخورند |
|
|
ـ هميشه مشو چون قند پيش طوطيان |
بلکه زهرى شو ايمن از زبان (مولوى) |
|
|
ـ دلبر شيرين اگر ترش ننشيند |
مدّعيانش طمع برند به حلوا (سعدى) |
|
هميشه جوجه زير سبد نمىماند |
|
|
رک: جوجه هميشه زير سبد نمىماند |
|
هميشه خر خُرما نمىافکند |
|
|
رک: هر روز عيد نيست که حلوا خورَد کسى |
|
هميشه دختر امروز مادر فرداست (پروين اعتصامى) |
|
هميشه در به يک پاشنه نمىگردد |
|
|
رک: در هميشه به يک پاشنه نمىگردد |
|
هميشه در صدف گوهر نباشد٭ |
|
|
نظير: همه مارى مُهره ندارد ـ ز دريا هميشه گهر ناورند |
|
|
|
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت حافظ: |
|
|
|
زمان خوشدلى درياب، درياب |
که دائم در صدف گوهر نباشد |
|
هميشه سبوى از آب درست نيايد (از قابوسنامه) |
|
|
رک: سبو هميشه از آب سالم برنيايد |
|
هميشه شعبان يک بار هم رمضان! (عا). |
|
|
رک: هميشه ما مىديديم يک بار هم تو ببين |
|
هميشه گردش گيتى به کام دونان شد (طرزى قندهارى) |
|
هميشه ما مىديديم يک بار هم تو ببين٭ |
|
|
نظير: |
|
|
سال به دوازده ماه ما ديديم، يک بار هم تو ببين |
|
|
ـ بُز به ميش مىگويد: آى ديدم ديدم! |
|
|
ـ مال ما گَلِ مناره، مال مردم زير تغار! |
|
|
ـ هميشه شعبان يک بار هم رمضان! |
|
|
|
٭ مأخوذ از داستان 'ميش و بُز به چرا در صحرا' (رک: داستانهاى امثال، تأليف اميرقلى امينى، ص ۴۶۶) |
|
همين دو سه روز تا عيد نوروز! (عا). وعده يا اميدى دور و پا بر هوا |
|
|
نظير: همين دو سه روزه، تا عيدِ ماهِ روزه! |
|
همين دو سه روزه، تا عيد ماهِ روزه! |
|
|
رک: همين دو سه روزه، تا عيد نوروز! |
|
همين يک حصير است و محمد نصير! (عا). |
|
|
رک: رستم است و يک دست اسلحه |
|
همين يکى براى هردومان بس است |
|
|
پدرى مىخواست پسر خود را داماد کند. پسر به يک زن راضى نمىشد و مىگفت: يک زن مرا بس نيست، من دو زن مىخواهم! پدر گفت: اول قدرت و غيرت مردانگى خود را بسنج آنگاه دو زن بخواه! اما هر چه گفت پند او در پسر اثر نکرد. ناگزير تسليم ارادهٔ پسر شد و براى او دو زن گرفت و قرار شد مراسم عروسى براى هر دو زن در يک شب انجام بگيرد. در شب عروسى اول يکى از دو عروس را به حجله نزد وى فرستادند و قرار شد عروس دوم را ساعتى بعد بفرستند. در دقايق آخر از ساعت اول به پسر اطلاع دادند که اگر مىخواهى اکنون زن دوم را به حجله بفرستيم. پسر گفت: به پدرم بگوئيد زنش را طلاق بدهد، همين يکى براى هردومان بس است! |
|
همين يکى را که زائيدهاى بزرگ کن (عا). |
|
|
نظير: |
|
|
قاچ زين را محکم بگير، اسبدوانى پيشکشت |
|
|
ـ کار زمين را با ساختى به آسمان پرداختى؟ |