دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
قدرت شیر
يک روز شير گرسنهاش شد. توى جنگل مىگشت که برخورد به گرگ کرد، گفت: |
- 'آهاى گرگ! اين طرفها شکار مکارى نديدي؟' ً |
گرگ گفت: 'يک اسب بىصاحب آنجا ديدم.' |
دوتائى رفتند پيش اسب. شير کُوس بست. دستهايش را دراز کرد، پوزش را گذاشت ميان دو دستش، دمش را بالا گرفت و با يک جست پريد رو کفل اسب، نعرهاى کشيد و کمر اسب را شکست، خونش را خورد، راهش را گرفت و رفت و گوشتهايش را هم گذاشت براى گرگ. |
چند روز گذشت تا اينکه باز آن دو به همديگر برخوردند. |
شير گفت: 'اين دفعه نوبت توست، يک اسب آنجا است، بيا حسابش را برس!' |
گرگ رفت پيش اسب و پريد رويش، اما اسب با يک لگد مغز او را داغون کرد و در رفت. |
شير خندهاى کرد و راهش را گرفت و رفت. چند روز ديگر به شغال برخورد و گفت: 'اين طرفها شکارى نديدي؟' |
شغال گفت: 'فلان جا يک قاطر ديدم.' |
دوتائى رفتند پيش قاطر. شير اول کوس بست کمر قاطر را شکست، خونش را خورد و راهش را کشيد و رفت. |
دو سه روز بعد، باز به هم بر خوردند. شير گفت: |
- 'شغال جان، اين بار نوبت تو است. فلان جا يک قاطر هست. بيا حسابش را برس!' |
شغال رفت پيش قاطر و جست رويش، اما قاطر با لگد مغزش را داغون کرد و در رفت. شير پوزخندى زد و راهش را گرفت و رفت. |
چند روز گذشت، روزى باز توى جنگل مىگشت که برخورد به يک روباه. |
گفت: 'آهاي! کى به تو اجازه داده بيائى توى جنگل من؟ مگر از زور و قدرت من حساب نمىبري؟' |
روباه گفت: 'از کجا قدرت تو را باور کنم؟' |
شير گفت: 'امتحانش مجانيه!' |
روباه گفت: 'خيلى خوب، فلان جا يک الاغ هست، اگر بتوانى او را بکشى قبول مىکنم که جانور قدرتمندى هستي.' |
شير خنديد و گفت، 'احمق. اين که کارى ندارد، برويم!' |
دوتائى رفتند پيش الاغ، شير او را کشت و گفت: |
- 'حالا باورت شد؟' |
روباه گفت: 'نه!' |
شير گفت: 'پس کى باورت مىشود؟' |
روباه گفت: 'اين جا يک درخت گردو هست که سن سالش خيلى زياد است. اگر بتوانى آن را از جايش درآورى باورم مىشود.' |
شير قبول کرد و رفتند پيش درخت، جست روى درخت و پس از تلاش زياد بالاخره توانست آن را جا کن کند، اما خودش هم خسته و کوفته افتاد يک گوشه و گفت: 'ببينم، باورت شد؟' |
روباه گفت: 'نه!' |
شير گفت: 'باز هم نه؟' |
روباه گفت: 'آره که نه!' |
شير گفت: 'پس کى باورت مىشود؟' |
روباه گفت: 'دست و پايت را با رودههاى آن الاغ مىبندم، اگر توانستى خودت را خلاص کنى که توى دنيا رو دست نداري.' |
شير قبول کرد. رفتند کنار نعش الاغ. روباه دست و پاى شير را محکم بست، شير مدتى تلاش کرد. اما عوض پاره شدن رودهها، پوست و گوشت خودش بريده شد. شير که ديگر رمقى نداشت آنقدر در همان حال ماند که مُرد و روباه از شرش خلاص شد. |
- قدرت شير |
- قصههاى کچل ـ ص ۱۷ |
- گردآورى و ترجمه: ح. صديق |
- انتشارات نبى ـ چاپ دوم ۱۳۵۲ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دهم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست