جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
کچل
دخترى بود که هر چه خواستگار برايش مىآمد جواب رد مىداد. پرسيدند: 'مگر نمىخواهى شوهر کني؟' گفت: 'هر که توانست مرا بخنداند، زنش مىشوم.' |
جوانهاى ده مىرفتند به خانهٔ آن دختر. شوخىها مىکردند. لطيفهها تعريف مىکردند، اما دختر نمىخنديد که نمىخنديد. |
اين دختر يک پسرخالهٔ کچلى داشت و کچل مدتها بود که به خانهٔ خاله نيامده بود. اين کچل يک روز رو به مادرش کرد و گفت: 'مادر! مىخواهم به منزل خاله بروم.' مادر گفت: 'اين که گفتن ندارد، حتماً خاله چشم انتظار تو است.' |
اين بود که کچل يک کولبار هيزم برداشت و به خانهٔ خاله رفت. خاله همين که خواهرزاده را ديد، خوشحال شد. ناهار که خوردند، کچل به راه افتاد. |
خاله گفت: 'کجا مىخواهى بروي، بعد از چند سال که به خانهٔ ما آمدهاي، لااقل يک شب بمان.' کچل گفت: 'نه! بروم بهتر است، نمىخواهم شما را ناراحت کنم.' خاله گفت: 'ناراحت کنم کدام است، مگر تو جاى ما را تنگ مىکني؟' کچل گفت: 'راستش را بخواهى يک نفر بايد تمام شب سرم را بمالد تا سوسک سرم را نخورد و خوابم ببرد.' خاله گفت: 'اى خواهرزاده! يعنى ما مادر و دختر نمىتوانيم يک شب تو را نگه داريم؟' کچل که ته دلش راضى به ماندن بود، پذيرفت و ماند. |
شب که شد، پس از شام و شبنشيني، کچل شروع کرد به چرت زدن. خاله، سر کچل را روى زانويش گذاشت و بنا کرد به ماليدن. دخترخاله گوشهاى نشسته بود و فکر مىکرد و جوراب مىبافت. |
پاسى از شب رفته بود که خاله گفت: 'دختر جان! مىترسم سر پسر خالهات را سوسک بخورد و رسوائى بالا بيايد. بيا کمى سر پسرخالهات را بمال تا من چرتکى بزنم.' دخترخاله گفت: 'اشکالى ندارد.' و خاله يواشکى سرکچل را بلند کرد و روى زانوى دخترش گذاشت. و دختر بنا کرد به ماليدن سر کچل. کمکم حرکت دستش کند شد و خوابش برد. |
کچل که خواب نبود، آهسته چشمهايش را باز کرد و دخترخاله را ديد که مست خواب است. اين بود که يواشکى سر '....' ش را گذاشت توى دست دختر. دختر همين که چشم باز کرد سر کچل را ديد که به اندازهٔ يک تخم کبک شده است. نتوانست خوددارى کند و شروع کرد به خنديدن. |
کچل گفت: 'همهٔ اين کلکها براى اين بود که بخندانمت، دختر خاله!' دختر خاله ناراحت شد و رفت توى فکر. خاله گفت: 'دختر جان! ناراحت نشو، کارىست گذشته و کسى هم خبر ندارد.' |
کچل گفت: 'کسى خبر ندارد کدام است، من شرط را بردهام.' |
دختر مادر را به بد و بيراه بست تا صبح شد. صبح که شد دختر فرار کرد و به کوه رفت. مادر شروع کرد به گريه و زارى که، دخترم از دست رفت. و دختر توى کوه فرياد مىزد: 'من 'مرد' نمىخواهم، اصلاً 'مرد' نمىخواهم.' |
کچل گفت: 'خاله جان! ناراحت نباش. من او را به خانه مىآورم' و مقدارى گندم برشته برداشت و توى کيسه ريخت. و به راه افتاد. دختر همينکه چشمش به کچل افتاد، فرار کرد. و همينطور فرياد مىزد: 'من 'مرد' نمىخواهم، من 'مرد' نمىخواهم.' کچل هم فرياد مىزد: 'من 'زن' نمىخواهم، من 'زن' نمىخواهم.' گاهى به هم نزديک مىشدند. و اين وضع ادامه داشت. |
تا اينکه بهتدريج به هم نزديک شدند. دختر گفت: 'چيزى دارى بخورم؟' کچل گفت: 'کمى گندم برشته آوردهام، آنرا با هم سهم مىکنيم.' دختر گفت: 'باشد.' |
کچل گندم برشته را از کيسه بيرون آورد. نيمى را خود برداشت و نيمى را به دختر داد. گندم را که خوردند تشنهشان شد. دختر گفت: 'اين طرفها چشمه هست؟ من که از تشنگى نمىتوانم طاقت بياورم.' کچل گفت: 'آرى چشمه هست و من هم تشنه هستم.' و بهطرف چشمه رفتند. سرچشمه که رسيدند دختر گفت: 'اول تو آب بخور.' کچل گفت: 'نه! اگر من اول آب بخورم نفسم در مىرود. ' دختر گفت: 'من پشتت را نگه مىدارم که نفست در نرود.' کچل گفت: 'باشد.' و خم شد و آنقدر آب خورد تا تشنگيش بر طرف شد. |
نوبت دختر که رسيد، کچل دو دستش را گذاشت پشت دختر و گفت: 'راستى يک سوراخ ديگر هم هست، آنرا چه کار کنم؟' دختر گفت: 'نمىدانم.' کچل گفت: 'حال که تو نمىدانى پس من اين 'گندم سهم کن' را روى آن سوراخ مىگذارم.' دختر گفت: 'باشه.' |
و دختر که آب مىخورد، بهتدريج حال ديگرى پيدا مىکرد، که ناگهان متوجه شد کار از کار گذشته است و کچل او را تصاحب کرده است. |
همينکه سربرداشت، کچل گفت: 'حال که تو 'مرد' نمىخواهي، مىروم.' |
دختر گفت: 'چه کسى گفته 'مرد' نمىخواهد؟ مىخواهم.' |
اين بود که از جاى برخاست و با کچل به خانه آمد و آن دو زن و شوهر شدند. |
- کچل |
- افسانههاى اشکور بالا ـ ص ۱۱۶ |
- گردآوردنده: کاظم سادات اشکوري |
- انتشارات وزارت فرهنگ و هنر ۱۳۵۲ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- عقاب غولپیکر
- داستان دختر شهر هیچاهیچ
- در کوچههای اصفهان پول ریخته
- کچل ریشسفید
- ملکجمشید و دختر پادشاه (۲)
- عقاب غولپیکر (۲)
- قرقره، دوک و سوزن
- دختر سوم و پسر کاکلزری
- گناه
- دختر حاجی صیاد(۲)
- گاو پیشانی سفید (۲)
- کَلامیر و گوهر
- قصهٔ خواب
- گربهٔ سبز نقاره (۲)
- ماهپشانی (۴)
- تقدیر (۲)
- دو برادر (۱)
- احمد لمتی (احمد تنبل)
- لجباز
- سلطان محمود و ایاز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی