سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

آرامگاه‌ها (۱۳)


  آرامگاه شيخ ابوالمفاخر، قاين
آرامگاه وى در قبرستان ابوالخيرى قاين است. وى از مشاهير معروف و حکماى عالى‌مقام ايران است؛ به طورى که حکيم سنايى از وى به نيکى ياد کرده است. وى در فن دبيرى و جامع علوم معقول و منقول، افضلِ نويسندگان آن وقت بوده است.
  آرامگاه شيخ احمد غزالى، قزوين (سلجوقيان)
vاين آرامگاه که در کوچهٔ امام‌زاده اسماعيل و نزديک خيابان پيغمبريهٔ‌ قزوين قرار دارد، به شکل حياط کوچکى است و آن را امام‌زاده احمد مى‌نامند. ولى عده‌اى از مردم قزوين اين آرامگاه را آرامگاه احمد غزالى - برادر محمد غزالى - مى‌دانند که در قزوين زندگى مى‌کرده و بين سال‌هاى ۵۰۴ تا ۵۲۷ هـ.ق درگذشته است.
  آرامگاه شيخ حسن جورى، روستاى كلاته ميرعلم‌فيروزآباد، شاهرود (تركمانان)
آرامگاه شيخ حسن جورى در ۱۵۰ کيلومترى شاهرود، واقع در روستاى کلاته ميرعلم فيروزآباد حوالى روستاى فرومد است. اين آرامگاه که متشکل از يک اتاق ۳×۴ و گنبد مدور روى آن است، در قسمت شمالى شهر قديمى جور قرار دارد و از خشت خام ساخته شده و عارى از هر گونه پيرايه و تشريفات ظاهرى است.
شيخ حسن جورى يکى از رهبران قيام سربداران از شاگردان شيخ خليفه و از رهبران سياسى مذهبى قرن هفتم هجرى بود که به دست وجى‌الدين مسعود در سال ۷۴۵ به شهادت رسيد. وى که به عقل و درايت ممتاز بود، دورهٔ مدرسه را با موفقيت به پايان رساند و به لقب مدرس مفتخر شد.
شيخ حسن شيفتهٔ‌ موعظه‌هاى شيخ خليفه بود و از القاب و تعليمات سنى‌ها چشم پوشيد و پس از مرگ غم‌‌انگيز استاد خود، به نيشابور رفت و به تبليغ تعليمات شيخ خليفه سرگرم شد. در حوالى مقبرهٔ شيخ حسن جورى، بازمانده‌هاى شهر جور قرار دارد که آثار قلعه‌ها و برج و باروى آن‌ها، حکايت از عظمت گذشتهٔ اين شهر با قدمتى در حدود ۷۰۰ سال دارد.
  آرامگاه شيخ روزبهان، شيراز (ايلخانيان)
آرامگاه شيخ روزبهان در محلهٔ بالاکفه که به محلهٔ دربِ شبح نيز معروف است در شرق شيراز قرار دارد. شيخ ابومحمد روزبهان بن ابى‌نصر در سال ۵۲۲ هـ.ق در شهر فسا تولد يافته و در سال ۶۰۶ هجرى قمرى در شيراز درگذشته است. شيخ در عرفان و تصوف مقام شافعى داشته و به همين اعتبار شيخ سعدى در شعرى براى حفاظت از شهر شيراز خدا را به اين شيخ و شيخ کبير قسم داده است:
به ذکر و فکر عبادت به روح «شيخ کبير» به حق «روزبهان» و به حق پنج نماز
خانقاه شيخ و قبرستانى که در اطراف آن بود، به تدريج ويران گرديد و در حال حاضر قسمت بسيار کوچکى از آن باقى مانده و قبور شيخ، فرزند و نوادگان او در داخل آن قرار دارند.
در سال ۱۳۴۶ شمسى به سفارش انجمن آثار ملى به روى قبور شيخ و اولاد او بنايى ساخته شد. اين بنا که به کاشيکارى‌هاى معرق و کتيبه‌هايى مزين است سه تاق دارد که قبور مزبور زير تاق سومى قرار يافته‌اند.
  آرامگاه شيخ زاهد گيلانى، روستاى شيخانه‌ور، لاهيجان
اين بناى تاريخى در بيرون شهر لاهيجان و در روستاى شيخانه‌ور، بر سر راه لاهيجان به لنگرود واقع شده است و به تاج‌الدين ابراهيم، ملقب به شيخ زاهد گيلانى تعلق دارد. بنا، ساختمانى هرمى شکل با پوشش سفالى و گنبد نوک‌تيز است که از دو سو، ايوانى آن را احاطه کرده است. سقف درونى بقعه، داراى گچ‌برى است و ازاره‌هاى آن، با کاشى‌هاى رنگى و گلدار مزين شده است. در اين بنا، هيچ کتيبه‌اى حاکى از نام سازنده يا بانى آن وجود ندارد؛ ولى بانى آن را سيد مهدى باشکجانى مى‌دانند. تنها کتيبهٔ موجود اين بنا، به خطى نه چندان خوش روى صندوق چوبى قديمى مزار شيخ است که تاريخ ۸۳۲ هجرى قمرى دارد. اين تاريخ به احتمال زياد، تاريخ ساخت بنا است؛ زيرا سبک معمارى اين اثر ويژگى‌هاى قرن هشتم يا نهم هـ.ق را نشان مى‌دهد. بقعهٔ شيخ زاهد در سال ۱۳۴۷ هـ. ش، به شمارهٔ ۸۲۴ در فهرست آثار ملى ايران به ثبت رسيده است.
  آرامگاه شيخ شاه على اسفراينى، (اسفراين)
اين مقبره که متعلق به عارف بزرگ، شيخ شاه‌على اسفراينى از اقطاب سلسلهٔ ذهبيه است، در باغ شخصى آن بزرگوار در محلهٔ قلعهٔ نوى خواجه‌ها قرار دارد. اين بقعه در زمينى به مساحت ۵۰۰ مترمربع احداث شده است. در حال حاضر، ‌ ستون گِلى روى مقبرهٔ آن فرو ريخته است. اين عارف معروف، داماد و شاگرد شيخ رشيدالدين محمد بيدوازى است.
   آرامگاه شيخ طبرسى، مشهد
در ابتداى خيابان طبرسى مشهد مقبرهٔ شيخ امين‌‌الدين ابوعلى فضل بن حسن قرار گرفته است که در فقه و تفسير قرآن از اساتيد نامور شيعه محسوب مى‌شود. وى در سال ۵۲۳ هـ.ق از مشهد به سبزوار عزيمت کرده و در ۵۴۸ هـ.ق در اين شهر وفات يافته است. جنازهٔ وى در اين مکان که قسمتى از قبرستان قتلگاه مشهد بوده و امروزه به نام باغ رضوان معروف مى‌باشد، دفن گرديده است. اين محل به «مغسل‌الرضا» نيز مشهور است؛ زيرا گفته مى‌شود حضرت رضا (ع) را در اينجا غسل داده‌اند.
  آرامگاه شيخ عطار نيشابورى، نيشابور
فريدالدين ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابورى، شاعر و عارف نامى ايران در حدود سال ۵۴۰ متولد شد و در ۶۱۸ هـ.ق، جهان را بدرود گفت.
مقبرهٔ عطار نيشابورى در فاصلهٔ ۶ کيلومترى شرق نيشابور، در نزديکى امام‌زاده محروق و آرامگاه خيام واقع گرديده است. ساختمان قديمى مقبره، از آثار اميرعلى شير نوايى و دورهٔ سلطان حسين بايقرا است که در کتاب تذکرهٔ دولت‌شاه بدان اشاره کرده است، جز سنگ ميلهٔ بالاسر قبر که تاريخ بنايش ظاهراً ۸۹۱ هـ.ق بوده، چيزى باقى نمانده است.
در اواخر دوران محمد على شاه قاجار، نيرالدوله - والى خراسان - که عازم مشهد بود، دستور داد بقعه‌اى بر مزار عطار احداث کنند؛ ولى به علت انقلاب و بازگشت نيرالدوله به تهران، آن بنا به صورت بقعهٔ گنبددار ساده و آجرى باقى ماند. در دورهٔ‌ اخير، ‌ انجمن آثار ملى در دو مرحله (۱۳۳۲ و ۱۳۳۷ هـ.ش) نسبت به تکميل بنا و کاشى‌کارى و تزئين آن اقدام کرد و بناى قبلى را به صورت مناسبى درآورد.
بناى فعلى با نقشهٔ هشت ضلعى با گنبد کاشى‌‌کارى شدهٔ پيازى شکل، داراى چهار درِ ورودى است. وروديِ اصلى بنا از ضلع شمالى آن است. در نماى خارجى بنا، چهار غرفه طراحى شده که با کاشى‌هاى سبز و زرد و آبى تزئين شده‌اند. نماى داخلى بنا از گچ پوشيده شده و داراى چهار شاه‌نشين است. قبر عطار نيشابورى در وسط اين بقعه قرار دارد و در سمت جنوب غربى سنگ قبر، ستون سنگى هشت‌ترکى به ارتفاع سه متر نصب شده است. مساحت زيربناى آرامگاه، ۱۱۹ مترمربع است و در طرف چپ درِ ورودى، پلکانى آجرى جهت دسترسى به پشت‌بام تعبيه شده است. بناى آرامگاه داراى حياط و باغچهٔ سرسبزى است که مقبرهٔ کمال‌‌‌الملک در آن قرار دارد.
مزار شيخ عطار هر ساله ميزبان عاشقان فرهنگ و ادب ايرانى است که به قصد زيارت، راه نيشابور را در پيش مى‌گيرند تا در فضايى صميمى و دلپذير در کنار شيخ پير خود ساعاتى را سپرى کنند. بى‌ترديد شيخ عطار نيشابورى يکى از عرفاى بزرگ ايران است که با آفريدن آثارى بديع، مقام خود را جاودان ساخته است. در زير، قطعاتى از اين عارف بزرگ را نقل مى‌کنيم:
و او را حلاج از آن گفتند که يک‌بار به انبارى پنبه برگذشت. اشارتى کرد، در حال دانه از پنبه بيرون آمد و خلق متحير شدند.
نقل است که در پنجاه سالگى گفت که : «تاکنون هيچ مذهب نگرفته‌ام اما از هر مذهبى آنچه دشوارتر است بر نفس، اختيار کردم. تا امروز که پنجاه - ساله‌ام، نماز کرده‌ام و به هر نمازى غسلى کرده».
نقل است که طايفه‌اى در باديه او را گفتند : «ما را انجير مى‌بايد.» دست در هوا کرد و طبقى انجير تر پيش ايشان نهاد. و يک‌بار ديگر حلوا خواستند، طبقى حلواءِ شکرى گرم پيش ايشان نهاد. گفتند : «اين حلواء تصفيهٔ عمل است از شوائب کدورت».
نقل است که روزى شبلى را گفت : «يا بابکر! دست بر نه که ما قصد کارى عظيم کرديم و سرگشتهٔ کارى شده‌ايم؛ چنان‌ کارى که خود را کشتن در پيش داريم». چون خلق در کار او متحير شدند، منکر بى‌قياس و مُقرّ بى‌شمار پديد آمدند و کارهاى عجايب از او بديدند. زبان دراز کردند و سخن او به خليفه رسانيدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند، از آن‌که مى‌گفت : «اَنَا‌الْحَق». گفتند : بگو : «هُوَالْحَقٌ». گفت : «بلي! همه اوست. شما مى‌گوييد که : گم شده است! بلى که حسين گم شده است. بحر محيط گم نشود و کم نگردد». جنيد را گفتند: «اين سخن که حسين منصور مى‌گويد، تأويلى دارد؟». گفت : «بگذاريد تا بکشند. که روز تأويل نيست». پس جماعتى از اهل علم بر وى خروج کردند و سخن او پيش معتصم تباه کردند و على بن عيسى را که وزير بود، بروى متغير گردانيدند. خليفه بفرمود تا او را به زندان بردند يک سال. اما خلق مى‌رفتند و مسائل مى‌پرسيدند. بعد از آن خلق را نيز از آمدن منع کردند. مدت پنج ماه کس نرفت مگر يک‌بار ابن‌عطا و يک‌بار ابو‌عبداللّه حنيف - رحمهمااللّه - و يک‌بار ديگر ابن‌عطا کس فرستاد که : «اى شيخ! از اين که گفتى عذر خواه تا خلاص يابي». حلاج گفت : «کسى که گفت، گو: عذرخواه». ابن‌عطا چون اين بشنيد، بگريست و گفت : «ما خود چند يک حسين منصوريم؟»
نقل است که شب اول که او را حبس کردند، بيامدند و او را در زندان نديدند و جملهٔ زندان بگشتند و کس را نديدند و شب دوم نه او را ديدند و نه زندان را، و شب سوم او را در زندان ديدند. گفتند : «شب اول کجا بودي؟ و شب دوم تو و زندان کجا بوديت؟». گفت : «شب اول من در حضرت بودم، از آنْ اينجا نبودم، و شب دوم حضرت اينجا بود، از آنْ من و زندان هر دو غايب بوديم و شب سوم باز فرستادند مرا براى حفظ شريعت. بياييد و کار خود کنيد».
نقل است که در زندان سيصد کس بودند. چون شب درآمد، گفت : «اى زندانيان! شما را خلاص دهم». گفتند : چرا خود را نمى‌دهي؟». گفت : ما در بند خداونديم و پاس سلامت مى‌داريم. اگر خواهيم به يک اشارت همهٔ بندها بگشاييم». پس به انگشت اشارت کرد. همهٔ بندها از هم فرو ريخت. ايشان گفتند : «اکنون کجا رويم؟ که درِ زندان بسته است». اشارتى کرد، رخنه‌ها پديد آمد. گفت : «اکنون سر خود گيريد». گفتند : «تو نمى‌آيي؟» گفت : «ما را با او سِرّى است که جز بر سرِ دار نمى‌توان گفت». ديگر روز گفتند : «زندانيان کجا رفتند؟». گفت : «آزاد کردم». گفتند : «تو چرا نرفتي؟». گفت : «حق را با ما عتابى است. نرفتيم». اين خبر به خليفه رسيد. گفت : «فتنه‌اى خواهد ساخت. او را بکشيد يا چوب زنيد تا از اين سخن بازگردد». سيصد چوب بزدند. هرچند مى‌زدند آوازى فصيح مى‌آمد که : «لاتَخَفْ يَابْنَ مَنصور». شيخ عبدالجليل صفار گويد که : «اعتقاد من در چوب‌زننده بيش از اعتقاد من در حق حسين منصور بود، از آن که تا آن مرد چه قوت داشته است در شريعت، ‌ که چنان آواز صريح مى‌شنيد و دست او نمى‌لرزيد و هم‌چنان مى‌زد». پس ديگربار حسين را ببردند تا بکشند. صدها هزار آدمى گرد آمدند و او چشم گرد همه برمى‌‌‌گردانيد و مى‌گفت : «حق، حق، حق، انا‌الحق».
نقل است که درويشى در آن ميان از او پرسيد که : «عشق چيست؟». گفت : «امروز بينى و فردا و پس‌فردا». آن روزش بکشتند و ديگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بردادند، يعنى عشق اين است.
خادم در آن حال از وى وصيتى خواست. گفت : «نفس را به چيزى که کردنى بود مشغول دار و اگر نه او تو را به چيزى مشغول گرداند که ناکردنى بود». پسرش گفت : «مرا وصيتى کن» گفت : «چون جهانيان در اعمال کوشند، تو در چيزى کوش که ذرّه‌اى از آن به از هزار اعمال انس و جن بود، و آن نيست الا علم حقيقت».
پس در راه که مى‌رفت، مى‌خراميد، دست‌اندازان و عياروار مى‌رفت با سيزده بند گران. گفتند : «اين خراميدن از چيست؟» گفت : «زيرا که به نحرگاه مى‌روم» و نعره مى‌زد و مى‌گفت : شعر
نَديمى غَيْرُ مَنْسوبٍ اِلى شَيْ‌ء مِنَ الْحَيْفِ
سَقانى مِثْلَ مايَشْرِب کَفِعْلِ الضِّيْفِ بِالضّيْفِ


همچنین مشاهده کنید