عمریست ندیدهایم گلزار ترا |
|
وان نرگس پرخمار خمار ترا |
پنهانشدهای ز خلق مانند وفا |
|
دیریست ندیدهایم رخسار ترا |
|
غم خود که بود که یاد آریم او را |
|
در دل چه که بر خاک نگاریم او را |
غم باد امید لیک بس بیمغز است |
|
گر سر ننهد مغز برآریم او را |
|
گر بوی نمیبری در این کوی میا |
|
ور جامه نمیکنی در این جوی میا |
آن سوی که سویها از آنسوی آید |
|
میباش همان سوی و بدین سوی میا |
|
گر جان داری بیا و جان باز آنجا |
|
آن جای که بودهای ز آغاز آنجا |
یک نکته شنید جان از آنجا آمد |
|
صد نکته شنید چون نشد باز آنجا |
|
گر در طلب خودی ز خود بیرونآ |
|
جو را بگذار و جانب جیحون آ |
چون گاو چه میکشی تو بار گردون |
|
چرخی بزن و بر سر این گردون آ |
|
گر عمر بشد عمر دگر داد خدا |
|
گر عمر فنا نماند نک عمر بقا |
عشق آب حیاتست در این آب درآ |
|
هر قطره از این بحر حیاتست جدا |
|
گر من میرم مرا بیارید شما |
|
مرده بنگار من سپارید شما |
گر بوسه دهد بر لب پوسیدهی من |
|
گر زنده شوم عجب مدارید شما |
|
کوتاه کند زمانه این دمدمه را |
|
وز هم بدرد گرگ فنا این رمه را |
اندر سر هر کسی غروریست ولی |
|
سیل اجل قفا زند این همه را |
|
گویم که کیست روحافزا مرا |
|
آنکس که بداد جان ز آغاز مرا |
گه چشم مرا چو باز بر میبندد |
|
گه بگشاید به صید چون باز مرا |
|
گه میگفتم که من امیرم خود را |
|
گه نالهکنان که من اسیرم خود را |
آن رفت و از این پس نپذیرم خود را |
|
بگرفتم این که من نگیرم خود را |
|
لاحول ولا دور کند آن غم را |
|
گر دیو رسد جان بنی آدم را |
آن کز دم لاحول ولا غمگین شد |
|
لا حول ولا فزون کند آن دم را |
|
ما اطیب ما الذما احلانا |
|
کنا مهجا ولم نکن ابدانا |
این شأبنا کرامة مولانا |
|
یعفو و یعیدنا کما ابدنا |
|
من تجربه کردم صنم خوشخو را |
|
سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را |
یک روز گره نبست او ابرو را |
|
دارم بیمرگ و زندگانی او را |
|
من ذره و خورشید لقائی تو مرا |
|
بیمار غمم عین دوائی تو مرا |
بیبال و پراندر پی تو میپرم |
|
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا |
|
منصور بدآن خواجه که در راه خدا |
|
از پنبهی تن جامهی جان کرد جدا |
منصور کجا گفت اناالحق میگفت |
|
منصور کجا بود خدا بود خدا |
|
مولای اناالتائب مما سلفا |
|
هل تقبل عذر عاشق قد تلفا |
این کان ندامتی صدودا و جفا |
|
مولای عفیالله عفیالله عفا |
|
میآمد یار مست و تنها تنها |
|
با نرگس پرخمار رعنا رعنا |
جستم که یکی بوسه ستانم ز لبش |
|
فریاد برآورد که یغما یغما |
|
نور فلکست این تن خاکی ما |
|
رشک ملک آمدست چالاکی ما |
که رشک برد فرشته از پاکی ما |
|
که بگریزد دیو ز بیباکی ما |
|
هان ای سفری عزم کجایست کجا |
|
هرجا که روی نشستهای در دل ما |
چندان غم دریاست ترا چون ماهی |
|
کافشاند لب خشک تو را در دریا |
|
یک چند به تقلید گزیدم خود را |
|
نادیده همی نام شنیدم خود را |
در خود بودم زان نسزیدم خود را |
|
از خود چو برون شدم بدیدم خود را |
|
یک طرفه عصاست موسی این رمه را |
|
یک لقمه کند چو بفکند این همه را |
نی سور گذارد او و نی ملحمه را |
|
هر عقل نکرد فهم این زمزمه را |
|
آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب |
|
وان علم که در نشان نگنجد به طلب |
سریست میان دل مردان خدای |
|
جبریل در آن میان نگنجد به طلب |
|
آنی که فلک با تو درآید به طرب |
|
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب |
تا جان بودم بندگیت خواهم کرد |
|
خواهی به طلب مر او خواهی مطلب |
|
از بانگ سرافیل دمیده است رباب |
|
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب |
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا |
|
چون ماهیکان برآمدند از تک آب |
|
امروز چو هر روز خرابیم خراب |
|
مگشا در اندیشه و برگیر رباب |
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود |
|
آنرا که جمال دوست باشد محراب |
|
امشب ز برای دل اصحاب مخسب |
|
گوش شب را بگیر و برتاب مخسب |
گویند که فتنه خفته بهتر باشد |
|
بیدار بهی تو فتنه مشتاب مخسب |
|
اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب |
|
کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب |
دل چون ماهست در دل اندیشه مدار |
|
انداز تو اندیشه گری را در آب |
|
اندیشه و غم را نبود هستی و تاب |
|
آنجا که شرابست و ربابست و کباب |
عیش ابدی نوش کنید ای اصحاب |
|
چون سبزه و گل نهید لب بر لب آب |
|
ای آنکه تو دیر آمدهای در کتاب |
|
گر بشتابند کودکان تو مشتاب |
گر مانده شدند قوم و از دست شدند |
|
این دست تو است زود برگیر رباب |
|