|
|
گروه مسلط در يک جامعهٔ معين، مىتواند از طرق گوناگون از برخوردارى برابرانه و آزادانهٔ گروههاى اقليت از مزاياى اجتماعى جلوگيرى کند.
|
|
- نابودى:
|
در اين فراگرد، اعضاء گروه اقليت بهگونهٔ عمدى به دست گروه مسلط کشته مىشوند. هرگاه اين فراگرد سراسر يک گروه اقليت قومى را هدف گيرد، قومکشى پيش مىآيد.
|
|
مثال:
|
طى جنگ جهانى دوم، نازىها در صدد کشتار دستهجمعى کليميان برآمدند. نازىها اين برنامهٔ نابودى را که به مرگ بيش از شش ميليون کليمى انجاميده بود، 'راهحل نهائي' ناميده بودند.
|
|
- بيرون راندن:
|
اين جريان زمانى پيش مىآيد که گروه مسلط گروه قومى ضعيفتر را به زور از سرزمين خود بيرون کرده و آنها را وادار به زندگى در يک منطقهٔ جغرافيائى نامطلوبتر کند.
|
|
مثال:
|
در هنگام استقرار آمريکائيان در نقاط مرزى غرب، کليهٔ قبايل سرخپوست از سرزمين آنها بيرون رانده شده و وادار به زندگى در مناطق حفاظتشده گشتند. تاريخ انگلستان نشان مىدهد که هنرى هشتم کولىها را به زور از انگلستان بيرون رانده بود.
|
|
- جداسازى:
|
اين عمل به استقرار اجبارى گروههاى اقليت در مناطق مسکونى جداگانه و ارائه خدمات اجتماعى مختص به آنها، مانند مدارس، بيمارستانها و هتلهاى مخصوص اقليت، اطلاق مىشود. در بيشتر موارد، سکونتگاهها و تسهيلات ويژهٔ اقليتها از مناطق سکونت و تسهيلات اجتماعى گروه مسلط، پستتر هستند.
|
|
مثال:
|
با آنک قوه مقننه و ديوان عالى کشور سر راه جداسازى سياهان در ايالات متحد موانع قانونى بسيارى نهادهاند. اما واقعيت اين است که هنوز هم اين جدائى تا اندازهاى برقرار است. در اين کشور بهسادگى مىتوان محلات سياهپوستنشين، مدارس و کليساهاى ويژهٔ سياهان را تشخيص داد.
|
|
|
- ادغام:
|
ادغام عبارت است از درآميختن دو فرهنگ (غالباً با ازدواج متقابل) و ساختن فرهنگ واحدى که ويژگىهاى هر دو فرهنگ را دارا باشد. فرهنگهاى متفاوت از طريق ادغام، درهم مىآميزند و هويتهاى جداگانه خود را از دست مىدهند.
|
|
مثال:
|
ايالات متحد را هميشه سرزمين مليتهاى گوناگون خواندهاند. گروههاى قومى از سراسر جهان به اين کشور آمده با يکديگر ازدواج کرده و عناصرى از فرهنگهاى همديگر را پذيرفتهاند. نسلهاى سوم و چهارم مهاجران آمريکائى غالباً از بيرون گروه قومى خود همسر مىگيرند.
|
|
- اختلاط نژادى:
|
اختلاط نژادى به ازدواج ميان گروههاى نژادى گوناگون اطلاق مىشود. در نتيجهٔ اين زناشوئىها، نسل جديدى پديد مىآيد که ويژگىهاى جسمانى ايشان مختص به آنها است.
|
|
مثال:
|
بسيارى از هاوائيان، نياکان قفقازي، فيليپيني، شرقى و بومى هاوائى دارند. اين امر براى آن است که اين گروهها در هاوائى با هم ازدواج کرده و نسل نوپديد و مختصى را بهبار آوردهاند.
|
|
- کثرتگرائى فرهنگى:
|
اين اصطلاح به يک نوع انطباق راجع است که بر اثر آن، گروههاى نژادى يا قومى گوناگون با هم زندگى مىکنند و در حالىکه هر قوم و نژادى رسوم خود را نگه مىدارد، در ضمن، شيوهٔ زندگى متفاوت اقوام ديگر را نيز مىپذيرد و مخالفتى با آنها روا نمىدارد.
|
|
مثال:
|
بيشتر جامعهشناسان کشور سوئيس را نمونه آرمانى کثرتگرائى فرهنگى مىدانند. در سوئيس، زبانى ملى وجود ندارد و گروههاى مذهبى گوناگون در صلح و هماهنگى با يکديگر زندگى مىکنند.
|
|
- يکپارچگى:
|
يکپارچگى به يک نوع تنظيم اجتماعى اطلاق مىشود که بر اثر آن، هر دو گروه مسلط و اقليت بدون جدائى از يکديگر در صلح و صفا با هم زندگى مىکنند. در يک جامعهٔ بهراستى يکپارچه، همهٔ گروههاى جامعه به نهادهاى سياسي، مذهبي، اقتصادى و آموزشى دسترسى برابرانهاى دارند.
|
|
|
- فرهنگپذيرى:
|
گروه اقليت از طريق فراگرد فرهنگپذيري، پذيرش و اقتباس فرهنگ مسلط و سبک زندگى آن را نشان مىدهد. فرهنگپذيرى کار دشوارى است، زيرا رها کردن فرهنگ آشنا و مادرزادى و پذيرفتن يک فرهنگ ناآشنا و بيگانه، تنشهاى گوناگونى را براى فرد بهبار مىآورد.
|
|
مثال:
|
اعضاء گروههاى اقليت براى آنکه مورد قبول گروه مسلط قرار گيرند، گاه نامهاى آنها را عوض مىکنند و مىکوشند قيافهٔ ظاهرى آنها را تغيير دهند. برخى از سياهان براى همين موهاى خود را صاف و پوست را روشن مىکنند. تعويض نام در ميان کليميان و لهستانىهاى آمريکا رواج دارد.
|
|
- جداسازى داوطلبانه:
|
اعضاء گروه اقليت از اين طريق داوطلبانه خود را از بقيهٔ جامعه جدا مىسازند. آنها از اين طريق مىتوانند تسهيلات خاصى را براى خود فراهم آوردند و در ضمن، رسوم خود را نگهدارند.
|
|
مثال:
|
بسيارى از سرخپوستان آمريکائى باقىماندن در منطقهٔ حفاظتشده را بر امتزاج با کل جامعه، ترجيح دادند. آنها از اين طريق توانستند زبان، رسوم، سنتها و باورهاى سرخپوستى را نگهدارند.
|
|
- جدائىخواهى:
|
از طريق اين فراگرد، گروه اقليت جامعهٔ جداگانهاى را براى خود تشکيل مىدهد. اين جامعهٔ جديد غالباً از طريق ايجاد مرزهاى جغرافيائى از جوامع ديگر جدا مىشود.
|
|
مثال:
|
کانادا نمونهٔ آرمانى اينگونه جدائىخواهى را بهدست مىدهد. کانادائيان فرانسوىتبار در ايالت کِبِک کانادا متمرکز شده و جمعيت بريتانيائى کانادا در ايالتهاى ديگر پراکندهاند. در سالهاى اخير، بسيارى از کانادائيان فرانسوىتبار خواهان جدائى از کانادا و تشکيل يک ملت مستقل کبکى شدهاند.
|
|
- ايجاد سازمانهاى مدافع اقليتها:
|
گروه اقليت مىتواند از طريق ايجاد سازمانهاى مخصوص بهخود، بهگونهاى دستهجمعى درصد دگرگونىهاى دلخواه در جامعه برآيد. اين سازمانها هدفهاى خود را مطرح مىکنند و مىکوشند تا براى حفظ حقوق اقليتها پشتيبانى عامه مردم را جلب کنند و قوانينى را به سود خود به تصويب رسانند.
|
|
مثال:
|
انجمن ملى پيشبرد رنگينپوستان در تصويب قوانينى بهسود اقليتهاى قومى آمريکا نقش عمدهاى داشته است. بيشتر اقليتهاى قومى ايالات متحد سازمانهائى را براى دفاع از حقوق خود برپا کردهاند.
|
|
| تغيير روابط ميان گروههاى نژادى و قومى
|
|
شواهد موجود نشان مىدهند که طى دو دههٔ اخير در روابط ميان گروههاى قومى ايالات متحد بهبودهاى چشمگيرى پيش آمدهاند. با اين همه، هنوز هم اقليتهائى وجود دارند که سطح زندگى آنها پائينتر از حد معيار است و رژيم غذائى آنها کيفيتى پائينتر از حداقل سطح مورد قبول دارد.
|
|
- دگرگونىهاى طراحىشده:
|
اين دگرگونىها آگاهانه برنامهريزى شدهاند و شامل کوشش در جهت تصويب قوانينى مىشوند که تبعيض عليه گروههاى اقليت را از ميان برمىدارند.
|
|
- دگرگونىهاى طبيعى:
|
اين دگرگونىها برنامهريزى نشده و از طريق مسير طبيعى حوادث تحقق يافتهاند. براى مثال، وقتى گروههاى مسلط و اقليت با هم کار مىکنند، فرصت خوبى پيدا مىکنند که تصورات قالبى سنتى خود را عليه همديگر از بين ببرند و درنتيجه، تبعيضهاى عليه اقليت کاهش مىيابند.
|
|
| قومپرستى و روابط درونگروهى
|
|
قومپرستى، در روابط درونگروهى پيوسته نقش عمدهاى داشته است. وقتى يک گروه قومى يا نژادى شيوه زندگى خود را برتر مىانگارد و اعضاء خود را هوشمندتر از گروههاى ديگر مىداند، شناختن قدر و ارزش سبکهاى زندگى متفاوت با گروه خود را بسيار دشوار مىيابد. قومپرستى غالباً نمىگذارد که گروههاى مسلط و اقليت با يکديگر از در سازش درآيند و درنتيجه، روابط متقابل سازندهاى با همديگر داشته باشند.
|