گفتم که دلا تو در بلا افتادی |
|
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی |
گفتم که دماغ دوا باید، گفت |
|
دیوانه توئی که در دوا افتادی |
|
گفتم که کدامست طریق هستی |
|
دل گفت طریق هستی اندر پستی |
پس گفتم دل چرا ز پستی برمد |
|
گفتا زانرو که در درین دربستی |
|
گفتند که هست یار را شور وشری |
|
گفتم که دوم بار بگو خوش خبری |
گفتا ترش است روی خوبش قدری |
|
گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری |
|
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی |
|
دیوانه توئی که عقل از من جوئی |
گفتی که چه بیشرم و چه آهن روئی |
|
آئینه کند همیشه آهن روئی |
|
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی |
|
گردون چه بود بر در او سرهنگی |
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست |
|
جز صبر که از صبر ندارم رنگی |
|
گوئی که مگر به باغ رز رشتهامی |
|
یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی |
آن وعده که کردهای رها مینکند |
|
ور نی خود را به رایگان کشتهامی |
|
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی |
|
شادان بود آنجا که نژندش تو کنی |
گردون سرافراشته صد بوسه زند |
|
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی |
|
کیوان گردی چو گرد مردان گردی |
|
مردی گردی چو گرد مردان گردی |
لعلی گردی چو گرد این کان گردی |
|
جانی گردی چو گرد جانان گردی |
|
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی |
|
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی |
جرم را همه عفو کنی بیسببی |
|
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی |
|
مادام که در راه هوا و هوسی |
|
از کعبهی وصل هردمی باز پسی |
در بادیهی طلب چو جهدی بنمای |
|
باشد که به کعبهی وصالش برسی |
|
ما را ز هوای خویش دف زن کردی |
|
صد دریا را ز خویش کف زن کردی |
آن وسوسهای را که ز لاحول دمید |
|
در کشتی ما دلبر وصفزن کردی |
|
مانندهی گل ز اصل خندان زادی |
|
وز طالع و بخت خویش شادی شادی |
سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو |
|
سروی عجبی که از زمین آزادی |
|
ماه آمد پیش او که تو جان منی |
|
گفتش که تو کمترین غلامان منی |
هر چند بدان جمع تکبر میکرد |
|
میداشت طمع که گویمش آن منی |
|
مائیم در این زمان زمین پیمائی |
|
بگذاشته هر شهر به شهر آرائی |
چون کشتی یاوه گشته در دریائی |
|
هر روز به منزلی و هرشب جائی |
|
مائیم و هوای روی شاهنشاهی |
|
در آب حیات عشق او چون ماهی |
بیگاه شده است روز ما را صبح است |
|
فریاد از این ولولهی بیگاهی |
|
مردی که فلک رخنه کند از دردی |
|
مردی که خداش کاشکی ناوردی |
غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب |
|
آن را مردی نهند و این را مردی |
|
مرغان ز قفص قفص ز مرغان خالی |
|
تو مرغ کجائی که چنین خوشحالی |
از نالهی تو بوی بقا میآید |
|
مینال بر این پرده که خوش مینالی |
|
مست است خبر از تو و یا خود خبری |
|
خیره است نظر در تو و با تو نظری |
درهم شده خانهی دل از حور و پری |
|
وز دیده تو از گو شککی مینگری |
|
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی |
|
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی |
این کار به کام دشمنانم تا چند |
|
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی |
|
من بادم و تو برگ نلرزی چکنی |
|
کاری که منت دهم نورزی چکنی |
چون سنگ زدم سبوی تو بشکستم |
|
صد گوهر و صد بحر نیرزی چکنی |
|
من بیدلم ای نگار و تو دلداری |
|
شاید که بهر سخن ز من نازاری |
یا آن دل من که بردهای بازدهی |
|
یا هر چه کنم ز بیدلی برداری |
|
من پیر فنا بدم جوانم کردی |
|
من مرده بدم ز زندگانم کردی |
میترسیدم که گم شوم در ره تو |
|
اکنون نشوم گم که نشانم کردی |
|
من جان تو نیستم مگو جان غلطی |
|
من جان جنیدم و سری سقطی |
کی باشم جان هر خری کوردلی |
|
کو باز نداند سقطی از سخطی |
|
من جمله خطا کنم صوابم تو بسی |
|
مقصود از این عمر خرابم تو بسی |
من میدانم که چون بخواهم رفتن |
|
پرسند چه کردهای جوابم تو بسی |
|
من خشک لب ار با تو دم تر زدمی |
|
در عشق تو عالمی به هم برزدمی |
یک بوسه اگر لبم توانستی داد |
|
بر پای تو دستک ز بر سر زدمی |
|
من دوش به خواب در بدیدم قمری |
|
دریا صفتی عجایبی سیمبری |
امروز بگرد هر دری میگردم |
|
کز یارک دوشینه چه دارد خبری |
|
من دوش به کاسهی رباب سحری |
|
مینالیدم ترانهی کاسهگری |
با کاسهی می درآمد آن رشک پری |
|
گفتا که اگر کاسه زنی کوزه خوری |
|
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی |
|
پس مانده بدم از همه پیشم کردی |
درمان دل خراب و ریشم کردی |
|
سرمستک و دستک زن خویشم کردی |
|
من من نیم و اگر دمی من منمی |
|
این عالم چو ذره بر هم زنمی |
گر آن منمی که دل ز من برکنده است |
|
خود را چو درخت از زمین برکنمی |
|