دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
متل روباه (۲)
وقتى گرگ رفت روباه خوب او را پائيد تا از نظرش ناپديد شد. آن وقت برگشت توى لانهاش و خوب ورجى ورجى کرد و گفت: 'اى گرگ احمق برو تا ده روز ديگر فکرى به حالت مىکنم' . آن وقت لاشهٔ چهار تا گوسفند را هم برد و پنهان کرد و مشغول خوردن گوشت و دنبهٔ گوسفندها شد. از گوشت و دنبهٔ گوسفندها مىخورد و وقوق مىکرد. سرش را به آسمان بلند کرده بود و شکر خدا را مىکرد. روزها کارش همين خوردن و خوابيدن بود. تا روز نهم. وقتى روز نهم شد نشست و مشغول طرح نقشه شد که فردا چه بکند و چه جواب گرگ را بدهد؟ فکرى بهخاطرش رسيد، از جاش بلند شد و از تپه سرازير شد و يک راست رفت توى قلمستان کنار رودخانه و يک بغل ترکهٔ درخت بيد و صنوبر چيد و آنها را برداشت آورد ريخت دم لانهاش. صبح روز دهم بلند شد و مشغول سبدبافى شد. ولى زيرچشمى ته دره را مىپائيد که ببيند آگرگ کى پيداش مىشود. همينطور که داشت ته دره را مىپائيد ديد آگرگ سرش را انداخته زير و دارد مىآيد. آروباه تندتند مشغول بافتن سبد شد. تا گرگ رسيد گفت: 'اى آروباه خدا قوت بدهد. دارى چه کار مىکني؟ دوختن پوستين من به کجا رسيد؟' آروباه سرش را بلند کرد و نگاهى تحقيرآميز به گرگ کرد و گفت: 'اى گرگ هيچ مىفهمى دارى چىچى مىگوئي؟ مگر ديوانه شدهاي؟ پوستين چي؟ کشک چي، پشم چي؟' گرگ ناراحت شد و گفت: 'اى روباه! من با هزار زحمت و خون دل خوردن و اين همه درد سر رفتم و آن گوسفندها را گرفتم و آوردم و تحويل تو دادم براى خاطر پوستين. من در حالى که گرسنه بودم دلم نيامد يکى از آن گوسفندها را خودم بخورم، صاحبان گوسفندها سگهاشان را شب و روز دنبال من مىکردند که مرا بگيرند و تقاص گوسفندهاشان را بکنند. |
من اگر بهخاطر پوستين نبود اينطور با جانم بازى نمىکردم. حتى اين آخرى ديگر خدا به من رحم کرد والا چوپانها با سگهاشان کار مرا ساخته بودند' . آروباه خندهائى کرد و گفت: 'اى گرگ! دروغ نگفتهاند که گرگ جماعت احمق و بىشعوراند. آخر مگر عقلت پارهسنگ مىبرد که دارى اين حرفها را مىزني؟ من اصلاً پوستيندوزى بلد نيستم. برو دنبال کار و بدبختيت و بگذار من به کارم برسم و زودتر اين سبد را ببافم. مگر نمىبينى دارد زمستان مىآيد' . گرگ گفت: 'از اين حرفها گذشته، اين چيه دارى درست مىکني؟' آروباه گفت: 'اين خانهٔ زمستانى است. اين را مىبافم براى اينکه زمستان سردم نشود' . آگرگ فورى موضوع گوسفندها و پوستين را فراموش کرد و گفت: 'اى روباه! تو را به روح پدرت قسم مىدهم بيا يک همچو خانه هم براى من بباف' . آروباه گفت: 'اى به چشم، اى به چشم راستى همين را مىخواهى برايت ببافم؟' به محض اينکه گرگ اين حرف را شنيد خوشحال شد و گفت: 'آره همين را براى من بباف' . روباه به گرگ گفت: 'بيا چندلکى بنشين وسط اين سبد تا آن را به قالب هيکلت کنم' . گرگ آمد و چندک زد وسط سبد و نشست و آروباه بنا کرد جلدجلد به بافتن سبد و همينطور سبد را بافت تا به اندازهٔ هيکل گرگ درآمد و هر چه بهطرف بالا که مىآمد در آن را تنگ و تنگتر مىبافت تا جائى که آگرگه به کلى در وسط سبد بافته شده پنهان شد. آروباه در سبد را بافت تا به هم آمد. آگرگ گفت: 'اى روباه پس درش از کجاست؟' آروباه جواب داد: 'تو فعلاً کارى به درش نداشته باش. درش از پائين باز مىشود' . وقتى سبد بافته شد و تکميل شد روباه سبد را به دوش گرفت و بنا کرد به رفتن. آگرگ پرسيد: 'اى روباه مرا به کجا مىبري؟' روباه گفت: 'تو فعلاً کارى نداشته باش تا بعداً به تو بگويم کجا مىبرمت' . القصه روباه همينطور سبد را برد و برد تا سر يک کوه رسيد. سبد را گذاشت به زمين و کمى خستگى گرفت آن وقت به گرگ گفت: 'اى گرگ بىشعور احمق! اى پدرسگ صاحب، حالا دلت مىخواهد بروى پيش پدرت؟' گرگ گفت: 'اى آروباه! مگر ديوانه شدهاي؟ دارى چه مىگوئي؟ چرا شوخى مىکني؟' آروباه گفت: 'به ارواح مرحوم پدرت شوخى نمىکنم. بدان و آگاه باش که تمام گوشت و دنبهٔ گوسفندها را ذخيره کردهام براى روز تنگ و الان هم تو را با اين سبد از سر کوه به ته دره تر مىدهم، به ته دره که رسيدى پدرت را زيارت مىکني' هر چه گرگ التماس کرد و گفت: 'دستم به دامنت. |
من ديگر پوستين نمىخواهم و کارى به کارت ندارم در اين خانه را باز کن تا من بيرون بيايم و بروم دنبال کارم' . روباه گوش به حرف و التماسهاى او نکرد و همينطور که سبد جلوش بود با لگد زد و آن را از کوه سرازير کرد. سبد هم همينطور که با شدت تمام مىچرخيد تکهتکه شد و هر تکهاش به يک سنگى گير کرد و گرگ هم تمام بدنش مجروح شد. اما هنوز رمقى در بدن داشت. آروباه وقتى اين کار را کرد راهش را گرفت و آمد تا به لانهاش رسيد. از آنطرف گرگ که بىهوش شده بود وقتى به هوش آمد از زور درد زوزه مىکشيد و ناله مىکرد و چون ديد کسى به دادش نمىرسد با هزار زحمت سينهکش سينهکش با بدن خرد شده خودش را به لانهاش رسانيد و توى لانهاش گرسنه و تشنه و مجروح افتاد با خود گفت: 'اى روباه پدرسگ اگر گيرم بيفتى بلدم چکارت بکنم. بلائى سرت بيارم که در داستانها بگويند. آن پوستينى که مىخواستى برايم بدوزى ندوختي، با هزار زحمت و جان کندن آن گوسفندها را برايت آوردم و خودم با گرسنگى و بدبختى بهسر بردم. بالأخره اين بازى را سرم درآوردى عيبى ندارد، عاقبت خوب مىشوم و به حسابت مىرسم' . گرگ مدت سه چهار هفتهٔ تمام توى لانهاش گرسنه و تشنه افتاد تا خوب شد و بلند شد که برود سراغ روباه به حسابش برسد. از اين طرف روباه هر روز از گوشتها و دنبههاى انبار شده که گرگ براش آورده بود مىخورد و وقوق مىکرد، سرش را به آسمان کرده بود و شکر خدا را مىکرد. ولى مىدانست يک روزى گرگ براى گرفتن تقاص به سراغش خواهد آمد. |
روى اين حساب هر روز دم لانهاش مىنشست و ته دره را مىپائيد. که ببيند گرگ کى به سروقتش خواهد آمد. در اين مدت که گرگ در لانهاش خوابيده بود روباه هم از صبح تا عصر کارش همين بود که هر وقت گرسنهاش مىشد مىرفت و از گوشتها و دنبههاى ذخيره شده مىخورد و وقوق مىکرد. سرش را به آسمان کرده بود و شکر خدا را مىکرد. وقتى که از خوردن فارغ مىشد مىآمد کنار در لانهاش، دستهاش را مىگذاشت روى زمين و سرش را مىگذاشت روى دستهايش ته دره را مىپائيد که گرگ کى مىآيد، با خود فکر مىکرد گرگ که آمد اين دفعه چه بلائى به سرش بياورم؟ تا بالأخره فکرى بهنظرش رسيد. سه چهار هفته که از اين موضوع گذشت روباه فهميد ديگر حال گرگ خوب شده و هر کجا باشد به سروقتش خواهد آمد. اين بود که تصميم گرفت فکر و نقشهاش را به مرحلهٔ عمل بگذارد. آن وقت رفت و مقدارى زياد آب آورد و ذخيره کرد و مقدارى خاک نرم هم آورد و منتظر آمدن گرگ شد. يکروز صبح زود وقتى روباه در کمينگاه خود نشسته بود و داشت ته دره را مىپائيد ناگهان ديد از دور گرگ با حال نزار و بدن لاغر و نحيف دارد شلان و لنگان بهطرف لانهٔ روباه بالا مىآيد. روباه براى اجراء نقشهاش از جا بلند شد و دست به کار شد. آب آورد و ريخت سر خاک و گل خوبى درست کرد و مشغول ساختن يک سبوى گلى بزرگ شد. همچنان که داشت سبو درست مىکرد، آگرگ سررسيد ولى ديگر رمقى در تن گرگ باقى نمانده بود. گرگ آمد بالاى سر روباه ايستاد و گفت: 'اى روباه فلان فلان شده، پدرسگ، خوب گيرت آوردم، حالا نوبت من است که تو را بفرستم پيش مرحوم پدرت. نامرد خوب بلاهائى به سرم آوردي. |
حالا کارى به سرت بياورم که کيف کني' . آروباه خونسردانه سرش را بالا کرد و نگاهى به سراپاى گرگ انداخت و گفت: 'خدا پدرت را بيامرزد مگر ديوانه شدهاي؟ و يا مخت عيب کرده؟ اصلاً دروغ نگفتهاند که طايفهٔ گرگها خل و ديوانهاند. آخر از جان من چه مىخواهى و دارى چى مىگوئي؟' آگرگ گفت: 'بلند شو خودت را به نفهمى نزن ـ مگر تو آن روباه نيستى که مىخواستى براى من پوستين بدوزى و گوسفندهائى را که من بهخاطر دوختن پوستين برايت آوردم خوردى ولى پوستين درست نکردي؟ مگر تو آن روباهى نيستى که مرا گذاشتى وسط سبد و از کوه و کتل کردى پائين که نزديک بود بميرم ولى خدا نخواست. حالا هم که مىبينى حال ندارم ولى چون مىخواستم از تو تقاص بگيرم با هزار جان کندن خودم را به اينجا رساندم' . آروباه وقتى تمام حرفهاى گرگ را شنيد خلقش را تنگ کرد و از جاش بلند شد و تف انداخت توى صورت گرگ و گفت: 'تف به صورتت اى نامرد! خوب نگاه کن ببين مرا مىشناسي؟ اصلاً من نه پوستين دوزم، نه سبدباف و سبد درست کن. من آبا و اجدادى کارمان همين بوده که مىبيني. من اصلاً سر از حرفهاى تو درنمىآورم که دارى چه مىگوئى و منظورت کيست؟!' آگرگ تمام بلاهائى را که روباه به سرش آورده بود فراموش کرد و پرسيد: 'تو را به خدا بگو بدانم اين چيست که دارى مىسازى و به چه درد مىخورد؟' روباه گفت: 'خدا پدرت را بيامرزد اينقدر عقلت نمىرسد و نمىفهمى اين چيست و شعور ندارى و نمىدانى که پس فردا که سرما و برف و باران مىآيد. آدم يک خانهٔ خوب و خشک و تميز مىخواهد که در آن بخوابد. و حالا اين خانهٔ زمستانى است که دارم براى روز سياهم درست مىکنم' . گرگ گفت: 'تو را به خدا بيا و اين را براى من درست کن' . |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست