گردون کمری ز عمر فرسودهی ماست |
|
دریا اثری ز اشک آلودهی ماست |
دوزخ شرری ز رنج بیهودهی ماست |
|
فردوس دمی ز وقت آسودهی ماست |
|
آن آتش سوزنده که عشقش لقبست |
|
در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست |
ایمان دگر و کیش محبت دگرست |
|
پیغمبر عشق نه عجم نه عربست |
|
گویند دل آیینهی آیین عجبست |
|
دوری رخ شاهدان خودبین عجبست |
در آینه روی شاهدان نیست عجب |
|
خود شاهد و خود آینهاش این عجبست |
|
از ما همه عجز و نیستی مطلوبست |
|
هستی و توابعش زما منکوبست |
این اوست پدید گشته در صورت ما |
|
این قدرت و فعل از آن بمامنسو بست |
|
گر سبحهی صد دانه شماری خوبست |
|
ور جام می از کف نگذاری خوبست |
گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست |
|
بیدرد میا هر آنچه آری خوبست |
|
پیوسته ز من کشیده دامن دل تست |
|
فارغ ز من سوخته خرمن دل تست |
گر عمر وفا کند من از تو دل خویش |
|
فارغتر از آن کنم که از من دل تست |
|
دل کیست که گویم از برای غم تست |
|
یا آنکه حریم تن سرای غم تست |
لطفیست که میکند غمت با دل من |
|
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست |
|
ای دل غم عشق از برای من و تست |
|
سر بر خط او نه که سزای من و تست |
تو چاشنی درد ندانی ورنه |
|
یکدم غم دوست خونبهای من و تست |
|
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست |
|
وین سوختگیهای من از خامی تست |
مگذار که در عشق تو رسوا گردم |
|
رسوایی من باعث بدنامی تست |
|
ای حیدر شهسوار وقت مددست |
|
ای زبدهی هشت و چار وقت مددست |
من عاجزم از جهان و دشمن بسیار |
|
ای صاحب ذوالفقار وقت مددست |
|
اسرار ملک بین که بغول افتادست |
|
وان سکهی زر بین که بپول افتادست |
وان دست برافشاندن مردان زد و کون |
|
اکنون بترانهی کچول افتادست |
|
عشقم که بهر رگم غمی پیوندست |
|
دردم که دلم بدرد حاجتمندست |
صبرم که بکام پنجهی شیرم هست |
|
شکرم که مدام خواهشم خرسندست |
|
نقاش رخت ز طعنها آسودست |
|
کز هر چه تمامتر بود بنمودست |
رخسار و لبت چنانکه باید بودست |
|
گویی که کسی برزو فرمودست |
|
در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست |
|
از بادهی مستی تو پیمانه خورست |
فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست |
|
بیرون زمکانی و مکان از تو پرست |
|
پی در گاوست و گاو در کهسارست |
|
ماهی سریشمین بدریا بارست |
بز در کمرست و توز در بلغارست |
|
زه کردن این کمان بسی دشوارست |
|
ای برهمن آن عذار چون لاله پرست |
|
رخسار نگار چارده ساله پرست |
گر چشم خدای بین نداری باری |
|
خورشید پرست شو نه گوساله پرست |
|
آلودهی دنیا جگرش ریش ترست |
|
آسودهترست هر که درویش ترست |
هر خر که برو زنگی و زنجیری هست |
|
چون به نگری بار برو بیش ترست |
|
یا رب سبب حیات حیوان بفرست |
|
وز خون کرم نعمت الوان بفرست |
از بهر لب تشنهی طفلان نبات |
|
از سینهی ابر شیر باران بفرست |
|
یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست |
|
نمرودانرا پشه چو پیلی بفرست |
فرعون صفتان همه زبردست شدند |
|
موسی و عصا و رود نیلی بفرست |
|
ای خالق خلق رهنمایی بفرست |
|
بر بندهی بینوا نوایی بفرست |
کار من بیچاره گره در گرهست |
|
رحمی بکن و گره گشایی بفرست |
|
ما را بجز این جهان جهانی دگرست |
|
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست |
قلاشی و عاشقیش سرمایهی ماست |
|
قوالی و زاهدی از آنی دگرست |
|
سرمایهی عمر آدمی یک نفسست |
|
آن یک نفس از برای یک همنفسست |
با همنفسی گر نفسی بنشینی |
|
مجموع حیوت عمر آن یک نفسست |
|
گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست |
|
از بادهی عشق دیگری مدهوشست |
شرمت بادا هنوز خاک در تو |
|
از گرمی خون دل من در جوشست |
|
راه تو بهر روش که پویند خوشست |
|
وصل تو بهر جهت که جویند خوشست |
روی تو بهر دیده که بینند نکوست |
|
نام تو بهر زبان که گویند خوشست |
|
دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست |
|
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست |
جان میطلبد نمیدهم روزی چند |
|
در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست |
|
دل بر سر عهد استوار خویشست |
|
جان در غم تو بر سر کار خویشست |
از دل هوس هر دو جهانم بر خاست |
|
الا غم تو که برقرار خویشست |
|
بر شکل بتان رهزن عشاق حقست |
|
لا بل که عیان در همه آفاق حقست |
چیزیکه بود ز روی تقلید جهان |
|
والله که همان بوجه اطلاق حقست |
|
گریم زغم تو زار و گویی زرقست |
|
چون زرق بود که دیده در خون غرقست |
تو پنداری که هر دلی چون دل تست |
|
نینی صنما میان دلها فرقست |
|
گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست |
|
رازم همه در سینهی بی کینه شکست |
هر شعلهی آرزو که از جان برخاست |
|
چون پارهی آبگینه در سینه شکست |
|
|
آنشب که مر از وصلت ای مه رنگست |
|
بالای شبم کوته و پهنا تنگست |
و آنشب که ترا با من مسکین جنگست |
|
شب کور و خروس گنک و پروین لنگست |
|
دور از تو فضای دهر بر من تنگست |
|
دارم دلکی که زیر صد من سنگست |
عمریست که مدتش زمانرا عارست |
|
جانیست که بردنش اجلرا ننگست |
|
|