آن بخت ندارم که به کامت بینم |
|
یا در گذری هم به سلامت بینم |
وصل تو بهیچگونه دستم ناید |
|
نامت بنویسم و به نامت بینم |
|
تا بردی ازین دیار تشریف قدوم |
|
بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم |
این قصه مرا کشت که هنگام وداع |
|
از دولت دیدار تو گشتم محروم |
|
غمناکم و از کوی تو با غم نروم |
|
جز شاد و امیدوار و خرم نروم |
از درگه همچو تو کریمی هرگز |
|
نومید کسی نرفت و من هم نروم |
|
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم |
|
محتاج برادران و خویشان نشوم |
بی منت خلق خود مرا روزی ده |
|
تا از در تو بر در ایشان نشوم |
|
هر چند گهی زعشق بیگانه شوم |
|
با عافیت کنشت و همخانه شوم |
ناگاه پریرخی بمن بر گذرد |
|
برگردم زان حدیث و دیوانه شوم |
|
هیهات که باز بوی می میشنوم |
|
آوازهی های و هوی و هی میشنوم |
از گوش دلم سر الهی هر دم |
|
حق میگوید ولی ز نی میشنوم |
|
دانی که چها چها چها میخواهم |
|
وصل تو من بی سر و پا میخواهم |
فریاد و فغان و نالهام دانی چیست |
|
یعنی که ترا ترا ترا میخواهم |
|
ای دوست طواف خانهات میخواهم |
|
بوسیدن آستانهات میخواهم |
بیمنت خلق توشه این ره را |
|
میخواهم و از خزانهات میخواهم |
|
نی باغ به بستان نه چمن میخواهم |
|
نی سرو و نه گل نه یاسمن میخواهم |
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن |
|
من باشم و آن کسی که من میخواهم |
|
سرمایهی غم ز دست آسان ندهم |
|
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم |
از دوست که یادگار دردی دارم |
|
آن درد به صد هزار درمان ندهم |
|
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم |
|
چون مهرهی جان عشق تو در بر بنهم |
نامردم اگر عشق تو از دل بکنم |
|
سودای تو کافرم گر از سر بنهم |
|
دارم ز خدا خواهش جنات نعیم |
|
زاهد به ثواب و من به امید عظیم |
من دست تهی میروم او تحفه به دست |
|
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم |
|
دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم |
|
کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم |
نی نی غلطم که صفحهای بود از سیم |
|
مشکین رقمش معطر از خلق کریم |
|
ما بین دو عین یار از نون تا میم |
|
بینی الفی کشیده بر صفحهی سیم |
نی نی غلطم که از کمال اعجاز |
|
انگشت نبیست کرده مه را بدو نیم |
|
چون دایره ما ز پوست پوشان توایم |
|
در دایرهی حلقه بگوشان توایم |
گر بنوازی زجان خروشان توایم |
|
ور ننوازی هم از خموشان توایم |
|
هر چند زکار خود خبردار نهایم |
|
بیهوده تماشاگر گلزار نهایم |
بر حاشیهی کتاب چون نقطهی شک |
|
بی کارنهایم اگر چه در کار نهایم |
|
افسوس که ما عاقبت اندیش نهایم |
|
داریم لباس فقر و درویش نهایم |
این کبر و منی جمله از آنست که ما |
|
قانع به نصیب و قسمت خویش نهایم |
|
با یاد تو با دیدهی تر میآیم |
|
وز بادهی شوق بیخبر میآیم |
ایام فراق چون به سرآمدهاست |
|
من نیز به سوی تو به سر میآیم |
|
مادر ره سودای تو منزل کردیم |
|
سوزیست در آتشی که در دل کردیم |
در شهر مرامیان چشم میخوانند |
|
نیکو نامی ز عشق حاصل کردیم |
|
هر چند که دل به وصل شادان کردیم |
|
دیدیم که خاطرت پریشان کردیم |
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم |
|
بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم |
|
ما طی بساط ملک هستی کردیم |
|
بی نقض خودی خداپرستی کردیم |
بر ما می وصل نیک میپیوندد |
|
تف بر رخ می که زود مستی کردیم |
|
ما با می و مستی سر تقوی داریم |
|
دنیی طلبیم و میل عقبی داریم |
کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست |
|
اینست که ما نه دین نه دنیی داریم |
|
شمعم که همه نهان فرو میگریم |
|
میخندم و هر زمان فرو میگریم |
چون هیچ کس از گریه من آگه نیست |
|
خوش خوش بمیان جان فرو میگریم |
|
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم |
|
تا سر داریم در غمت دربازیم |
گر تو سر ما بی سر و سامان داری |
|
ماییم و سری در قدمت اندازیم |
|
در مصطبها درد کشان ما باشیم |
|
بدنامی را نام و نشان ما باشیم |
از بد بترانی که تو شان میبینی |
|
چون نیک ببینی بدشان ما باشیم |
|
یک جو غم ایام نداریم خوشیم |
|
گر چاشت بود شام نداریم خوشیم |
چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب |
|
از کس طمع خام نداریم خوشیم |
|
ببرید ز من نگار هم خانگیم |
|
بدرید به تن لباس فرزانگیم |
مجنون به نصیحت دلم آمدهاست |
|
بنگر به کجا رسیده دیوانگیم |
|
ما قبلهی طاعت آن دو رو میدانیم |
|
ایمان سر زلف مشکبو میدانیم |
با این همه دلدار به ما نیکو نیست |
|
ما طالع خویش را نکو میدانیم |
|
من لایق عشق و درد عشق تو نیم |
|
زنهار که هم نبرد عشق تو نیم |
چون آتش عشق تو بر آرد شعله |
|
من دانم و من که مرد عشق تو نیم |
|