|
|
سيزدهم روز است از تيرماه و نامش تير است همنام ماه خويش و همچنين است به هر ماهى آنروز که همنامش باشد او را جشن دارند (۱) - و بدين تيرگان گفتند که آرش (در اصل پهلوي. ايرش شپاک تير) تير انداخت از بهر صلح منوچهر که با افراسياب تُرکى کرده است بر تير پرتابى از مملکت. و آن تير او گفتند از کوههاى طبرستان بکشيد تا بر سوي (۲) تخارستان.
|
|
(۱) . دوازده ماه بهنام دوازده يزته نامگذارى شده بود و هر ماهى نيز بهنام سى يزته که دوازده تاى آن همان نامهاى ماهها و هيجده ديگر نامهاى بارىتعالى و يزتههاى ديگر است و آن نامها از اين قرار است: ۱. هرمزد ۲. بهمن، ۳. ارديبهشت ۴. شهريور ۵. سفند اَرْمَذْ ۶. خرداد ۷. مرداد ۸. دىبادر ۹. آذر ۱۰. آبان ۱۱. خور ۱۲. ماه ۱۳. تير ۱۴. گوش ۱۵. دىبمهر ۱۶. مهر ۱۷. سروش ۱۸. رشن ۱۹. فروردين ۲۰. بهرام ۲۱. رام ۲۲. باد ۲۳. دىبدين ۲۴. دين ۲۵. اَرْد ۲۶. اشتاد ۲۷. آسمان ۲۸. زامياد ۲۹. مارسفند ۳۰. انيران و هر روز از اين ايام که نام او با نام همان ماه برابر مىشد جشن مىگرفتند.
|
|
روز چو با ماه برابر شدى |
|
بودى جشنى و مکرر شد |
|
|
و براى نشانى نام آن جشن پساوند 'گان' که مانند 'آن' از ادات نسبت است به آخر نام روز مىافزودند چون 'فرودگان' يعنى جشن منسوب به 'فروردين' و 'مهرگان' منسوب به مهر و تيرگان منسوب به تير الى آخر: و اين پساوند در ساير موارد نيز به اسامى ملحق مىشود و افاذهٔ معنى نيست مىکند چون 'بيستگاني' يعنى زر منسوب به بيست روز - و (خدايگان) منسوب به 'خداي' و 'دهگان' و 'بيستگان' و 'صدگان' به معنى 'دهه' و 'صده' يعنى عدهاى که نسبت آنها به ده و صد و بيست باشد و 'دينارگان' يعنى سکهٔ منسوب به زر - تاريخ سيستان گويد: 'پس پنجهزار سوار تفرقه کرد پانصدگان به خراسان و سيستان و پارس و کرمان گفتا مگذاريد که اين ظالمان بر ضعفا جور کنند' ص: ۱۶۹ - يعنى پنجهزار سوار به نسبت پانصد به هر شهرى مأمور ساخت - و از همه بهتر معنى اين پساوند در همين جشنها که هر يکى منسوب به ماهى است آشکار مىشود و بعضى اساتيد که پنداشتهاند اين پساوند متضمن معنى جمع و تکرار است گويا از کلمان دهگان و صدگان و هزارگان که در مورد عشرات و مآت و الوف آوردهاند اين ظن برايشان حاصل آمده است و حال آنکه اگر به معنى نسبت بگيريم نيز در اين مورد صدق خواهد کرد، و احتياجى به تصور جمع و تکرار نخواهيم داشت - و بهعکس در مورد جشنها معنى جمع و تکرار صدق نمىکند، چه هر يک از 'مهرگان' يا 'تيرگان' در سال يکبار بيشتر نمىآيد و در او نه جمعى است و نه تکراري. و آذرپادگان و گلپادگان (= جزفادقان) و شاپورگان هم از اين شمار است يعنى ايالت منسوب به 'آذرپاد' و شهر منسوب به 'گلباد' و کتاب منسوب به 'شاپور' که مانى نوشت.
|
|
(۲) . در نسخهٔ عربي: فامتهدالسهم من جبال طبرستان الى العالى طخارستان (التفهيم ص ۲۵۴) و در تواريخ آماجگاه تير 'ايرش' را به اختلاف ذکر کردهاند - بعضى گويند آن تير در عقبهٔ مزدوران که گريوهاى است در غربى سرخس افتاد - و بعضى گويند در کنارت جيحون افتاد، و گروهى نوع ديگر و روايت اسناد مبهم است، زيرا طخارستان، غور و غرشستان تا حدود بلخ را شامل تواند شد و (برسو) يا اعالى تخارستان شايد مراد بلخ باشد.
|
|
|
شانزدهم روز است از مهرماه و نامش مهر، و اندرين روز افريدون ظفر يافت بر بيورسپ جاذو آنک معروفست به ضحاک و به کوه دُماوند بازداشت. و روزها که سپس مهرگان است همه جشناند، بر کردار آنچ از پس نوروز بود، و ششم آن مهرگان بزرگ بُوَد، و رام روز نام است، و بدين دانندش (اين جمله ترجمهٔ جملهٔ تازى است که در التفهيم عربى آمده: 'و سادسها المهرجان الکبير و هورام روز و به عُرف' التفهيم ص ۲۵۵).
|
|
|
آذرماه به روزگار خسروان اول بهار بوده است، و به نخستين روز از وى از بهر فال مردى بيامدى کوسه، برنشسته بر خرى و بهدست کلاغى گرفته، و به بادبيزن خويشتن باد همى زدى و زمستان را وداع همى کردي، و ز مردمان بدان چيزى يافتي، و بزمانهٔ ما به شيراز همين کردهاند، و ضريبت پذيرفته از عامل (۱) تا هرچ ستاند از بامداد تا نيمروز بضريبت دهد، و تا نماز ديگر از بهر خويشتن را بستاند، و اگر از پس نماز ديگر بيابندش سيلى خورد از هر کسي.
|
|
(۱) . ضريبت پذيرفته از عامل: يعنى کوسه ماليات قبول کرده است از حاکم - و عجب است که تا اين اواخر و شايد تاکنون در ديهاى جنوب خراسان مالياتى بوده است که مالک از رعايان در فصلى از سال به نام 'کوسن' با واو مجهول بر وزن 'روشن' مىگرفته است و بعيد نيست که بقيةالباقيهٔ ضريبت کوسه برنشست باشد!
|
|
|
بهمن روز است از بهمنماه، و بدين روز بهمن سپيد به شير خالص پاک خورند و گويند که حفظ فزايد مردم را و فرامشى ببرد، اما به خراسان مهمانى کنند بر ديگى که اندرو از هر دانهٔ خوردنى کنند و گوشت هر حيوانى و مرغى که حلال است و آنچ اندر آنوقت بدان بقعت يافته شود از تره و نبات.
|
|
|
آبان روز است از بهمنماه، و آن دهه روز بُودْ، و اندر شبش که ميان روز دهم است و ميان روز يازدهم آتشها زنند بگَوْز و بادام و گِرد بر گِرد آن شراب خورند و لهو و شادى کنند. و نيز گروهى از آن بگذرند تا بسوازنيدن جانوران. و اما سبب نامش چنان است که ازو تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب. و نيز گفتند که اندرين روز از فرزندان پدر نخستين صد تن تمام شدند.
|
|
و اما سبب آتش کردن و برداشتن آن است که بيورسپ توزيع کرده بود بر مملکت خويش دو مرد هر روزى تا مغزشان بر آن دوريش نهادندى که بر کتفهاى او برآمده بود، و او را وزيرى بود نامش اَرْمائيل نيکدل و نيککردار - از آن دو تن يکى را زنده يله کردى و پنهان او را به دماوند فرستادي.
|
|
چون افريدون او را بگرفت، سرزنش کرد. و اين ارمائيل گفت توانائى من آن بود که از دو کشته يکى را برهانيدمي، و جملهٔ ايشان از پس کوهاند، پس با وى استواران فرستاد تا به دعوى او نگرند، او کسى را پيش فرستاد و بفرمود تا هرکسى بر بام خانهٔ خويش آتش افروختند، زيراک شب بود و خواست تا بسيارى ايشان پديد آيد، پس آن نزديک افريدون به موقع افتاد و او را آزاد کرد و بر تخت زرّين نشاند و مَسْمَغان نام کرد اى مَهِ مَغان (مَهْ: به فتح اول که امروز 'مه' به کسر اور گفته مىشود به زبان پهلوى 'مَس' بوده است يا سين بىنقطه).
|
|
و پيش از سده روزى است [که] او را برسده گويند و نيز نوسده و به حقيقت ندانستم ازو چيزى (نقل از صفحهٔ ۲۵۳-۲۵۸ کتاب التفهيم طبع و تصحيح آقاى همائى اطالالله بقاء).
|