|
| مولود محمد مصطفى عليهالسلام
|
|
... حليمه (حليمه بنت ابىذويب از زنان بنىسعد دايهٔ پيغمبر (ص)) گويد که اندران سال قحطى بزرگ شد و بر من رنج بسيار رسيده بود، و اندران شب که محمد (ع) بزاد من بخواب ديدم که مرا يکى فريشته گرفته و به هوا برد و يکى چشمه آب ديدم که هرگز چنان نديده بودم، گفت: از اين بخور - بخوردم، گفت نيز بخور - نيز خوردم، گفت اکنون شير تو بسيار گردد که تو را شيرخوارهٔ مىآيد که سيد اولين و آخرين است. و از خواب بيدار شدم، شير خويش بسيار ديدم و قوت خويش، و هيچ اثر گرسنگى نيز به من راه نيافت، ديگر روز زنان بنىسعد مرا گفتند يا حليمه امروز به دختر پادشاهىماني! من هيچچيز نگفتم. تا بر کوه شدم به طلب هيزم و گياه، زمانى بود منادى بانگ کرد که چرا به مکه و حَرَمْ نشويد و سيد اولين و آخرين را نستانيد و شير ندهيد تا کار شما به دو جهان نيکو گردد؟ آن زنان و من نيز با ايشان فرود آمديم و راه برگرفتيم، هرجا که من تنها ماندم همهٔ نبات و سنگها مرا همى گفتند: بهترين خلقان را تو يافتى نيز هيچ انديشه مدار! تا من بيامدم همهٔ زنان بنىسعد رفته بودند سوى مکه - من يار خويش را گفتم ما نيز ببايد رفت. يکى ماده خرى داشتم برنشستم و رفتم، من و صاحب خويش سوى مکه، تا من آنجا شدم اين زنان به مکه اندر شده بودند و همهٔ فرزندان که مادر و پدر داشتند بستده - من يکى مرد ديدم باشُکوه، به بالاى يکى خرمابُن که بيرون آمده از ميان کوه، مرا گويد: يا حليمه آن به تو مانده است، تو سيد عرب را طلب کن.
|
|
پس چون آنجا برسيدم صاحب خويش را گفتم: سيد عرب کيست؟ گفت: عبدالمطلّب پس من اندر رفتم به مکه، زنان را ديدم که بستده بودند فرزندان قريش را، و هرکسى چيزى يافته و باز مىگشتند.
|
|
من عبدالمطلب را ديدم که همى گفت: از زنان بنىسعد کيست که فرزند مرا بپرورد؟
|
|
من گفتم: منم، گفت چه نامي؟ گفتم حليمه، گفت بخبخ راست تو پروري! گفتم که هرچند که پدر ندارد اين خواب من و آنچه ديدم به عيان و مرا گفتند خطا نگردد.
|
|
با او رفتم، و او دامنکشان از پيش من همى رفت تا به حجرهٔ آمنه (آمنه بيوهٔ عبداللهبنعبدالمطلب و مادر پيغمبر صلىاللهعليهوآله بود) در بگشاد، چنانکه گفتم درِ بهشت گشاده گشت از طيب، و مرا اندر آورد، آمنه را بديدم چون ماه بَدْر يا چون کوکب دُرّي، بدان حُجره اندر بردند مرا، بوى خوشى بسر برشد. چنانکه گفتم که مگر مرده بودم و اکنون زنده گشتم و اين روح بود، نگاه کردم محمد را ديدم به خواب اندر به صوفى سپيد که دانستى که صنعت مخلوق نيست اندر پيچيده و به حرير اندر نوشته و حرير سبز، و بر بوى ولون هر جامه پيدا که صنعت ايزدتعالى است نه صنعت مخلوق، و به خواب اندر شده. چون من آن نور و بهاء او بديدم خواستم که جان اندر پيش او نثار کنم، دل نداد که او را بيدار کردمي، پستان خواستم که فرا لبِ او بَرَم او بخنديد و چشم باز کرد، نور از چشم او برآمد و برشد تا آسمان. من متحيّر بماندم و در ميانهٔ چشم او بوسه دادم و پستان راست خويش بدو دادم، بخورد، خواستم که چپ را دهم اِبا کرد و نگرفت ... باز او را بپذيرفتم و برگرفتم و نزديک يار خويش آوردم. چون او را بديد ايزدتعالى را ساجد گشت و گفت هيچکس به خانه از ما توانگرتر بازنگردد.
|
|
باز مادر او کس فرستاد نزديک من که او را از بَطحاى مکه بيرون نبرى تا مرا نبينى که تو را وصيتها دارم اندر حديث او. پس سه شب آنجا بودم - شبى بيدار شدم، يکى مرد ديدم که نور [ازو] تا آسمان همى برشد، و مَهد او را کنار گرفته و بوسه هم داد، من يار خويش بيدار کردم، گفتا خاموش که تا او بزادست جهودان عالم را خواب و قرار نيست، هرچه زوبينى نهان دار. باز بَرِ مادرِ او شدم و او را بدرود کردم و برفتم' .
|
|
اين قسمت از جمله ترجمههائى است که در تاريخ سيستان از تاريخ محمدبنموسى الخوارزمى که صاحب الفهرست بدان اشاره کرده است ترجمه شده و اين فصل به غايت فصيح و در عين ايجاز پُر از وصف مطلوب و اديبانه انشاء شده است - لغات تازى از صدى شش يا هفت زيادتر ندارد و نشانهٔ تازگى و تجدّد در آن مشهود مىباشد و ما اينک به نحو اختصار بدانها اشاره مىکنيم:
|
|
- آوردن فعلهاى وصفي: 'مرا يک فريشته گرفته و به هوا برد - هرکس چيزى يافته و بازمىگشتند - مهد او را کنار گرفته و بوسه همى داد - به صوفى سپيد اندر پيچيده و به حرير اندر نوشته و حرير سبز' که در سبک قديم بدين فراوانى نيست و از قرن پنجم و ششم بهتدريج شيوع يافت است.
|
|
- حذف افعال به قرينه: 'زنان به مکه اندر شده بودند، و همهٔ فرزندان که مادر و پدر داشتند بستده - بر (ظ: از) بوى ولون هر جامه پيدا که صنعت ايزد تعالى است نه صنعت مخلوق' که در قسمت ولى فعل (بودند) به قرينهٔ جملهٔ اول تا آخر جمله حذف شده است و در قسمت ثانى فعل (بود) بدون قرينهٔ لفظى و به قرينهٔ معنوى بعد از (هر جامه پيدا) حذف شده است و باز علامت خبر (است) که قائممقام فعل مىباشد از آخر جملهٔ بعد از (صنعت مخلوق) به قرينه حذف گرديده است.
|
|
- قيد ظرف (اندر) به تخفيف استعمال شده 'و در ميان چشم او بوسه دادم' و از اين قبيل در قسم نخستين تاريخ سيستان دو الى سهبار بيش يافت نشد.
|
|
- استعمال ضمير اشارهٔ (آن) بهجاى ضمير مفرد غيب (او) در مورد ذوىالارواح و يا حذف موصول بعد از اسم اشاره: 'گويد يا حليمه آن به تو مانده است' عوض: (او به تو مانده است) يا (آن کودک به تو مانده است) که معلوم نيست تقصير کاتب است يا مربوط به اصل انشاء است.
|