|
گر زبانى هست سودى نيز هست |
|
گر سرِ آزار دارى بهانه بسيار دارى |
|
|
نظير: |
|
|
حيلهجو را بهانه بسيار است |
|
|
ـ دل نخواسته و عذر بسيار! |
|
گر سگ گَزَدَتْ در آن چه گوئى |
سگ را به عوض توان گزيدن؟ (عوفى) |
|
|
نظير: خر که به آدم لگد بزند آدم به خر لگد نمىزند |
|
گر سگى بانگى کند بر بام کُهدان غم مخور (عبيد زاکانى) |
|
|
رک: ابر را بانگ سگ زيان نکند |
|
گرسنگى را چه ديدهاى! |
|
|
نظير: |
|
|
گرسنگى نخوردهاى که عاشقى از يادت برود! |
|
|
ـ خدا هيچ تنابندهاى را به گرسنگى امتحان نکند |
|
|
ـ چو تُرکِ گرسنه خرد گم کند |
|
|
ـ کُلَه در تهِ ديگ هيزم کند (اميرخسرو دهلوى) |
|
گرسنگى عمارت باطن کند و سيرخوردگى عمارت بطون (از کشفالمحجوب) |
|
|
نظير: پرخورى ژندهپيل باشى تو |
کم خورى جبرئيل باشى تو (سنائى) |
|
گرسنگى نکشيدهاى که عاشقى يادت برود!٭ |
|
|
رک: 'گرسنگى را چه ديدهاى!״ ' و 'آنقدر دارم غم توشه که عاشقى توش فراموشه' |
|
|
|
٭ يا: ....که عاشقى را فراموش کنى |
|
گرسنه چون سير شود رگ فضول در وى بجنبد (از تاريخ سلاجقه کرمان) |
|
|
رک: سگ که سير شد سرکش مىشود |
|
گرسنه را پرسيدند از ماه چند است؟ گفت: پانزده نان!
|
|
|
رک: ادم گرسنه نقش پاى شتر را نان مىپندارد |
|
گرسنه را نان تهى کوفته است٭ |
|
|
رک: 'اى سير تو را نان جوين خوش ننمايد...' و 'براى آدم گرسنه نان خالى پلو است' |
|
|
|
٭ اقتباس از مصراع دوم اين بيت سعدى: |
|
|
|
کوفته بر سفرهٔ من گو مباش |
کوفته را نان تهى کوفته است |
|
گر صبر کنى ز غوره حلوا سازى |
|
|
رک: صبر تلخ است وليکن برِ شيرين دارد |
|
گر عظيم است از فرودستان گناه |
عفو کردن از بزرگان اعظم است |
|
|
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا |
|
رفتار را چاره صبر است و بس |
|
|
رک: چاره صبر است که آن هم نه تو دارىّ و نه من |
|
گرفتن٭ خوبى دارد و پس دادن بدى |
|
|
نظير: وقت گرفتن نادعلى است، وقت پس دادن مظهرالعجايب! |
|
|
|
٭ مراد از کلمه گرفتن قرض گرفتن است. |
|
گر فرشته بزند راه تو، شيطانِ تو اوست٭ |
|
|
|
٭ ديو ديوانِ تو با ديو به زندان نشود |
......................... (سنائى) |
|
گر قصد حرم باشد سهل است بيابانها |
|
|
رک:چون قصد حرم باشد سهل است بيابانها |
|
گر کار کنى عزيز باشى (ناصرخسرو) |
|
گر کَرَمَتْ هست دارم گو مباش٭ |
|
|
|
٭ حاتم طائى به کرم گشت فاش |
.......................... (خواجو) |
|
گر کسى بار شد بار نگارى بارى |
|
|
رک: اگر خاک هم بر سر مىکنى پاى تلّ بلند |
|
گر کسى هست که نازت بکشد |
نُنُرى کن، نُنُرى کن، نُنُرى (روحانى) |
|
|
نظير: نازکش دارى ناز کن، ندارى پاهايت را دراز کن! (عا). |
|
گر کنى بر مَهْ تفو، بر روى تو باز آيد او (مولوى)
|
|
|
|
مقا: مَثَل عاميانه 'تف سر بالا به ريش برمىگردد يا به سبيل'
|
|
گر کَنى گوش و بُرى دُمبم |
بنده از جاى خود نمىجنبم! |
|
|
نظير: |
|
|
به جان عمو رجب، نمىجنبم يک وجب! |
|
|
ـ تا هستم به ريشت بستم (=بستهام)! |
|
گرگ از کردار شبش روز پنهان است |
|
گر که سوسولى بميرد رويد از قبرش گُلى |
گر بميرن جملگى دنيا گلستان مىشود |
|
|
در اين بيت عاميانه معلوم نيست کلمهٔ 'سوسول' اشاره به کداميک از افراد جامعه و يا کدام طبقه از طبقات اجتماع است |
|
|
نظير: گر بميرد دخترى از قبر او رويد گلى... |
|
گرگ برّه را مىبَرد و کُرد هياهو مىکند |
|
|
فرياد و فغان ستمديدگان را از کار خود باز نمىدارد |
|
|
نظير: تو بزن زارِ خود، من مىکنم کار خود |
|
گرگ بيند دنبه اندر خواب خويش (مولوى) |
|
|
رک: آدمِ گرسنه نان سنگک خواب مىبيند |
|
گر گدا اکاهل بوَد تقصير صاحب خانه چيست |
|
|
رک: خدا روزى را با زنبيل از آسمان نمىفرستد |
|
گرگ در گلّه و سگ بسته و چوپان در خواب (ابوالقاسم لاهوتى) |
|
گرگِ دهنآلوده و يوسف ندريده!٭ |
|
|
رک: آش نخورده و دهنسوخته |
|
|
|
٭ در کوى تو معروفم و از روى تو محروم |
...................... (سعدى) |
|
گرگ ديدن مبارک نديدن مبارکتر (از
جامعالتمثيل) |
|
گرگ را دوختن بايد آموخت که او دريدن خود نيکو داند (تاريخ جهانگشاى جوينى) |
|
گرگ را گرفتند پندش دهند گفت: سرم دهيد کلّه رفت! |
|
|
رک: ترک عادت موجب مرض است |
|
گرگ را هرگز نباشد آشتى با گوسفند (همايون کرمانى) |
|
گرگ که به گلّه زند، سگ ادرارش مىگيرد |
|
|
مقا: 'تازى خوب وقت شکار باز پيش مىگيرد' |
|
گرگ که به گلّه زد واى به حال آنکه يک بُز دارد! |
|
گرگ که پير شد رقاصِ شغال مىشود |
|
|
نظير: شير که پير شد بازيگر شغال مىشود |
|
گرگ گوشت را مىخورد و استخوانش را به گردن سگ مىبندد |
|
|
رک: ماست را ميمون مىخورد ته کاسهاش را به ريش بُز مىمالد |
|
گر گناه بخشند شرمسارى هست |
|
|
رک: اگر گناه ببخشند شرمسارى هست |
|
گر گُنه از کور زايد جُرم چون بر کر نهيم؟٭ |
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى! |
|
|
|
٭ عقل را گر نقل بايد گو چو مردان کسب کن |
.......................... (سنائى) |
|
گر گُنه مىکنى اندر شب آدينه بکن |
تا که از صدرنشينان جهنّم باشى (همايون کرمانى) |
|
|
نظير: بازى چو گنه کنى کبيره |
|
گرگ هميشه گرسنه است |
|
گرگى که مرا شير دهد ميش من است |
|
|
نظير: |
|
|
بيگانه اگر وفا کند خويش من است |
|
|
ـ آن کس مرا عموست که خوراکم به پاى اوست |