|
گناه آدمى رسمى قديم است ٭ |
|
|
رک: انسان جايزالخطاست |
|
|
|
٭ اگر دارم گناه آن دل رحيم است |
............................... (نظامى) |
|
گناه از بنده و عفو از خداوند (انورى، خواجو) |
|
|
نظير: بندگان گناه کنند و خداوندان در گذرند (ابوالفضل بيهقى) |
|
گناه از کوچکتر، بخشش از بزرگتر |
|
|
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا |
|
گناه بىبى به گردن کنيز است |
|
|
نظير: تيز کدبانو صدا ندارد |
|
گناه پنهان به از ثواب آشکار |
|
|
نظير: |
|
|
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش (سعدى) |
|
|
ـ هفتاد ذَلَّت از نظر خلق در حجاب |
بهتر ز طاعتى که ز روى ريا کنيم (سعدى) |
|
گناه تُست که بر خود گرفتهاى دشوار |
|
|
رک: سخت مىگيرد جهان بر مردمان سخت کوش |
|
گناهِ دزدى به صدقه در! |
|
|
مأخوذ از داستان مردى که گوسفندان مردم را مىدزديد، گوشت آنها را صدقه مىکرد و پيه و دنبهٔ آنها را خود برمىداشت |
|
گناه دگرى بر تو نخواهند نوشت٭ |
|
|
رک: از بد و نيک کس کسى را چه |
|
|
|
٭ من اگر نيکم اگر بد تو برو خود را باش |
که........................ (حافظ) |
|
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش ٭ |
|
|
رک: گناه پنهان به از ثواب آشکار |
|
|
|
٭ ............................. |
اگر خداى پرستى هواپرست مباش (سعدى) |
|
گناه هر چند بزرگ باشد بخشش از آن بزرگتر است |
|
|
مقا: در عفو لذّتى است که در انتقام نيست |
|
گناهى مىکنى بارى کبيره (از مجموعهٔ امثال طبع هند) |
|
|
رک: بارى چو گنه کنى کبيره |
|
گنج بىرنج نديده است کسى (جامى) |
|
|
رک: 'نابرده رنج گنج ميسّر نمىشود' و 'گل بىخار نچيده است کسي' |
|
گنج بىمار و گل بىخار نيست ٭ |
|
|
رک: گنج و مار و گل و خار و غم و شادى به همند |
|
|
|
٭ ............................... |
شادى بىغم در اين بازار نيست (مولوى) |
|
گنج را خسرو ربود رنج را فرهاد برد |
|
|
رک: کى کاشت، کى درو کرد؟ |
|
گنج خواهى در طلب رنجى ببر٭ |
|
|
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمىشود |
|
|
|
٭ ............................. |
خرمنى مىبايَدَت تخمى بکار (سعدى) |
|
گنج در ويرانه است٭ |
|
|
نظير: |
|
|
طالب گنج بيايد که به ويران گذرد (قاآنى) |
|
|
ـ آب حيوان درون تاريکى است (سنائى) |
|
|
|
٭ مولوى گويد: |
|
|
|
گنج و گوهر کى ميان خانهاست |
گنجها پيوسته در ويرانهاست |
|
گنجشک امسالى مىخواهد به گنجشک پارسالى آواز خواندن ياد بدهد |
|
|
نظير: |
|
|
کلاغ امسالى عقلش بيشتر از کلاغ پارسالى است |
|
|
ـ گنجشک امسال را باش که گنجشک پارسال را قبول ندارد |
|
|
ـ کلاغ سى ساله، کلاغ بچه سى و پنج ساله! |
|
|
ـ به آزموده استادى مکن |
|
گنجشک با باز پريد، افتاد و ماتحتش دريد! |
|
|
نظير: |
|
|
پُر بالا مپر که پر و بالت مىسوزد |
|
|
ـ هر که ننشيند بهجاى خويشتن |
افتد و بيند سزاى خويشتن |
|
گنجشک بهقدر همّت خود بال و پر زند |
|
گنجشکِ بهدست بِهْ که باز پرنده (يا: گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا) |
|
|
رک: سرکهٔ نقد به از حلواى نسيه است |
|
گنجشک بين که صحبت شاهينش آرزوست٭ |
|
|
نظير: |
|
|
اى مگس عرصهٔ سيمرغ نه جولانگه تُست |
عرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى (حافظ) |
|
|
ـ شکارى کى تواند شد سگى کو هست کُهدانى (مجيرالدين بيلقانى) |
|
|
|
٭ ............................... |
بیچاره بر هلاک تن خویشتن عجول (سعدی) |
|
گنجشک تا بچّه است توت را درسته فرو مىبرد، بزرگ که شد ارزن را پوست مىکند |
|
|
انسان در دوران کودکى نامحتاط و در بزرگى بيش از حد احتياط کار است |
|
گنجشک چيست که آبگوشتش باشد |
|
|
رک: مورچه چيست که کلّهپاچهاش باشد |
|
گنجشک را بردند به باغ بهشت گفت: وطن! وطن! |
|
|
رک: بلبل را بردند به باغ بهشت... |
|
گنجشک را گفتند: مناز به فلانت! گفت: يک چيزى بگوئيد که بگنجد! (عا). |
|
|
رک: به گنجشک گفتند... |
|
گنجشک گوشتالو توت درست فرو مىبرد چون بزرگ شد ارزان را پوست مىکند |
|
گنجشکِ نقد بِهْ از طاووس نسيه (قابوسنامه) |
|
|
رک: سرکهٔ نقد به از حلواى نسيه است |
|
گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'گنجشک بهدست بِهْ که باز پرنده' . رجوع شود به همين مَثَل |
|
گنجشک يک پولى، 'انّا اعطينا' نمىخواند |
|
|
رک: کبوتر صد دينارى 'ياکريم' نمىخواند |
|
گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا |
|
|
صورت ديگرى است از: 'گنجشک بهدست بِهْ که باز پرنده' |
|
گنج قارونت از بوَد به جهان |
نتوان دوستى خريد بدان |
|
گنج و مار و گل و خار و غم و شادى به همند٭ |
|
|
نظير: هر کجا هست گلى خارى هست (عباس شهريارى) |
|
|
ـ هر کجا گنج است مار است |
|
|
ـ خار جفت گل است و خمار جفت نبيد (سنائى) |
|
|
ـ گنج بىمار و گل بىخار نيست |
شادى بىغم در اين بازار نيست (مولوى) |
|
|
ـ گل بىخار اندر گلشن دهر |
به چشم تيز بين کى مىتوان ديد؟ (مسعود سعد سلمان) |
|
|
ـ گل بىخار نچيده است کسى (جامى) |
|
|
ـ پهلوى هر گل نهاده است خارى (فرّخى) |
|
|
ـ گل در دامن خار است و زر در کيسهٔ خار (سلمان ساوجى) |
|
|
ـ نوش بىنيش نيابى هرگز (عباس شهريارى) |
|
|
ـ هر جا که رطب بوَد بوَد خار (نظامى) |
|
|
ـ خار با خرماست |
|
|
ـ هر کجا خرماست خار است (عنصرى) |
|
|
ـ در باغ جهان يک گل بىخار نباشد (هلالى) |
|
|
ـ هيچ گلى بىخار نمىشود |
|
|
ـ در اين دير کهن رسمى است ديرين |
که بىتلخى نباشد عيش شيرين (اسعد گرگانى) |
|
|
ـ عسل در باغ هست و غوره هم هست |
خديجه هست و صفرا کوره هم هست (عا). |
|
|
|
٭ جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست |
..................... (سعدى) |
|
گندم از گندم برويد جو ز جو ٭(مولوى) |
|
|
رک: از مکافات عمل غافل مشو... |
|
|
|
٭ از مکافات عمل غافل مشو |
.......................... (مولوى) |
|
گندم اگر لاغر بشود باز هم اسمش گندم است |
|
گندمت چون آرد شد در آسيا لنگر مکن٭ |
|
|
نظير: بارَِت که آرد شد در آسيا چه مانى؟ |
|
|
|
٭ زير گردون باش چندان که جسمت جان شود |
............................ (صائب) |
|
گندم خورديم از بهشت بيرونمان کردند |
|
گُندم را رها کن تا گُندت را رها کنم! (عا). |
|
گُندم را ول کن تا گُندت را ول کنم! (عا). ٭ |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين |
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک:امثال و حکم دهخدا، ج ۳ ص ۱۳۲۶ |
|
گندم، گلِ گندم، گلِ گندم، کور خودم هستم و بيناى مردم! (عا). |
|
|
رک: هرکس به عيب خود کور است |
|
گندم نبرى به خانه چون جو مىکارى٭ |
|
|
رک: 'مگوى آنچه طاقت ندارى شنود' و 'از مکافات عمل غافل مشو' |
|
|
|
٭ آن گوى که طاقت جوابش دارى |
........................... (سعدى) |
|
گندم نتوان درود چون جو کارى٭ |
|
|
رک: 'مگوى آنچه طاقت ندارى شنود' و 'از مکافات عمل غافل مشو' |
|
|
|
٭ رو رو جانا غلط همى پندارى |
......................... (قابوسنامه) |
|
گندم همهجا و نان گندم جا به جا |
|
گَنده بغل را چه سود عنبر و لادن (ميرزا ابوالحسن جلوه) |
|
|
رک: نه سير خور نه کُندر بسوزان! |
|
گنه را عذر شويد جامه را آب٭ |
|
|
|
٭ خرد را مىبِبَنْدَد چشم را خواب |
...................... (اسعد گرگانى) |
|
گنهکار پشيمان را نبخشيدن ستم باشد٭ |
|
|
|
٭ گنهکارى گُنه کرد و پشيمان شد ز کردارش |
........................ (...؟) |
|
گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى! |
|
|
نظير: |
|
|
گنه کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان |
|
|
ـ خر خرابى مىکند گوش گاو را مىبرّند |
|
|
ـ شاه خانم مىزايد ماه خانم درد مىکشد |
|
|
ـ کاسه را کاشى مىشکند تاوانش را قمى مىدهد |
|
|
ـ گربه روغن مىخورد بىبىدهان مرا بو مىکند |
|
|
ـ يکى از بام افتاد گردن ديگرى شکست |
|
|
ـ دنده را شتر شکست تاوانش را خر داد |
|
|
ـ از هر طرف که رنجه شوى کشتنى منم |
|
|
ـ شمال از جانب بغداد خيزد |
گناه مردم شطالعرب چيست |
|
|
ـ گر گنه از کور زايد جرم چون بر کر نهيم؟ (سنائى) |
|
|
ـ فغان که رنجش جانان بدان مقام رسيد |
که هر که گنه کرد از من انتقام کشيد |
|
|
ـ حکيم باشى را دراز کنيد! |
|
|
ـ ببخشيد، کتک شما را حلاّج خورد! |
|
|
ـ ببخشيد، کتک شما را خياط خورد! |
|
|
ـ سوخت بم روى نَر ما شير است |
|
|
ـ قصاب جرم کند کفشگر ملامت کشد (سَمَک عيّار) |
|
|
ـ به جرم عيسى موسى را مگير |
|
|
ـ توشده حيض و من به گرمابه (سنائى) |
|
گنه کرده را پند پيش آورم |
چو ديگر کند بند پيش آورم |
|
|
رک: از بند گيرد آدمى پند |
|
گنه کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان!٭ |
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى! |
|
|
|
٭ يا: گنه کنند گاوان، رئيس دِه دهد تاوان |