|
گر لاف اناالحق زنى از دارمينديش (خواجو) |
|
گر مادر خويش دوست دارى |
دشنام مده به مادر من (سعدى) |
|
گَرَم برانى از اين در، در آيم از درِ ديگر٭ |
|
|
نظير: تا هستم به ريشت بستم (=بستهام) |
|
|
|
٭ من آن گدايِ سمج مبرمِ کنايه نفهمم |
................................ (...؟) |
|
گرمتر گردد هميااز منع مرد٭ |
|
|
رک: منع چو بيند حريصتر شود انسان |
|
|
|
٭ گرمتر شد مرد از آن منعش که کرد |
....................... (سعدى) |
|
گر مجالِ گفت بودى گفتنىها گفتمى |
|
|
رک: شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد |
|
گر مرهم دل نشوى نيشتر هم مباش (صائب) |
|
|
رک: 'اگر گل نيستى خار هم مباش' و 'اگر نوشتم نهاى، نيشم چرائى؟' |
|
گر معانى جمع گردد شاعرى آسان بوَد |
|
|
رک:چون معانى جمع گردد... |
|
گر مَلِک اين است و همين روزگار |
زين دِه ويران دهمت صد هزار (نظامى) |
|
|
اميراسمعيل گيلکى که پادشاه طبس بود روزى از دروازهٔ شهر بيرون آمد يکى را ديد که بزغالهاى داشت و به شهر مىبرد. امير گفت: اين بزغاله را از کجا خريدهاى؟ گفت: اى امير،خانهاى داشتم به اين بزغاله بفروختم [اميراسمعيل] گفت: سرائى به بزغاله دارى! گفت: اى امير، سال ديگر از دولت تو به مرغى بار خرم (از عقدالعلى، به نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۳، ص ۱۳۰۶) |
|
گرمى را سردى سزد و سردى را گرمى (از کيمياى سعادت)
|
|
گرمىّ و انارى، سردى و دکّان عطّاري |
|
|
يعنى اگر گرمى به مزاح کسى غلبه کند بيمارى او با خوردن يک انار برطرف مىشود، لکن هرگاه سردى بر مزاج وى غلبه کرد معالجهٔ او به اين سهولت ميسّر نيست و بايد چند صد قلمداروى دکّان عطّارى را بخورد تا درمان پذيرد |
|
گر نامِ ما ندانند بگذار تا ندانند (عبيد زاکانى) |
|
گر نامه رد کنند گناه رسول نيست٭ |
|
|
رک: بر رسولان پيام باشد و بس |
|
|
|
٭ گوينده را چه غم که نصيحت قبول نيست |
.......................... (سعدى) |
|
گر نباشد چوب تر فرمان نگيرد گاو و خر |
|
|
صورت ديگرى است از: تا نبودى چوبِ تر فرمان نبردى گاو و خر |
|
گر نباشد فرش ابريشم طراز |
با حصير کهنهٔ مسجد بساز |
|
|
رک: کاسه گر چينى نباشد گو مباش |
|
گر نباشد فرق شيرين را ز تلخ |
آفرين صد بار بر ديوان بلخ |
|
|
رک: ديوان بلخ است |
|
گر نبوَد مشربه از زرّ ناب |
با دو کف دست توان خورد آب (شيخ بهائى) |
|
|
رک: کاسه گر چينى نباشد گو مباش |
|
گر نبودى چوب تر فرمان نبردى گاو و خر |
|
|
رک: از بندگيرد آدمى پند |
|
گر نبودى عشق هستى کى بُدى (مولوى) |
|
گر نخواهى کام خود را تلخ خوش گفتار باش (صائب) |
|
|
نظير: سخنم تلخ نخواهى دهم شيرين کن |
|
گر نگهدار من آن است که من مىدانم |
شيشه را در بغل سنگ نگه مىدارد (صبا خيرانى) |
|
|
نظير: دشمن اگر قوى است نگهبان قوىتر |
|
گر نمازى مىکنم گاهى ريائى مىکنم (سليم کاشانى) |
|
گرو در دست گازر است |
|
|
نظير: گازر نکند به مزد تعجيل |
زيرا که گرو بهدست دارد |
|
|
نيزرک: آخر گذر پوست به دبّاغخانه مىافتد |
|
گروهى آن گروهى اين پسندند٭ |
|
|
نظير: |
|
|
سليقهها مختلف است |
|
|
ـ هر کسى را ميل با چيزى و خاطر با کسى است (اوحدى) |
|
|
ـ هر کسى بندد به آئين دگر دستار را |
|
|
ـ يکى درد و يکى درمان پسندد |
يکى وصل و يکى هجران پسندد (باباطاهر) |
|
|
|
٭ متاع کفر و دين بىمشترى نيست |
.............................(سنجر) |
|
گره بر باد نتوان زد |
|
|
رک: باد به چنبر نمىتوان بست |
|
گر هر که بهکار خويش باشد کى کار جهان پريش باشد |
|
گره کز دست بگشايد چرا آزار دندان را؟ |
|
|
نظير: گرهى را که با دست مىشود باز کرد با دندان نبايد گشود |
|
گر همى خواهى که بر بالاى چشمت جا دهند |
در تواضع همچو ابروى بتان پيوسته باش |
|
|
رک: از تواضع بزرگوار شوى |
|
|
|
گر هنر دارى و هفتاد عيب |
دوست نبيند بهجز آن يک هنر (سعدى) |
|
|
نظير: |
|
|
از محبّت نار نورى مىشود |
|
|
ـ اگر بر ديدهٔ مجنون نشينى |
به غير از خوبى ليلى نبينى (وحشى) |
|
|
ـ چشم بدانديش که بر کنده باد |
عيب نمايد هنرش در نظر (سعدى) |
|
گر هيچ نباشد چو تو هستى همه هست |
|
گر هيچ نداريم غم هيچ نداريم٭ (خواجو) |
|
|
رک: آسوده کسى که خر ندارد |
|
|
|
٭ جز غم به جهان هيچ نداريم وليکن |
.......................... (خواجو) |
|
|
|
در لغتنامهٔ دهخدا اين بيت به شيخ صفىالدين الحلى نسبت داده شده است (لغتنامه، ج ۴، ص ۵۷۹۱) |
|
گرهى را که با دست مىشود باز کرد با دندان نبايد گشود |
|
|
نظير: گره کز دست بگشايد چرا آزار دندان را |
|
گرهى را که يک روستائى زنَد صد شهرى نتواند باز کرد |
|
|
روستائى صد شهرى را به لب چشمه مىبرد و تشنه برمىگرداند |
|
گر يار اهل است کار سهل است |
|
|
رک: اگر يار اهل است کار سهل است |
|
گريز بههنگام پيروزى است٭ |
|
|
نظير: هزيمت بههنگام بهتر ز جنگ (فردوسى) |
|
|
|
٭ به جنگ ار چه رفتن ز بهروزى است |
......................... (اسدى) |
|
گريه آدم را سبک مىکند |
|
|
رک: گريه بر هر درد بىدرمان دواست |
|
گريه آيد ز خندهٔ بسيار (سنائى) |
|
گريه بر هر درد بىدرمان دواست ٭ |
|
|
نظير: |
|
|
گربه آدم را سبک مىکند |
|
|
|
ـ هر کجا آب روان سبزه بوَد |
هر کجا اشک روان رحمت بوَد (مولوى) |
|
|
ـ کجا چون ديده ريزد اشک بسيار |
گشاده گردد از دل ابر تيمار (ويس و رامين) |
|
|
|
٭ ........................ |
چشم گریان چشمه فیض خداست(مولوی؟) |
|
گريه بِهْ از آن خندهاى کز زعفران پيدا شود (صائب) |
|
گريهٔ به وقت بِهْ از خندهٔ بىوقت (از جامعالتمثيل) |
|
|
نظير: |
|
|
گريستن بههنگام با سوک و درد |
بِهْ از خندهٔ نابههنگام و سرد (اسدى) |
|
|
ـ تيزِ بهجا بهتر از خندهٔ بىجاست |
|
گريه دام زن است |
|
|
نظير: گريهٔ زن مکر زن است |
|
گريه در خواب مايهٔ شادى است (سنائى) |
|
|
بيشتر در تعبير خواب گويند |
|
گريه را سوزى مىخواهد و خنده را سازى |
|
|
نظير: گريه کردن هم دل خوش مىخواهد |
|
گريهٔ زن مکر زن است |
|
|
نظير: گريه دام زن است |
|
گريه کردن هم دل خوش مىخواهد |
|
|
نظير: |
|
|
گريه را سوزى مىخواهد و خنده را سازى |
|
|
ـ گريه را هم دل خوش مىبايد |