|
اين کتاب منسوب است به خواجه نظامالملک ابوعلى قوامالدين حسينبنعلىبناسحاق النوقانى الطوسى وزير اِلبارسلان و سلطان ملکشاه (۴۸۵-۴۰۸) و در آن رساله از آداب و آئين ملکدارى و سير پادشاهان و بزرگان گفتگو مىکند.
|
|
اين کتاب ظاهراً در اواخر قرن پنجم تأليف شده است و در اصل پنجاهوچهار باب و فصلى بوده و اکنون مجموع آن در پنجاه فصل است.
|
|
اين کتاب بار اول به همت 'شفر' خاورشناس فرانسوى در پاريس به تاريخ ۱۳۱۰ قمرى چاپ شد و بار ديگر در ايران به همت 'خلخالي' به تاريخ ۱۳۱۰ شمسى به طبع رسيد.
|
|
اين کتاب به سبب روانى و لطافت عبارات، و اهميت عامى که داشته است بيش از تاريخ بيهقى دستبهدست گشته و دستخوش بىرسمى کاتبان بىانصاف و نااستوار گرديده است، و بىشک در عبارات و اصطلاحات آن کتاب دستبرد شده و از صورت اصلى دور ساختهاند - معذلک با دقت زياد مىتوان تا حدى شيوهٔ اصلى تحرير آن را بهدست آورد.
|
|
سبک اين کتاب اختلاطى است بين تاريخ بلعمى و تاريخ بيهقى يعنى از حيث روانى و سهولت عبارت و ايجاز شبيه به نثر بلعمى است ولى از حيث لغات و اصطلاحات تازه و داشتن کنايات و استعارات، و ارسالالمثل، و مجسم ساختن مطالب، و بحث در جزئيات، و روشنگرى اطراف و جوانب هر موضوع، به تاريخ بيهقى شبيه است و از حيث صرف و نحو و جملهبندي، کمتر از بيهقى و بونصر مشکان تحت تأثير زبان عرب قرار گرفته، و شايد در تمام اين کتاب يک جمله شبيه به جملههاى مغلق و درهم و پيچيدهٔ بيهقى يافت نشود، چه غالب جملهها به فعلى ختم مىشود، و فاعل نيز همهجا بر فعل مقدّم است، و بالجمله خلاف قاعده و انحرافى از لحاظ جملهبندى و آوردن صيغههاى افعال هر يک بهجاى خود در آن ديده نمىشود، و همان سبک و طريقهٔ بلعمى و ساير متقدّمان را در سير تطوّر نشان مىدهد.
|
|
افعال انشائى (مطيعي) و استمراري، به طريقى قديم با ياء مجهول استعمال مىشود، و آوردن فعلهاى وصفي، يا استعمال مصادر مُرَخَّمْ هنوز در اين کتاب کاملاً رايج نيست، و احياناً فعلهاى مکرّر از يک جنس در جملههاى متعاطفه که از خصايص نثر پهلوى و درى قديم مىباشد در اين کتاب ديده مىشود، ولى نه به اندازهٔ قديم و نيز لغت تازى از صدى ده چنانکه در نثر قديم ديدم تجاوز نمىکند، و نيز مانند نثر قديم از کلمات و جملههاى مترادف و از موازنه و سجع تهى است، و شايد در تمام کتاب بيش از يکى دو مورد به سجعى برنخوريم، چنانکه در بيهقى ديديم، و در جاى خود اشاره خواهد شد؛ چيزى که هست در ايجاز به پايهٔ نثر بلعمى نمىرسد، جهت آن هم معلوم است، چه کتاب را براى استفادهٔ پادشاه وقت نوشته و غرض روشن ساختن معاني، و مجسّم کردن موضوعات، و زيبائى عبارات بوده است، و ناگزير بايستى از ايجازهاى مخل صرفنظر نمايد، با وجود اين خواننده هيچوقت با اطناب و پُرگوئىهاى بعد برابر نمىشود، و بلکه گاهى ايجازهائى لطيف بهکار برده است که مايهٔ اعجاب مترسّلان و دانشمندان قرار مىگيرد، چنانکه در فصل چهل و هفتم در افسانهاى که به نصربناحمد منسوب کرده است (چاپ تهران ص ۱۶۵) مىگويد:
|
|
'نوح پدر را گفت: بر نشين تا هر دو به سراى سپهسالار رويم، و توبره با خود بريم، و تو پيش سران لشگر از پادشاهى بيزار شو، و مرا وليعهد کن تا من جواب ايشان بدهم، و پادشاهى در خانهٔ ما بماند، که اين لشگر با تو نسازند، بارى به مرگ خود بميري' .
|
|
در قسمت اخير مىخواهد بگويد که: 'دل لشگريان از تو برگشته است و اصلاحپذير نيست و چاره جز اين نباشد که تو از ملک بيزار شوى و کار را به گردن من اندازى تا خاندان ما بر جاى ماند و مُلک از خانهٔ ما بيرون نرود و جان تو نيز به سلامت بماند. اين معانى را در عبارتى موجز چنان گنجانيده است که شيرينتر و موجزتر و تمامتر از آن محال است' .
|
|
باز در فصل چهلوچهارم داستان مزدک صفحهٔ ۱۵۲ گويد:
|
|
'نوشَروان [پدر را] گفت: هفتهٔ ديگر ملک مزدک را بخواند، و بگويد که دوش نوشروان خوابى ديده است و ترسيده است، و بامداد پيش من آمد و گفت که دوش در خواب چنان ديدم که آتشى عظيم قصد من کردي، و من پناه جستمي، تا صورت نيکوئى پيش من آمدي، و من او را گفتمي، که اين آتش از من چه مىخواهد؟ گفتي، که آتش مىگويد که من با تو خشم دارم که تو مرا دروغزن داشتي. گفتمى تو به چه داني؟ گفتى من سروشم و از همه چيزى خبر دارم، از خواب درآمدم!
|
|
اکنون به آتشکده خواهد شد، و چند من عود و مشک بر آتش نهد و سهشبانهروز خدمت آتش کند.
|
|
همچنين بگفت. و نوشروان بکرد، مزدک سخت شاد شد' الى آخر.
|
|
طرز برداشت مطلب و توطئهاى که نوشروان و قباد پدرش براى فريفتن مزدک راست کرده بودند از اين تمامتر و موجزتر ادا کردن ممکن نيست، سپس در خاتمه سه جملهٔ کوتاه که اداى هر يک با طرز جملهسازى امروز چند سطر لازم دارد، آورده است که نويسنده مىداند چه پايه و مايهاى از ايجاز و لطافت را دارا است.
|
|
|
- لغات تازهٔ عربى يا مرکب از فارسى و تازى که در اين کتاب تکرار شده است و در نثر قديم ديده نمىشود يا بهندرت آمده از قبيل:
|
|
استشعار، استظهار، مستظهر، مشغول دل، بطالت (باطل بودن)، مُتعذّر، تَبَع، سَمع، سَماع، حاليا، مسلّط، قوىحال، متبوع، مَزيد، لفافه، وثيقه، استطلاع، اميد واثق، اعزاز و اکرام، سَمَر، احتياط، ارتفاع (اصطلاح مالياتي)، اضعاف، نيابت، توفير (اصطلاح ماليات)، مستأصل، عامل (بهجاى کاردار و کاردان قديم)، مجهور، دولت قاهره، مهمّ، حصافت، تغافل، مضطرب، استحقاق و مستحق، خيرات، مجتهد، ملالت، تمام و کمال، شرع مطهّر، والي، مأخوذ، دماء، اموال، طبقهٔ مردم، حقالسعي، جمع، خصلت، مُهذّب، اِطلاق، مرسومات، اِخراجات، تسويقات، معاملات، تأمّلي، شافي، صيغ، مجموع، خرج، مجموعات، مُقطّع، مُقطّعان (به معنى مقاطعهکاران امروز)، زايل، صاحب غرض، خدمت، محتسب، الزام، قواعد، تقصير، معلوم رآي، اطلاق، مشاهَرَه، جَلا، قِسط، حصّه، موروث، نفقات، نفقه (بهجاى هزينهٔ قديم)، مراعي، مستوره، تحقيق، تجمّل، مِلک، مُستغل، مُتظلّم، شحنه، کراهيّت، حبس، حدّ، منتها، مطالعه، ملاطفه (به معنى ملطّفه که در بيهقى آمده است)، فاخر، اقرار، بروبحر، طويله، وثاق، عوان، مراعات، قادر، زعيم، آن قَدَر، اينقدر، معتمد (بهجاى استوار)، ديانت، اعتقاد صافي، تفرقه، رَحمْ، عنان، معصيت، عدل، عادل، وصلت، وضيع و شريف، عالم، جاهل، زينت، مملکت، تشريف، حشو، مزخرف، زُخُرفه، برسبيل، تفصيل، رفعت، مسطور، توقع، طيبت، مطيع، معاونت، معلّم، ممکن، مبذول، مناظرهدان، تسليم، حادث، مضايقت، معذور، علما، اثيمه، رخصت، نظام، رونق، خلل، مقصر، ملامت، اصيل، تميز، وکيل، مُقِطع، متصرف، طريق (يعنى طريقه و سان)، جواهر، حاجتمند، متساوي، رغبت، لذت، دنياوي، استقامت، محدث، مَحو، فرمان نافذ، اِدرار، مشيت، بواجب، اجل (سَرِ مدّت يا پايان آن)، مصلح، تمکين، تخليط، اجرى و غيره ...
|
|
| استعمال بعضى صيغهها به طريق تازه
|
|
صيغهٔ نفى مضارع التزامى بهجاى صيغهٔ نهي، مثال:
|
|
'عبداللهِ ميمون، مبارک را سوگند داد که آنچه من با تو گويم تو با هيچکس نگوئي' بهجاى 'مگوي' و اين استعمال تازه است.
|
|
ديگر: 'نگهبانان را فرمود که چون چاه کنده باشيد همه را در سراچه کنى و نگذارى که کودکى از آن ايشان برود' يعنى در سراچه کنيد و مگذاريد که ... و اينجا علاوه بر آن بهجاى جمع مخاطب مفرد آورده است و اين هم تازه است.
|
|
ديگر: آوردن ماضى مطيعى يا محتمل بهجاى مضارع التزامي، مثال:
|
|
'ايشان را گفت خواهم که امروز و امشب دوازده هزار چاه در ميدان کنده باشيد، هر چاهى مقدار يک گز و نيم' يعني: دوازدههزار چاه بکنيد.
|
|
ديگر: فعل التزامى را به صيغهٔ اخبارى مىآورد و اين معنى در کتاب سبکشناسى بهار و بيهقى فراوان است، مثال:
|
|
'وصيت کرد که جهد آن کند تا نايبى بهجاى گذارد و خود از جيحون بگذرد و به بخارا و سمرقند رود و مىکوشد تا اعيان حضرت خراسان را در اين مذهب آرد' يعنى (بکوشد) ... 'نوشروان گفت تا جامهها در آن سراى برند که اينجا انبوه است، تا بيستگان و سىگان از اينجا در آن سراى برند و خلعت مىپوشانند و از آن سراى به ميدان چوگان مىشوند و مىايستند تا همه پوشيده شوند' ...
|
|
ديگر: الحاق پيشاوند استمرار بر فعل امر، مثال: 'مزدک گفت تو پندش مىده تا من دعا کنم' ...
|
|
بالجمله سياستنامه در استشهاد از اشعار مانند اسلاف خود بسيار مقتصد است و بدين سبب جز دو سه قطعه و بيت، ديگر شعرى در آن کتاب بهنظر نمىرسد، و نيز قيود ظرف و استعلاء از قبيل (اندر) و (در) و (بر) که منباب تأکيد بعد از اسامى مضاف به باء اضافه مىآوردهاند، در اين کتاب بسيار کم است و معلوم نيست بهواسطهٔ تصرف کتّاب و ناسخان است يا از اصل چنان بوده است - همچنين جمعهاى قديم مانند (کردماني) و (کردتاني) که در مورد افعال انشائى رسم بوده و نيز استعمال لغات (ايدون) بهجاى چنين و (ايدر) بهجاى اينجا که ويژهٔ سبک سامانى است در اين کتاب ديده نمىشود.
|
|
اينک نمونهاى از نثر خواجه نظامالملک که در نثر قديم دو سطر نظير آن را نتوان يافت از روانى و زيبائى و مجسم داشتن معني.
|