|
قرآن بر سرِ زبان است و زر در ميان جان |
|
|
مأخوذ از حکايت زير که سعدى در گلستان آورده است |
|
|
توانگرى بخيل را پسرى رنجور بود. نيکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنى از بهرِ وى يا بذلِ قربانى. لختى به انديشه فرو رفت و گفت: مصحفِ مهجور اوليتر است که گلهٔ دور. صاحبدلى بشنيد و گفت: ختمش بهعلت آن اختيار آمد که قرآن بر سر زبان است و زر در ميان جان (گلستان، باب ششم، حکايت ۷) |
|
قربان آن کسى که دلش با زبان يکى است |
|
|
رک: اى من فداى آنکه دلش با زبان يکى است |
|
قربان برم خدا را، يک بام و دو هوا را ٭ (اين ورِ بام گرما را اون ور بام سرما را)! |
|
|
رک: يک بام و دو هوا؟ |
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: تمثيل و مَثل، ج ۲، ص ۱۵۰ ـ ۱۴۸ و داستانهاى امثال نگارش اميرقلى امينى (چاپ سوم)، صص ۳۲۶ و ۳۲۷ و ۴۷۶. |
|
قربان بند کيفتم |
تا پول دارى رفيقتم (عا). |
|
|
رک: |
|
|
اين دغل دوستان که مىبينى |
مگسانند دور شيرينى (سعدى) |
|
|
ـ مرغ جائى رود که چينه بوَد |
|
|
ـ چو پژمرده شد روى رنگين تو |
نگردد کسى گرد بالين تو (فردوسى) |
|
قربان بىزنى که يک نان سنگک را تنها بزنى (عا). |
|
|
رک:اى خوشا آن کس که زن ناکرده است |
|
قربان چشمهاى باداميت ـ ننه ننه من بادام مىخواهم! (عا). |
|
قربان خودم که خر ندارم، از کاه و جوش خبر ندارم! (عا). |
|
|
رک: آسوده کسى که خر ندارد.... |
|
قربان دست بسيار، هم در خوردن و هم در کار (يا: چه خوش است دست بسيار...) |
|
قربان ريش نازکت، منزل به منزل ره برو، منزل شکستن پيشکشت! |
|
|
نظير: |
|
|
قاچ زين را محکم بگير نيفتى، اسبدوانى پيشکشت |
|
|
ـ راسته برو، جسته پيشکشت! |
|
قربان سرت آقاى کاشى، خرجم با خودم آقام تو باشى؟ (عا). |
|
|
نظير: مردى که نان ندارد يک گز زبان ندارد! |
|
قربان سوراخ دودکشت، قاچ زين را محکم بگير اسبدوانى پيشکشت! (عا). |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'قاچ زين را محکم بگير، اسبدوانى پيشکشت' که به مزاح و تمسخر بهکار برند |
|
قربان کسى که چشم حقبين دارد |
|
قربان لطف و قهرت، گل پشت و رو ندارد٭ |
|
|
نيزرک: گل پشت و رو ندارد |
|
|
|
٭ گر پشت کردى از من، رو کن به هر که خواهى |
............... (ضيائى سبزوارى) |
|
قُربِ سلطان آتش است از وى بترس |
|
|
نظير: |
|
|
اى پسر گر ملازم شاهى |
نتوان بود غافل و ساهى (اوحدى) |
|
|
ـ خدمت پادشاهان اميد نان دارد و بيم جان (سعدى) |
|
قربون خدا يا خَلقش، آدم دراز کو عقلش؟ (عا). |
|
|
رک: قامت بلند نشان حماقت است |
|
قرشمال٭ که لوطى مىشود اوّل به خالوى٭ ٭ خودش مىزند |
|
|
شخص پست و فرومايه وقتى به مقام و منصب برسد حق و حرمت دوستان و خويشان را نيز نگه ندارد |
|
|
|
٭ قِرِشْمال: کولى |
|
|
|
٭ ٭خالو: دائى |
|
قرض بىوجه چو افتاد بالا مىباشد (سعيد اشرف) |
|
قرض حيض مردان است |
|
|
رک: قرض عمر آدم را کوتاه مىکند |
|
قرض خانه را خدا مىدهد |
|
قرض خدا و قرض خلايق به گردنم |
آيا اداى قرض کنم يا اداى فرض (عبيد زاکانى) |
|
قرض، دو خانه را آبادان نگه مىدارد (از جامعالتمثيل) |
|
قرض، شوى مردان است |
|
|
رک: قرض عمر آدم را کوتاه مىکند |
|
قرض عروسى را خدا مىدهد |
|
|
نظير: قرض کن زن کن، قرض مىرود زن مىماند |
|
قرض عمر آدم را کوتاه مىکند |
|
|
نظير: |
|
|
مرده از جوع بِهْ که زنده به قرض (مکتبى) |
|
|
ـ خانهٔ قرضدار هر جا هست |
ملکالموت را نظرگاه است (مکتبى) |
|
|
ـ قرض، شوى مردان است |
|
|
ـ قرض، حيض مرد است |
|
قرض کن، زن کن، قرضت ادا، زنت بهجا |
|
|
رک: قرض کن، زن کن، قرض مىرود، زن مىماند |
|
قرض کن زن کن، قرض مىرود زن مىماند |
|
|
نظير: |
|
|
قرض عروسى را خدا مىدهد |
|
|
ـ قرض کن، زن کن، قرضت ادا، زنت بهجا |
|
قرض که رسيد به صد تومان هر شب بِخور قيمه پلو! (عا). |
|
قرض مقراض محبّت است |
|
قرض ندارى برو به پشت بخواب! |
|
قرمساق قرمساق گوش پر مىشود! |
|
قزوينى هفت دبّه را حلال مىداند |
|
|
رک: از دبّه کسى ضرر نديده |
|
قَسَمَت را باور کنم يا دُم خروس را؟ |
|
|
مردى خروسى دزديده و براى آنکه کسى متوجه سرقت او نشود حيوان را در جيب خود پنهان کرد صاحب خانه متوجه شد و يقهٔ او را گرفت، دزد به کلى منکر قضيه شد و سوگند خورد که من خروس ندزديدهام. صاحب خروس اشاره به جيب دزد کرد و دُم خروس را که از جيبش درآمده بود به وى نشان داد و گفت: قَسَمَتْ را باور کنم يا دُم خروس را |
|
|
نظير: |
|
|
قَسَمَت را باور کنم يا عرعر خر را؟ |
|
|
ـ قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره |
|
قَسَمَتْ را باور کنم يا عرعر خر را؟ |
|
|
رک: قَسَمت را باور کنم يا دُم خروس را |
|
قسمت کس کس نخورد |
|
|
رک: هر کس روزى خودش را مىخورد |
|
قسمت هيچ کس را هيچ کس نتواند خورد |
|
|
رک: هر کس روزى خودش را مىخورد |
|
قسمت کننده يا مغبون است يا ملعون! (عا). |
|
قسم مخور که باور است |
لنگ خروس برابر است |
|
|
نظير: |
|
|
قَسَمت را باور کنم يا دُم خروس را |
|
|
ـ قَسَمت را باور کنم يا عرعر خر را؟ |
|
قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره! |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين به زبان عاميانه |