|
قصّاب جرم کند کفشگر ملامت کشد (سَمَک عيّار) |
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى |
|
قصّاب برخاست سگ جايش نشست |
|
|
صورت ديگرى است از: 'کلّهپز برخاست، سگ جايش نشست' رجوع به اين مَثَل شود |
|
قصاص به قيامت نمىماند |
|
|
نظير: |
|
|
تو مپندار که خونريزى و پنهان مانَد |
|
|
ـ ديدى که خون ناحق پروانه شمع را |
چندان امان نداد که شب را سحر کند (حکيم شفائى) |
|
قصاص قبل از جنايت قبيح است |
|
قصدِ گور کردم، حور يافتم (سندبادنامه) |
|
|
خلاف: خواستم خضر را ببينم به خرس دچار شدم |
|
قصهٔ اصغر غُدُد است |
|
|
جاهلى اصغر نام غدّهٔ بزرگى در پيشانى داشت. اين غدّه چهرهٔ او را چنان زشت کرده بود که دوست و دشمن نام 'اصغر غُدُد' بر وى نهاده بودند تا او را دست بيندازند و مسخره کنند. اصغر براى رهائى از اين ماجرا نزد جرّاحى مراجعه کرد و از او درخواست نمود که غدّه مزاحم را از پيشانى او بردارد. جرّاح غدّه را برداشت و اصغر شادمان به خانه بازگشت و خوشحال بود که ديگر کسى او را بهنام 'اصغر غُدُد' نخواهد خواند غافل از آنکه دوستانش از آن پس نام 'اصغر بىغُدُد' بر وى نهادند و همچنان موجب آزار و اذيّت وى شدند |
|
قضا را دست بر مردم دراز است٭ |
|
|
نظير: قضا شخصى پنج انگشت دارد |
چو خواهد از کسى کامى برآرد |
|
|
دو بر چشمش ندهد دو نيز بر گوش |
يکى بر لب نهد گويد که خاموش! (قاسم انوار) |
|
|
|
٭ همه کار جهان بر خلق راز است |
.................. (اسعد گرگانى) |
|
قضاى بد که بيايد حذر چه سود کند؟٭ |
|
|
مقا: 'حذر چه سود کند هر کجا قضا باشد' و نظاير آن |
|
|
|
٭ سپر بگيرم و با عشق کارزار کنم |
چو تير بر جگر آيد سير چه سود کند؟ |
|
|
|
اگر ضرر کنم از عاشقى وگر نکنم |
.......................... (انورى) |
|
قضاى نبشته نشايد سترد٭ |
|
|
رک: با قضا کارزار نتوان کرد |
|
|
|
٭ .......................... |
که کار خدائى نه کارى است خُرد (فردوسى) |
|
قطرهٔ آبى نخورد ما کيان |
تا نکند سر بهسوى آسمان (اميرخسرو دهلوى) |
|
|
نظير: مرغ که آب مىخورد سر به آسمان مىکند |
|
قطره بر گل شبنم و در قعر دريا گوهر است (باذل هندى) |
|
قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود٭ (ناصرخسرو) |
|
|
نظير: |
|
|
اندک اندک خيلى شود و قطره قطره سيلى |
|
|
ـ اندک اندک بههم شود بسيار |
دانه دانه است غلّه در انبار (سعدى) |
|
|
ـ ذرّه ذرّه پشم قالى مىشود |
|
|
ـ يک شاهى هم يک شاهى است |
|
|
|
٭ .......................... |
اندک اندک علم يابد نفس چون عالى بوَد (ناصرخسرو) |
|
قطع حلقوم سهلتر از قطع مرسوم است |
|
|
نظير: تيغ برّان گر به دستت داد دست روزگار |
هر چه مىخواهى بکن اما مَبُّر نان کسى |
|
قفل امامزاده محک حلالزاده و حرامزاده است |
|
قفل به دهنها نمىتوان زد |
|
|
رک: درِ دروازه را مىتوان بست، دهن مردم را نمىتوان بست |