همان به که ما جام می بشمریم |
|
بدین چرخ نامهربان ننگریم |
سپاس از جهاندار پیروزگر |
|
کزویست مردی و بخت و هنر |
کنون می گساریم تا نیمشب |
|
بیاد بزرگان گشاییم لب |
سزد گر دل اندر سرای سپنج |
|
نداریم چندین بدرد و برنج |
بزرگان برو خواندند آفرین |
|
که بیتو مبادا کلاه و نگین |
کسی را که چون پیلتن کهترست |
|
ز گرودن گردان سرش برترست |
پسندیده باد این نژاد و گهر |
|
هم آن بوم کو چون تو آرد ببر |
تو دانی که با ما چه کردی بمهر |
|
که از جان تو شاد بادا سپهر |
همه مرده بودیم و برگشته روز |
|
بتو زنده گشتیم و گیتیفروز |
بفرمود تا پیل با تخت عاج |
|
بیارند با طوق زرین و تاج |
می خسروانی بیاورد و جام |
|
نخستین ز شاه جهان برد نام |
بزد کرنای از بر ژنده پیل |
|
همی رفت آوازشان بر دو میل |
چو خرم شد از می رخ پهلوان |
|
برفتند شادان و روشنروان |
چو پیراهن شب بدرید ماه |
|
نهاد از بر چرخ پیروزهگاه |
طلایه پراگند بر گرد دشت |
|
چو زنگی درنگی شب اندر گذشت |
پدید آمد آن خنجر تابناک |
|
بکردار یاقوت شد روی خاک |
تبیره برآمد ز پردهسرای |
|
برفتند گردان لشکر ز جای |
چنین گفت رستم بگردنکشان |
|
که جایی نیامد ز پیران نشان |
بباید شدن سوی آن رزمگاه |
|
بهر سو فرستاد باید سپاه |
شد از پیش او بیژن شیر مرد |
|
بجایی کجا بود دشت نبرد |
جهان دید پر کشته و خواسته |
|
بهر سو نشستی بیاراسته |
پراگنده کشور پر از خسته دید |
|
بخاک اندر افگنده پا بسته دید |
ندیدند زنده کسی را بجای |
|
زمین بود و خرگاه و پردهسرای |
بنزدیک رستم رسید آگهی |
|
که شد روی کشور ز ترکان تهی |
ز ناباکی و خواب ایرانیان |
|
برآشفت رستم چو شیر ژیان |
زبان را بدشنام بگشاد و گفت |
|
که کس را خرد نیست با مغز جفت |
بدین گونه دشمن میان دو کوه |
|
سپه چون گریزد ز ما همگروه |
طلایه نگفتم که بیرون کنید |
|
در و راغ چون دشت و هامون کنید |
شما سر بسایش و خوابگاه |
|
سپردید و دشمن بسیچید راه |
تنآسان غم و رنجبار آورد |
|
چو رنج آوری گنج بار آورد |
چو گویی که روزی تن آسان شوند |
|
ز تیمار ایران هراسان شوند |
ازین پس تو پیران و کلباد را |
|
چو هومان و رویین و پولاد را |
نگه کن بدین دشت با لشکری |
|
تو در کشوری رستم از کشوری |
اگر تاو دارید جنگ آورید |
|
مرا زین سپس کی بچنگ آورید |
که پیروز برگشتم از کارزار |
|
تبه
شد نکو گشته فرجام کار |
برآشفت با طوس و شد چون پلنگ |
|
که این جای خوابست گر دشت جنگ |
طلایه نگه کن که از خیل کیست |
|
سرآهنگ آن دوده را نام چیست |
چو مرد طلایه بیابی بچوب |
|
هم اندر زمان دست و پایش بکوب |
ازو چیز بستان و پایش ببند |
|
نگه کن یکی پشت پیلی بلند |
بدین سان فرستش بنزدیک شاه |
|
مگر پخته گردد بدان بارگاه |
ز یاقوت وز گوهر و تخت عاج |
|
ز دینار وز افسر و گنج و تاج |
نگر تا که دارد ز ایران سپاه |
|
همه یکسره خواسته پیش خواه |
ازین هدیهی شاه باید نخست |
|
پس آنگه مرا و ترا بهر جست |
بدان دشت بسیار شاهان بدند |
|
همه نامداران گیهان بدند |
ز چین و ز سقلاب وز هند و وهر |
|
همه گنج داران گیرنده شهر |
سپهبد بیامد همه گرد کرد |
|
برفتند گردان بدشت نبرد |
کمرهای زرین و بیجاده تاج |
|
ز دیبای رومی و از تخت عاج |
ز تیر و کمان و ز بر گستوان |
|
ز گوپال وز خنجر هندوان |
یکی کوه بد در میان دو کوه |
|
نظاره شده گردش اندر گروه |
کمانکش سواری گشادهبری |
|
بتن زورمندی و کنداوری |
خدنگی بینداختی چارپر |
|
ازین سو بدان سو نکردی گذر |
چو رستم نگه کرد خیره بماند |
|
جهان آفرین را فراوان بخواند |
چنین گفت کین روز ناپایدار |
|
گهی بزم سازد گهی کارزار |
همی گردد این خواسته زان برین |
|
بنفرین بود گه گهی بفرین |
زمانه نماند برام خویش |
|
چنینست تا بود آیین و کیش |
یکی گنج ازین سان همی پرورد |
|
یکی دیگر آید کزو برخورد |
بران بود کاموس و خاقان چین |
|
که آتش برآرد ز ایران زمین |
بدین ژنده پیلان و این خواسته |
|
بدین لشکر و گنج آراسته |
به گنج و بانبوه بودند شاد |
|
زمانی ز یزدان نکردند یاد |
که چرخ سپهر و زمان آفرید |
|
بسی آشکار و نهان آفرید |
ز یزدان شناس و بیزدان سپاس |
|
بدو بگرود مرد نیکیشناس |
کزو بودمان زور و فر و هنر |
|
ازو دردمندی و هم زو گهر |
سپه بود و هم گنج آباد بود |
|
سگالش همه کار بیداد بود |
کنون از بزرگان هر کشوری |
|
گزیده ز هر کشوری مهتری |
بدین ژنده پیلان فرستم بشاه |
|
همان تخت زرین و زرین کلاه |
همان خواسته بر هیونان مست |
|
فرستم سزاوار چیزی که هست |
وز ایدر شوم تازیان چون پلنگ |
|
درنگی نه والا بود مرد سنگ |
کسی کو گنهکار و خونی بود |
|
بکشور بمانی زبونی بود |
زمین را بخنجر بشویم ز کین |
|
بدان را نمانم همی بر زمین |
بدو گفت گودرز کای نیک رای |
|
تو تا جای ماند بمانی بجای |
بکام دل شاد بادی و راد |
|
بدین رزم دادی چو بایست داد |
تهمتن فرستادهای را بجست |
|
که با شاه گستاخ باشد نخست |
فریبرز کاوس را برگزید |
|
که با شاه نزدیکی او را سزید |
چنین گفت کای نیک پی نامدار |
|
هم از تخم شاهی و هم شهریار |
هنرمند و با دانش و بانژاد |
|
تو شادان و کاوس شاه از تو شاد |
یکی رنج برگیر و ز ایدر برو |
|
ببر نامهی من بر شاه نو |
ابا خویشتن بستگان را ببر |
|
هیونان و این خواسته سربسر |
همان افسر و یاره و گرز و تاج |
|
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج |
فریبرز گفت ای هژبر ژیان |
|
منم راه را تنگ بسته میان |
دبیر جهاندیده را پیش خواند |
|
سخن هرچ بایست با او براند |
بفرمود تا نامهی خسروی |
|
ز عنبر نوشتند بر پهلوی |
سرنامه کرد آفرین خدای |
|
کجا هست و باشد همیشه بجای |
برازندهی ماه و کیوان و هور |
|
نگارندهی فر و دیهیم و زور |
سپهر و زمان و زمین آفرید |
|
روان و خرد داد و دین آفرید |
وزو آفرین باد بر شهریار |
|
زمانه مبادا ازو یادگار |
رسیدم بفرمان میان دو کوه |
|
سپاه دو کشور شده همگروه |
همانا که شمشیرزن صد هزار |
|
ز دشمن فزون بود در کارزار |
کشانی و شگنی و چینی و
هند |
|
سپاهی ز چین تا بدریای سند |
ز کشمیر تا دامن رود شهد |
|
سراپرده و پیل دیدیم و مهد |
نترسیدم از دولت شهریار |
|
کزین رزمگاه اندر آید نهار |
چهل روز با هم همی جنگ بود |
|
تو گفتی بریشان جهان تنگ بود |
همه شهریاران کشور بدند |
|
نه بر باد «و» با بخت لاغر بدند |
میان دو کوه از بر راغ و دشت |
|
ز خون و ز کشته نشاید گذشت |
همانا که فرسنگ باشد چهل |
|
پراگنده از خون زمین بود گل |
سرانجام ازین دولت دیریاز |
|
سخن گویم این نامه گردد دراز |
همه شهریاران که دارند بند |
|
ز پیلان گرفتم بخم کمند |
سوی جنگ دارم کنون رای و روی |
|
مگر پیش گرز من آید گروی |
زبانها پر از آفرین تو باد |
|
سر چرخ گردان زمین تو باد |
چو نامه بمهر اندر آمد بداد |
|
بمهتر فریبرز خسرو نژاد |
ابا شاه و پیل و هیونی هزار |
|
ازان رزمگه برنهادند بار |
فریبرز کاوس شادان برفت |
|
بنزدیک خسرو بسیچید و تفت |
همی رفت با او گو پیلتن |
|
بزرگان و گردان آن انجمن |
به پدرود کردن گرفتش کنار |
|
ببارید آب از غم شهریار |
وزان جایگه سوی لشکر کشید |
|
چو جعد دو زلف شب آمد پدید |
نشستند با آرامش و رود و می |
|
یکی دست رود و دگر دست نی |
برفتند هر کس برام خویش |
|
گرفته ببر هر کسی کام خویش |
چو خورشید با رنگ دیبای زرد |
|
ستم کرد بر تودهی لاژورد |
همانگه ز دهلیز پردهسرای |
|
برآمد خروشیدن کرنای |
|