|
خر آخور خودش را گم نمىکند
|
|
|
نظير:
|
|
|
گدا شب جمعه را گم نمىکند
|
|
|
- کور بهکار خود بيناست
|
|
خرِ آدم بِهْ از آدمِ خر
|
|
|
نظير: خرِ سر به راه، بهتر از آدم بيراه
|
|
خر آسيابان است راه خود را مىداند
|
|
خراب چون نشود خانهاى که بر سرِ آب است؟ (نسيمى هروى)
|
|
خراب را خراج نباشد
|
|
|
رک: آفت رسيده را غم باج و خراج نيست
|
|
خواب شود باغى که کليدش چوب مو است!
|
|
خرابيِ بصره، آباديِ بغداد است
|
|
|
رک:زيان کسان سود ديگر کس است
|
|
خرابى چون که از حد بگذرد آباد مىگردد
|
|
|
رک: تا پريشان نشود کار به سامان نرسد
|
|
خرابى همه عالم ز خوردنِ مىناب است
|
|
|
نظير: چرا دنيا نشود خراب که گريه هم مىخورد شراب
|
|
|
رک: باده کم خور خرد به ياد مده
|
|
خراج از خراب نخواهند
|
|
|
رک: آفت رسيده را غم باج و خراج نيست
|
|
خر ادعاى شناگرى مىکند، به آب که رسيد فراموشش مىشود
|
|
خر ارجُلِّ اطلس بپوشد خر است٭
|
|
|
رک: پالان ترمه خر را عوض نمىکند
|
|
|
|
٭ نه مُنعم به مال از کسى بهتر است
|
................................ (سعدى)
|
|
خر از کفه دور!
|
|
|
نظير: دست خر کوتاه!
|
|
خر از لگد رنجه نشود
|
|
خر از من، خرمن از خواجه! کار را کارگر مىکند، حاصل يا سود نصيب آقا مىشود
|
|
|
نظير: رنج را ما برديم و گنج ارباب دولت بردهاند (خواجوئ کرمانى)
|
|
خراشيده را هست قصد خراش٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
غافل مشو از هر که دلش آزردى
|
|
|
- چو تير انداختى بر روى دشمن
|
حذر کن کاندر آماجش نشستى (سعدى)
|
|
|
|
٭ چو آزرده شد خصم ايمن مباش
|
........................... (...؟)
|
|
خران را کسى در عروسى نخواند
|
مگر وقتِ آن کآب و هيزم نماند (نظامى)
|
|
|
رک: خر را که به عروسى مىبرند براى خوشى نيست براى آبکشى است
|
|
خرِ باربَر بِهْ که شير مردم دَر (سعدى)
|
|
|
رک: سگ از مردم مردمآزار به
|
|
خر بارکش را بارش مىکنند
|
|
|
رک: هر که خر شد بارش مىکنند
|
|
خر بانگ کرد، ابله سر جنبانيد!
|
|
خر بر آن آدمى شرف دارد
|
که چو خر ديده بر علف دارد (نظامى)
|
|
|
نظير: آدميزاد چارپا نيست که چشمش فقط به آب و علف باشد
|
|
خر برفت و خر برفت و خر برفت! ٭
|
|
|
اين مَثَل مأخوذ از حکايت زير است که در مثنوى مولانا جلالالدين رومى تحت عنوان 'فروختنِ صوفيان بَهيمهٔ مسافر را جهت سَماع' نقل شده است:
|
|
|
صوفئ در خانقاه از ره رسيد
|
مرکب خود بُرد در آخُر کشيد
|
|
|
آبَکَش داد و علف از دست خويش
|
نه آنچنان صوفى که ما گفتيم پيش
|
|
|
صوفيان تقصير بردند و فقير
|
کادَ فَقْرٌ أَنْ يِعى کُفْراً يُبِير
|
|
|
هم در آن دم که خرک بفروختند
|
لوت آوردند و شمع افروختند
|
|
|
ولوله افتاد اندر خانقَه
|
که امشبان لُوت و سماعست و شَرَه
|
|
|
و آن مسافر نيز از راهِ دراز
|
خسته بود و ديد آن اقبال و ناز
|
|
|
صوفيانش يک بيک بنواختند
|
نرد خدمتهاى خوش مىباختند
|
|
|
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
|
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
|
|
|
چون سماع آمد ز اول تا کران
|
مطرب آغازيد يک ضرب گران
|
|
|
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
|
زين حرارت جمله را انباز کرد
|
|
|
زين حراره پاىکوبان تا سحر
|
کفزنان خر رفت خر رفت اى پسر
|
|
|
از ره تقليد آن صوفى همين
|
خر برفت آغاز کرد اندر حنين
|
|
|
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع
|
روز گشت و جمله گفتند الوداع
|
|
|
خانقه خالى شد و صوفى بماند
|
گَرد از رخت آن مسافر مىفشاند
|
|
|
خادم آمد گفت صوفى خر کجاست
|
گفت خادم ريش بين جنگى بخاست
|
|
|
گفت من خر را به تو بسپردهام
|
من ترابر خر موکل کردهام
|
|
|
گفت من مغبول بودم صوفيان
|
حمله آوردند و بودم بيم جان
|
|
|
گفت گيرم کز تو ظُلماً بستدند
|
قاصدِ خونِ منِ مسکين شدند
|
|
|
تو نيايى و نگوئى مرمرا
|
که خرت را مىبرند اى بىنوا
|
|
|
گفت والله آمدم من بارها
|
تا ترا واقف کنم زين کارها
|
|
|
تو همى گفتى که خر رفت اى پسر
|
از همه گويندگان باذوقتر
|
|
|
باز مىگشتم که او خود واقف است
|
زين قضا راضيست مرد عارف است
|
|
|
گفت آن را جمله مىگفتند خَوش
|
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
|
|
|
مر مرا تقليدشان بر باد داد
|
که دو صد لعنت بر آن تقليد باد(نقل به تلخيص از دفتر دوم مثنوى )
|
|
|
نظير: دستک بزنيد که هر چه بردند بردند!
|
|
|
|
٭........................
|
عمر من با عمر خر يکسر برفت
|
|
خرِ برهنه را پالان نتوان گرفت
|
|
|
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
|
|
خر بزرگهاش توى دالان است
|
|
|
نظير:
|
|
|
چغندر بزرگ تهِ ديگ است
|
|
|
- هنوز کجايش را ديدهاى؟
|
|
خربزه تا زمستان بىلک نمىمانَد
|
|
خربزهٔ شيرين نصيب کفتار مىشود٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
انگور خوب نصيب شغال مىشود
|
|
|
- پرى قسمت حبشى مىشود
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
نشود شاهد زيبا رو جز همدم زشت
|
نخورد خربزهٔ شيرين الّا کفتار (قاآنى)
|
|
خربزه که خوردى بايد پاى لرزش هم بنشينى
|
|
|
رک: هر که خربزه مىخورد پاى لرزش هم مىنشيند
|
|
خربزه مىخورى يا هندوانه؟ هر دووانه! (عامیانه).
|
|
|
رک: گفتند خربزه مىخورى يا هندوانه...
|
|
خر بندرى را از دمش شناسند
|
|
|
رک:خر نر را از خايهاش شناسند
|
|
خر بنده به خانهٔ شتريان آيد٭
|
|
|
رک: کبوتر با کبوتر باز با باز
|
|
|
|
٭ از زلف تو بوى عنبر و بان آيد
|
ز آن تنگدهان هزار چندان آيد
|
|
|
|
زلف تو همى سوى دهان ز آن آيد
|
...........................(فرّخى سيستانى)
|
|
خربزه که شيرين شد البتّه ترک دارد!
|
|
خر به بازار رى فراوان است
|
باخبر باش تا تنه رى (نشاطى خان)
|
|
خر به بوسه و پيغام آب نخورد
|
|
|
هر کارى راهى دارد، هر کارى را بايد از راه و طريق مخصوص به خودش انجام داد
|
|
|
نظير: خر به سفارش آب نمىخورد
|
|
خر به سعى آدمى نخواهد شد٭
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
|
|
٭ .........................
|
گرچه در پاى منبرى باشد
|
|
|
|
و آدمى را که تربيت نکنند
|
تا به صد سالگى خرى باشد (سعدى)
|
|
خر به سفارش آب نمىخورد
|
|
|
رک: خر به بوسه و پيغام آب نخورد
|
|
خر به فکر جو است و خر بنده به فکر دو! ٭
|
|
|
نظير: فيل خوابى مىبيند و فيلبان خوابى
|
|
|
|
٭ يا: خر فکر جو مىکند و خر بنده فکر دو!
|