|
خر بى جوالدوز راه نمىرود
|
|
|
آدم کاهل يا ابله را بايد با سختى و زور وادار بهکار کرد
|
|
خر پايش يک بار به چاله مىرود
|
|
|
نظير:
|
|
|
خر که يک بار پايش به چاله رفت ديگر از آن راه نمىرود
|
|
|
- عاقل دوبار فريب نخورد
|
|
خر پى دُم مىگشت دو گوشش را هم از دست داد
|
|
|
اقتباس از حکايت زير:
|
|
|
بوده است خرى که دُم نبودش
|
روزى غم بىدُمى فزودش
|
|
|
در دُم طلبى قدم همى زد
|
دُم مىطلبيد و دَم همى زد
|
|
|
دهقان مگرش ز گوشهاى ديد
|
برجست و از او دو گوش بُبْريد
|
|
|
بيچاره خر آرزوى دم کرد
|
نايافته دُم دو گوش کم کرد (ايرج ميرزا )
|
|
|
نظير: آن يکى خر داشت پالانش نبود
|
يافت پالان گرگ خر را در ربود
|
|
|
کوزه بودش آب مىنامد بهدست
|
آب را چون يافت خرد کوزه شکست (مولوى )
|
|
خر پير و افسار رنگين!
|
|
|
رک: سگ گر و قلّادهٔ زر
|
|
خر پير و توبرهٔ رنگين!
|
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
|
|
خرِ پيشين خرِ پسين را پُل بوَد
|
|
|
رک: خرِ پيشين راهنماى خرِ پسين است
|
|
خرِ پيشين راهنماى خرِ پسين است
|
|
|
نظير:
|
|
|
خرِ پيشين خرِ پسين را پل بوَد
|
|
|
- خرِ پيشينه پل باشد پسين را
|
|
خرِ پيشينه پل باشد پسين را٭
|
|
|
رک: خرِ پيشين راهنماى خرِ پيسين است
|
|
|
|
٭ قياسى گير از اينجا آن و اين را
|
............................ (...؟)
|
|
خرت بسته بِهْ گرچه دزد آشناست ٭
|
|
|
رک: مباش ايمن ز دست دزد و طرّار
|
|
|
|
٭ اقتباسى است از مصراع دوم اين بيت نظامى:
|
|
|
|
مشو بر زن ايمن که زن پارساست
|
که خر بسته بِهْ گرچه دزد آشناست
|
|
خرت تيز داد، کرايهات باطل! (عامیانه).
|
|
|
نظير: خر تيز بده، کرايه باطل شده است!
|
|
خر تنبل معطل چُش است
|
|
|
نظير:
|
|
|
خر وامانده معطل چُش است
|
|
|
- تا نگوئى دِنگى برنمىدارد لِنگي!
|
|
خرچ از کيسهٔ خليفه است (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: از کيسهٔ خليفه مىبخشد
|
|
خرج الواطِ محلّه با کاسب محلّه است
|
|
|
نظير: خرج بيعار محل با کاسب محل است
|
|
|
رک: آدم بيکار دست راست محلّه است
|
|
خرج بيعار محل با کاسب محل است
|
|
|
نظير: خرج الواط محلّه با کاسب محلّه است
|
|
|
رک: آدم بيکار دست راست محلّه است
|
|
خرج که از کيسهٔ مهمان بوَد
|
حاتم طائى شدن آسان بوَد (سعدى)
|
|
|
رک: از کيسهٔ خليفه مىبخشد
|
|
خرچنگ چوله چوله راه مىرود و آب گِل مىخورد
|
|
خرچنگ گفت: من مىخواهم بروم هندوستان، گفتند: با همين دست و پاى کج و کوله؟
|
|
|
رک: با همين ريش مىخواهى بروى تجريش؟
|
|
خر چه داند قدر حلواى نبات
|
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل بعدى
|
|
خر چه داند قيمت قند و نبات٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
قيمت زعفران چه داند خر
|
|
|
- قدر لوزينه خر کجا داند
|
|
|
- قدر عيسى کجا شناسد خر
|
|
|
- لايق هر خر نباشد زعفران
|
|
|
- لوزينه به گاو دادن از خريّت است
|
|
|
- باقلوا به بوزينه دادن از خريّت است
|
|
|
- شَبَهفروش چه داند بهاء دُرِّ ثمين را (سعدى)
|
|
|
- جگرفروش چه مىداند قدر و بهاء لعل درخشان را (قاآنى)
|
|
|
- بر بهيمه چه سنبل چه سنبله (ابن يمين)
|
|
|
- پيش خر خرمهره و گوهر يکى است (مولوى)
|
|
|
|
٭ ...........................
|
توبره بايد بر سرش کُنج رباط
|
|
خر خاک مىخورد کورىاش به چشم خودش مىرود
|
|
|
هر عمل نابخردانهاى که از نادان سر بزند او خود به عواقب بِد آن دچار خواهد شد
|
|
|
رک: از بدو نيک کسى کسى را چه؟
|
|
خرِ خالى يُرقه مىرود (از شاهد صادق)
|
|
خر خرابى مىکند گوش گاو را مىبرّند
|
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى
|
به شوشتر زدند گردن مسگري!
|
|
خر خر بيند آب به گُندش آيد
|
|
خُر خُر مرگ مادرزن از چَه چَهِ بلبل خوشتر است ٭
|
|
|
|
٭ مَثَلى زشت است و نبايد بهکار برد
|
|
خر خسته را چُشى بس است
|
|
خر خسته و صاحبش ناراضي!
|
|
خرِ خفته جو نمىخورد
|
|
|
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
|
|
خر داده و خيار خريده است
|
|
|
رک: سگ داده و سگتوله گرفته است
|
|
خر داده وزر داده و سر هم داده!
|
|
|
رک: هم چوب را خورد، هم پياز را و هم پول را داد
|
|
خُردبين درشتزبان است
|
|
خر داغ مىکنند، کبابى در کار نيست!
|
|
|
مقایسه شود با : به بوى کباب رفت ديد خر داغ مىکنند
|
|
خرِ دجّال ظهور کرده است
|
|
|
ازدحام و هياهوى عظيمى است
|
|
|
نظير:
|
|
|
فيل هوا کردهاند
|
|
|
- شتر به شيشه کردهاند
|
|
|
- ختنهسوران قاضى است
|
|
خر در بازار و دِرهم در آستين
|
|
|
رک: پول گرد و بازار دراز!
|
|
خُرد شوى گر نشوى خُردهبين
|
|
خر دعا کرد که بارش ببرند
|
سيل بگرفت و خر و بار ببرد (سعدى)
|
|
خرد مرد را خلعت ايزدى است (فردوسى)
|
|
|
نظير: خرد بر همه نيکوئىها سر است
|
تو چيزى مدان کز خرد برتر است (فردوسى)
|
|
خردمند باش و بىآزار باش٭
|
|
|
رک: اصل مردمى کمآزارى است
|
|
|
|
٭ ..........................
|
هميشه زبان را نگهدار باش (فردوسى)
|
|
خردمند باشيد تا توانگر باشيد (قابوسنامه)
|
|
|
نظير: عقل و دولت قرين يکدگرند
|
هر که را عقل نيست دولت نيست (سعدى)
|
|
خُرده بينانند در عالم بسى
|
وافقند از کار و بار هر کسى (شيخ بهائى)
|
|
خرِ ديزه است، به مرگ خودش راضى مىشود تا ضرر به صاحبش بزند
|
|
|
صورت ديگرى است از 'خر ديزه است مرگ خود را مىخواهد براى زيان صاحبش' . به اين مَثَل مراجعه شود
|
|
خرِ ديزه است مرگ خود را مىخواهد براى زيان صاحبش
|
|
|
رک: يا علي! غرقش کن، من هم روش!
|
|
خر را از پالانش نمىشود شناخت
|
|
خر را با خور ٭ (=خورجين) مىخورَد مرده را با گور! (عامیانه).
|
|
|
نظير: شکم از خر قرض کرده است
|
|
|
|
٭ خور = خورجين
|
|
خر را بايد جائى بست که صاحبش راضى باشد
|
|
خر را به خر انداز و دوال را به درانداز
|
|
|
در ميان اطرافيان و کارگزاران خود رقابت ايجاد کن تا تلاش بيشترى بکنند و بهرهٔ بيشترى عايد تو گردد
|
|
خر را به زدن اسب نتوان کرد
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|