|
|
|
برخلاف نثر دورهٔ اول که به غايت موجز و با جملههاى مختصر بود، نثر ابونصر و ابوالفضل قدرى مفصلتر و داراى جملههاى طولانىتر مىباشد - مترادفات لفظى بسيار کمياب است اما الفاظ و عباراتى استعمال مىشود براى روشن ساخن مطلب که در نثر قديم نبوده است، مثال از تاريخ بيهقي:
|
|
'مُکرانى چون خبر اين لشگرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پياده بيست هزار کُپجي (۱) و ريگى (کذا - طبع کلکته و طبع طهران: زرنگى يعنى مردم منسوب به شهر زرنگ پايتخت سيستان) و مکرانى و از هر ناحيتى و از هر دستى فراز آورد و شش هزار سوار، و حاجب جامهدار به مکران رسيد و سخت هوشيار و بيدار سالارى بود و مبارزى بود نامدار و با وى مدّمان بودند و لشگر حريص و آراسته؛ دوهزار سوار سلطانى و ترکمان در خرماستانهاشان کمين نشاندند، و کوس بزدند، و مکرانى بيرون آمد و بر پيل بود و لشگر را پيش آورد سوار و پياده و ده پيل خياره' .
|
|
(۱) . کذا - طبع تهران و اصل آن کوچ يا کفچ که عربان قفص خوانند به ضم اول و از طوايف بلوچ بودهاند در يکى از کتيبههاى ميخى لفظ 'آکوپاچيه' ديده شده است به معنى 'کوهنشين' و محتمل است همين طايفهٔ قفص باشد. و در نسخهٔ طبع کلکته (گيج) به ياء تحتانى و جيم آمده و آن شهرى است از ولايات مکران و همهجا کيج و مکران مترادفانند.
|
|
جنگى پيوستند چنانکه آسيا بر خون بگشت؛ و هر دو لشگر نيک بکوشيدند و داد بدادند و نزديک بود که خللى افتادى جامهدار را؛ اما پيش رفت و بانگ بر لشگر بزد، و مبارزان و اعيان يارى دادند و کمين درگشادند، و مکرانى برگشت به هزيمت، و بدو رسيدند در مضيقى که مىگريخت بکشتندش، و سرش برداشتند و بسيار مردم وى کشته آمد و دو روز شهر و نواحى غارت کردند و بسيار مال و چهارپاى به لشگر رسيد' ص ۲۴۴.
|
|
در اين عبارات 'مترادفات' ديده نمىشود و هر لفظى بهجاى خود افتاده و معنى مستقلى مىدهد، ليکن اگر اين واقعه را به سبک طبرى مىنوشتند بايستى دو ثلث اين سطور حذف شده باشد - مازاد الفاظى است که براى توضيح مطلب و تکميل معنى آورده شده است و آن است که ما آن را (اطناب) نام کرديم و اين نه طنابى است که از آن ملالى خيزد بلکه در قبال ايجاز قديم اين نام بدو داده شده است و يکى از محسنات تاريخ بيهقى همين معنى است و از اينرو ممدوح واقع شده که توانسته است جزئيات مطالب را بنويسد و مقصود را به خوبى بيان نمايد.
|
|
|
در نثر پيشين مراد نويسنده اين بوده که حاقّ مطلب را با نهايت ايجاز وانمود سازد و مرادش توصيف و تعريف يا بهاصطلاح امروزه منظرهسازى و بيان حال به طريق شاعرانه نبوده بود، برخلاف اين سبک جديد که سعى دارد بهوسيلهٔ آوردن الفاظ و مصطلحات تازه که در محاورات آن روز مستعمل بوده است و استعمال جملههاى پىدرپى مطلب را کاملاً روشن سازد و بيان واقعه را به طريقى بيارايد که خواننده را در برابر آن واقعه قرار دهد و به تمام اجزاء واقعه رهنمونى کند، در حقيقت بايد گفت که سبک ابونصر و بيهقى حقيقىترين سبک نثر است که از قيد ترجمه بيرون آمده و قدرى نمک شعرى در آن پاشيده شده است.
|
|
|
در نثر قديم (تا آنجا که بهدست ما رسيده است) ذکر مطالب خارجى از قبيل استشهاد از نظم فارسى و تازى و استدلال به آيات و تمثيل بسيار نادر و کمياب است مگر آياتى قرآنيه و اشعارى که مربوط به تاريخ بوده و در اصل نسخهٔ مترجم ذکر شده باشد، چنانکه در تمام دورهٔ تاريخ بلعمى و در ترجمهٔ تفسير طبرى يک شعر بهعنوان شاهد ذکر نشده است (۱) و از همين قبيل است حدودالعالم و الابنيه و تاريخ گرديزى و تاريخ سيستان که شاهد شعرى نياوردهاند مگر شعرهائى که مربوط به تاريخ و جزء تاريخ است نه اينکه مؤلف از براى آرايش تاريخ شاهد آورده باشد، مانند کليله و دمنه و غيره، ما تاريخ بيهقى که زمان آغاز تحرير آن در چهارصد و چهل و هشت يعنى چهار سال بعد از تاريخ سيستان مىباشد مىبينيم حکايات و تمثيلها و اشعارى به مناسبت تاريخ و براى شاهد و مدعا و افزونى پند و عبرت آورده است، و هرچند ايراد اين قبيل حکايات و اشعار و امثال مانند کتب بعد، از قبيل کليله و دمنه و مقامات حميدى و تاجالمآثر به حد افراط نيست و تفاوتهائى نيز در طرز ايراد اين شواهد موجود است اما افتتاحى است در آوردن امثال و ذکر شواهد شعري، و تقليدى است از نثر فنى عرب، که در قرن چهارم در بغداد اختراع شد و پس از قرنى به خراسان نيز سرايت کرد.
|
|
(۱) . تنها در نسخهٔ بلعمى آقاى نفيسى که تاريخ تحرير آن آغاز قرن هشتم مىباشد در خبر شهادت حضرت على (ع) اين بيت شاهنامه را آورده:
|
|
شود در جهان چشمهٔ آب خشک |
|
نماند به نافهٔ درون بوى مشک |
|
|
ولى از تفحص و کنجکاوى در نسخ قديمتر و نسخهاى بعد معلوم شد از تصرفات کاتب همان نسخه بوده است خاصه که بلعمى پيش از فردوسى است و از اين قبيل است شعرهاى فارسى که در طبرى نسخهٔ چاپ لکهنو و نسخهٔ معارف خراسان (کتابخانهٔ نادري) موجود مىباشد.
|
|
ايراد تمثيل و شاهد بدين طريق است که نويسنده جاى بهجاى از کتاب خود منباب تمثيل حکايتى از حکايات پيشينيان ذکر مىکند مانند حکايت فضلبنربيع به مناسبت ذکر حسنک و حکايات انوشيروان و بزرجمهر و غيره - و همچنين قطعهها يا ابياتى با ذکر نام گوينده براى تأييد مدعا مىآورد که ربطى به اصل تاريخ ندارد مانند قطعاتى از رودکى و دقيقى و لبيبى و ابوالطيّبِ مصعَبي، و قطعههاى تازى از شعراى عرب چون متنبى و ابوالعتاهيه و غيره و گاهى هم ابياتى بدون ذکر گوينده به مناسبت مقام آورده است ليکن بيشتر به طريق اول است، و در نثرهاى بعد طريقهٔ دوم رواج يافته و طريقهٔ اول از ميان مىرود. بالجمله نکتهسنجى و استطرادهاى لطيف و تمثيل و شواهد و امثال ساير در اين نثر به حد وفور ديده مىشود و نيز کنايات و استعارات از قبيل 'سواران نظم و نثر' و 'ميدان بلاغت' و 'مرکب چوبين' و تشبيهات صريح و به کنايه مانند 'اين ديباى خسروانى که پيش گرفتهام به نامش زربفت گردانم' و 'ديدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانيان را از روشنائى آن آفتاب فخر و شرف افزود' ص ۴۹۰ و غيره جاىبهجاى يافت مىشود.
|