|
|
در نثر اين زمان سه قسم تقليد از نثر تازى وارد زبان دربارى و ادبى شده است:
|
|
۱. ورود لغات - يک دسته لغات تازه که در سبک سامانى وجود نداشت در اين دوره وارد نثر مىشود از قبيل جمعهاى عربى مانند خُصَما - غُرَبا - خَدَم - قُدَما - شرايط - حدود - نُکَت - طُرف - اَتباع - کتب - فصول و غيره که در سبک سامانى همه را به طريق فارسى مىبستهاند از قبيل خصمان و غريبان و خادمان و قديميان و شرطها و حدها و نکتهها و طرفهها و تابعان و کتابها و گاهى هم جمع فارسى دارد چون خصمان و زمامان (۱) و مشرفان و قديميان و غيره.
|
|
(۱) . زمامان، يعنى مشرفان و تفتيشکنندگان امور کشورى و اين کلمه جمع زمام است و ديوانالزمام ديوانى بوده است که يعقوببنداود وزير و مشير مهدى عباسى در عصر مهدى براى رسيدگى به امور کشورى و جلوگيرى از تعدى و ظلم و حکام و مالياتگيرندگان بهوجود آورده بود و اجزاء آن ديوان را زمام مىگفتهاند و خود يعقوب را يعقوبالزمام مىخواندهاند و لفظ (زمامان) به اين معنى از آن روز داخل ادبيات فارسى شد و اگرچه تمام ديوان زمام بعدها در بغداد برچيده شد اما اين کلمه باقى ماند و اين شغل را در عهد غزنويه شغل اشراف مىگفتند و هر شهرى مشرفى داشته است که در زير نظر شاه يا مشرف بزرگ به امور کشورى نظر داشته و مانند ادارهٔ تفتيش کل ما از کارهاى مأموران خرده گرفته و يا به مرکز خبر مىدادهاند.
|
|
و از قبيل مصادر عربى مانند: بُخل - کرم - لجاجت - مناصحت - مغايظه - بصارت - استصواب - مواضعه و غيره که در قديم بهجاى اين مصادر: بخيلى - کريمى - لجوجى و مانند آن بهکار مىرفته يا پارسى آن را بهکار مىبستهاند. رودکى گويد:
|
|
بسا دون بخيلا که مى بخورد |
|
کريمى به جهان در پراکنيد |
|
|
۲. ايراد کلمات مُنوّن به طرز دستور عربى مانند: عزيزاً و مکرّماً - مغافصةً - حقاً - ثم حقاً و امثال آنها که در نثر قديمتر جايز نبوده است.
|
|
۳. جملههاى تازى بدون قصد ارسال مثل يا ذکر حديث از قبيل غالب سرفصلها مخصوصاً ابوالفضل مکرر جملههاى عربى آورده است و آنها را به عبارات پارسى پيوسته و متمم آن عبارات و مطالب قرار داده است.
|
|
۴. شکل جملهبندى به طرز خاصى که مخصوص عرب است و در زبان پهلوى بسيار نادر است و در نثر سامانى تقريباً هيچ نيست و بونصر و ابوالفضل را با آن طرز جملهبندى رغبتى بهسزا است مانند:
|
|
'و تاريخها ديدهام بسيار که پيش از من کردهاند پادشاهان گذشته را خدمتگزاران ايشان که اندر آن زيادت و نقصان کردهاند و بدان آرايش خواستهاند' .
|
|
و از جمله تقليدهاى تازى در جملهبندى ذکر مفعول صريح است قبل از فعل و فاعل، مانند:
|
|
'وجد مرا - بدان وقت که آن پادشاه به غور رفت و آن اميران را آنجا فرود آوردند به خانهٔ پاتکين زمين داورى که والى آن ناحيت بود - امير محمود فرمود تا به خدمت ايشان قيام نمايد' .
|
|
که علاوه بر تقديم مفعول بر فاعل و فعل، جملههاى دراز متعرضه نيز آورده است.
|
|
ديگر مقدّم آوردن فعل است در جملهها بر فاعل و مفعول يا بر مفعول به تنهائى که هرچند در پهلوى گاهى ديده مىشود و از ضروريات آن زبان است ليکن در نثر سامانى معمول نبوده است و بىشک مؤسسان سبک جديد آن را از تازى اخذ کردهاند از قبيل:
|
|
'امير روز آدينه از اينجا برداشت و بر مقدمه برفت ... و به حصارى رسيد قلعهٔ سخت استوار ديد و مردان جنگى با سلاح تمام، امير گرد بر گرد قلعه برگشت و جنگ جاىها بديد، ننمود پيش چشمش و همت بلند و شجاعتش آن قلعه و مردن بس چيزي' .
|
|
که قبل از آن زمان و پس از آن مىگفتند و مىگويند که: 'پيش چشمش و پيش همت بلند و شجاعتش آن قلعه و مردان بس چيزى ننمود' و جاى ديگر مىگويد:
|
|
'امير نشاط شراب کرد و ننمود بس طربى که دلش سخت مشغول بود به چندگونه منزلت ...' جاى ديگر: آغازيد آب عبدالجبار ريختن' ، 'بياريم پس از اين' ، 'احمد چون از پيش او بگريخت نمانده بود با او بس شوکتى ...' و آوردن فعل در آغاز جمله در زبان فارسى مختص مقامى است که بيان فعل براى شنونده و گوينده اهميت زيادترى از بيان مفعول و متعلقات آن داشته باشد و هم امروز ما در محاورات مىگوئيم: 'بگيريدش که دزدى است نابکار' و يا 'بيرون کنيد اين نالايق را' و امثال آن، و اين شيوه را در نثر طبرى و همطرازان وى نيافتيم.
|
|
۵. آوردن فعلهاى ماضى و مضارع به صيغهٔ مجهول که ظاهراً يا تقليد از عربى است و يا صرف تفننى است و به گمان من تفنن هم نيست بلکه زبان محاورهٔ غزنين چنان بوده است و هنوز هم در زبان و ادبيات نظم و نثر افغانستان اين اثر موجود است که فعل ماضى را به صيغهٔ وصفى و با فعل معين ذکر کنند و گويند: 'در را بسته کرد' بهجاى اينکه بگويند (در را بست) و در بيهقى اين قاعده نيست ليکن آوردن فعل به صيغهٔ مجهول با فعل معين (آمدن) بسيار است مانند: 'وى را نيز گرفته آمد' يعنى وى را نيز بگرفتند و 'فرمود تا بازداشته آيد' بهجاى 'تا وى را بازدارند' و نظاير اين معنى به حد وفور ...
|
|
۶. ايراد موازنه و احياناً سجع که پيش از بيهقى نيز در سرفصل گاهبهگاه ديده مىشد و در بيهقى به همان شيوه ديده مىشود مانند:
|
|
'فصلى خوانم از دنياى فريبنده به يک دست شکر پاشنده و به ديگر دست زهر کشنده گروهى را به محنت آزموده کرده و گروهى را پيراهن نعمت پوشانيده تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنيا محال است' . ص ۴۶۵ طبع کلکته.
|
|
و نظير اين عبارت در تمام اين مجلد از يکى دو نوبت تجاوز نمىکند و همچنين کلمات مرادف که براى تأکيد معنى مىآورند بسيار در اين سبک نادر است اما جاىبهجاى بهندرت نمونههائى از آن گاهى ديده مىشود و اين هر دو از تأثير زبان عرب است.
|
|
۷. استعمال مفعول مطلق به تقليد عربى در جاىهائى که مراد تأکيد باشد و اين نيز در نثر فارسى بىسابقه است مثال: 'بفرمود تا وى را بزدند زدنى سخت' ... 'امير بار داد باردادنى سخت باشکوه' و نظاير اينها در بيهقى زياد است - فردوسى فرمايد:
|
|
بخنديد خنديدنى شاهوار |
|
که بشنيد آوازش از چاهسار |
|