|
|
لغات و افعال و امثال و اصطلاحات فارسى
|
|
لغات زيباى فارسى و ضربالمثلهاى شيرين در بيهقى بسيار است و پيدا است که اين لغتها و مثلها در زبان محاورهٔ آن روزگار مرسوم و متداول بوده است و ما چند فعل و لغت و مثل را در اينجا منباب نمونه آورديم:
|
|
- خوازه بستن: طاق نصرت بستن
|
|
- سُمچ گرفتن: مشغول شدن سپاه به کندن سوراخهائى در زير قلعهٔ دشمن.
|
|
- بالا دادن: به معنى بزرگ کردن مطلب و اهميت دادن به کاري.
|
|
- فرا کردن: تحريک کردن کسى را.
|
|
- پيش کردن: به معنى فرا کردن و تحريک.
|
|
- فرابريدن: مسکوت ماندن يا مسکوت گذاشتن مطلب يا کار يا سخنى چنانکه گويد: 'امير آن حديث فرابريد' يعنى مسکوت گذاشت.
|
|
- فرود رفتن: داخل شدن، (فرود سراي) و (فرود قلعه) نيز به معنى اندرون سراى و قلعه است.
|
|
- فرو گذاشتن: گذشت کردن و صرفنظر نمودن.
|
|
- روز سوختن: وقت گذرانيدن و تعلل نمودن.
|
|
- دريازيدن: آهنگ کردن و قصد فرمودن.
|
|
- ژکيدن: متغيّر شدن و به اصطلاح امروز (کوک شدن) و از جا در رفتن.
|
|
- روى داشتن و نداشتن: به معنى صواب بودن يا نبودن.
|
|
- يک رويه شدن کار: سر و صورت گرفتن کار.
|
|
- برنشستن: سوار شدن بر اسب.
|
|
- آوردن: به معنى (کردن) چنانکه گويد: (نيک آوردى که نيامدي) يعنى خوب کردي.
|
|
- راندن: نوشتن و شرح دادن
|
|
- بداشتن: امتداد يافتن، به معنى لازم - مثال: 'آن جنگ از نماز پيشين تا شب بداشت' يعنى امتداد يافت.
|
|
- با جائى افتادن: کارى بهجائى موکول شدن مثال: 'حديث شراب بارَيْ افتاد' يعنى مسئله شراب خوردن مسعود و محمود به بعد از ورود رى موکول گرديد.
|
|
- پايستن: صبر کردن و تأمّل 'اميرنپايست تا مردم در رسند' يعنى تأمّل نکرد.
|
|
- به راستاى کسى کار کردن: در حق کسى خدمتى يا لطفى انجام دادن: 'من بر آستاى پدرت نيکوئى کردم' يعنى در حق پدرت ...
|
|
- شبگير کردن: آخر شب از جائى بهجائى شدن و (شبگير) به معنى سحر و صبح بسيار زود است.
|
|
- نماز پيشين: ظهر و دقايق ساعت نخستين بعدازظهر.
|
|
- نماز ديگر: طرف عصر تا نزديک غروب.
|
|
- دينه: ديروزى - شاعر گويد:
|
|
بچهٔ بط اگر چه دينه بود |
|
آب درياش تا به سينه بود |
|
|
- دلانگيز: صفتى است که دربارهٔ سواران جنگى استعمال مىکنند يعنى دلاور و چالاک و يا سوارى زيبا و جالب توجه.
|
|
- اِسْتاخي: به معنى گستاخى و باز بودن روى کسى با ديگرى و جسور بودن در حضور کسي.
|
|
- بُستاخ و بُستاخي: به معنى بالا يعنى گستاخ و گستاخي.
|
|
- نَپَسَه: که با باى ابجد نوشته مىشده است و اصل آن (ناف) و (ناپ) و (نپ) بوده است يعنى نواسه و نواده و فرزندِ فرزند.
|
|
- خوران خوران: اين ترکيب يعنى که از تکرار يا لفظ تکرار عمل همان معنى را خواسته باشند و در بيهقى مکرر آمده است.
|
|
- اويزان اَويزان: از قبيل ترکيب بالا است يعنى شکسته و کلهخورده و افتان و خيزان گريختن سپاه.
|
|
- ريشاريش: جنگ دست بيغه و دست و گريبان.
|
|
- خردک خردک: آوردن کلمات مصغر بسيار دارد چون: خوشک خوشک و نرمک نرمک و بارانک و بيچارگک و غريوک و بچگک و خواهشک و غيره (۱).
|
|
(۱) . منوچهرى گويد:
|
|
آبى جو يکى جو چکک از خايه بجسته |
|
چون جو چککان بر تن او موى برسته |
الى آخر ... |
|
|
|
|
- نابيوسان: من حيثلايحتسب و بدون انتظار، صيغهٔ وصفى نفى از فعل 'بُيُوسيدن' انتظار کشيدن و چشم داشتن.
|
|
- خواست کرد: اين ترکيب مصدر مُرَخَّم است و از افعال مقاربه است که فعل (خواستن) را با کردن و شدن و غيره ترکيب مىکردهاند چون: 'امير بار داد که خواست نشست' و 'امير به تماشاى شکار خواست رفت' که از قرن هفتم به بعد در نثر فراموش گرديده است و امروز تنها قسمت مضارع اين فعل را عوض افعال مضارع ساير فعلها استعمال مىکنند چون (مىخواهم بروم) و (مىخواهد برود) و (مىخواهى بروي) و (خواهد رفت) و (خواهى آمد) و (نخواهد گفت) و (نخواهم کرد) و غيره ...
|
|
- دست در خاک ماندن: 'تا سواران نظم و نثر در ميدان بلاغت درآيند و جولانهاى غريب بنمايند چنانکه پيشينگان را دست در خاک ماند و اَلله عَزَّ ذِکرَه بفَضْله و قُدرَتِه يُيَسِّر ذلک و يُسَّله فانه القادِرُ عَليه و ما ذلک علىالله بعزيز' ص ۴۷۸.
|
|
- حال آوردن: به معنى تمارض کردن و خود را به بيمارى زدن.
|
|
- مراغه کردن: غلتيدن حيوان در خاک: 'چون خاک ديد مراغه دانست کرد' .
|
|
- خرما به بصره بردن: مَثَل ساير.
|
|
- صلحگونه: در مواردى که مىخواهد ناتمامى کارى را برساند آن کار را با (گونه) که از ادات تشبيه است ترکيب مىکند تا ناتمامى و عدم تحقق و قطعيت کارى را مدلل کند چنانکه گويد: 'در آنجا صلحگونهٔ افتاد' يعنى صلح ناتمام و بىاساسى صورت بست، جاى ديگر گويد: 'ميان دو نماز بارانکى خُرد خُرد مىباريد چنانکه زمين ترگونه مىکرد' يعنى اندک زمينتر مىشد.
|
|
جاى ديگر گويد: 'امير محمد تام به پوشنگ نرفت آن مرادگونه حاصل نشد' يعنى مرادى ناتمام و صورى - و: 'اين کار خَلْقِگونه شده است' يعنى قدرى کهنه شده و از رؤيت افتاده است يا: 'بيگاهگونه شده بود' و غيره و اين ترکيب با اين زيبائى و تمامى و با اين ايجاز و لطف بدبختانه پاک از پارسىزبانان ايران و هندوستان و افغانستان فوت شده است!
|
|
جاى ديگر گويد: 'امير محمد تام به پوشنگ نرفت آن مرادگونه حاصل نشد' يعنى مرادى ناتمام و صورى - و: 'اين کار خَلْقِگونه شده است' يعنى قدرى کهنه شده و از رؤيت افتاده است يا: 'بيگاهگونه شده بود' و غيره و اين ترکيب با اين زيبائى و تمامى و با اين ايجاز و لطف بدبختانه پاک از پارسىزبانان ايران و هندوستان و افغانستان فوت شده است!
|
|
- حلقه برافکندن و بر در زدن: اين و مانند اين از اصطلاحات خاصى است که در بيهقى ديده مىشود و مخصوصاً در اين اصطلاح اهل تحقيق حيران هستند. آنچه مسلّم است اين است که هرجا مراد آن رسيدن نامهاى مهم و عمدهٔ دولتى است اين اصطلاح را بيان مىکند مانند:
|
|
'اَسْکُدار در رسيدن حلقه برافکنده و بر در زده ...' جاى ديگر گويد: 'فرمود نامه کردند باسکدار و حلقه برافکندند و بر در زدند ...' و گاهى که نامه بسيار مهم باشد بهجاى يک حلقه، حلقهها گويد: 'اسکدارنامه آورد حلقهها برافکنده و بر در زده ...' و شک نيست که حلقه برافکنده و بر در زده صفت خريطه و نامهها است نه صفت مأمور اسکدار، چنانکه بعضى گمان کردهاند(۲) چه جاى ديگر گويد: 'يک خريطه همه بر در زده آن را بگشاد و از نامه مفصلى دو بخواند پس نامه در نوشت و گفت تا در خريطه کردند و مهر اسکدار نهادند' و از اين عبارت باز مطلب ديگرى مىفهميم و آن اين است که گاهى نامهها را که بسيار مهم و متعدّد بوده است همه را در خريطهٔ اسکدار يعنى کيسهٔ چرمى پست نهاده و بر در آن خريطهٔ چيزى مىزدهاند و مهر لاک مىکردهاند که کسى آن را نگشايد چنانکه در صفحهٔ ۴۹۴ طبع کلکته گويد: 'من نامه نوشتم و وى آن را به خط خويش استوار کرد و خريطه کردند و در اسکدار گوزکانان نهادند و حلقه برافکندند و بر در زدند و گسيل کردند' ... که از اين جمله چيز ديگر نيز معلوم مىشود و آن اين است که 'اسکدار' نام محل پست و جايگاه بريد و قبول مراسلات پستى هم بوده است و آنجا که گويد اسکدار آمد مراد آن است که گويد 'پست آمد' چنانکه ما هم امروز مىگوئيم.
|
|
(۲) . ظاهراً اين حلقه يا حلقهها که مىگويد علامت اهميت نامه و اسرار طومار بوده است، ما اين را مىدانيم که پيش از اختراع و شيوع يافتن پاکت، نامهها و منشورها مانند طومار درهم نورديده و پيچيده و برسر آن طومار يا بر ميان آن طومار کاغذکى نازک و باريک مىچسانيدهاند و نام آن کاغذک سرچسب بوده است. و لفظ (نپشته) که به نامه گويند از آنرو بوده است. فرخى گويد:
|
|
چو بود کيسه و جيب من از درم خالى |
|
دلم از صحن امل فرش خرمى بنپشت |
|
|
و اين حلقه که در بيهقى گويد مراد حلقهٔ فلزين يا حلقهٔ چرمى بوده است که بر خريطه يکى يا چند تا افکنده و سپس روى آن را سرچسب مىزدهاند و کلمهٔ (بر در) گويا مصحف (پروز) است يعنى (حاشيه) و (سجاف) که همان سرچسب باشد که بر خريطه مىزدهاند يا بر طومارها - و يا برهر دو - يعنى هرگاه نامههاى مهم و عمده مىخواستند به پست بدهند آنها را در کيسهٔ چرمين (خريطه) نهاده و گرد هر طومار حلقه افکنده و روى حلقه را بهطور عمودى پروز (حاشيهٔ نازک کاغذ) مىچسباندهاند و مهر مىزدهاند باز بر خود خريطه هم حلقه افکنده و روى آن را پروز مىزده و مهر مىکردند، لغت پروز فارسى و به معنى حاشيه است و عرب آن را به فراويز جمع بسته است و به همين معنى استعمال کرده. اما 'اَسکدار' به فتح اول به قول 'خوارزمي' يعنى 'از کدام' - درزبان پهلوى نيز کتار و کذار به معنى 'کدام' آمده است و بعيد نيست عقيدهٔ استاد درست باشد. و از فحواى عبارات بيهقى برمىآيد که اسکدار پستخانه و محتويات پست را هم مىگفتهاند نه تنها غلام پست را.
|
|
- خزانهٔ محبت: اصلاحى است به معنى ديوان ضبط اسناد و شايد هم (محبت) تصحيف کلمهٔ ديگرى باشد؟
|
|
- کلاه دوشاخ: اجازهٔ مخصوصى بوده است که مانند امتياز به کسى که داراى رتبهٔ مهم واليگرى يا دهقانى يا سپاهيگرى باشد مىدادهاند.
|
|
- اسپ خواستن: اين اصطلاح در قديم معمول بوده است و شايد خيلى قديم باشد چه در شاهنامه هم ديده شده است و مراد آن است که وقتى در روز بار در پيشگاه پادشاه کسى را به مقام يا لقبى يا کاردارى جائى مفتخر مىنمودند ساعت بيرون شدن از در خانه، کسى که گماشته و مأمور اينکار بوده و فردوسى وى را (مَرد بالاى خواه) ناميده است، بانگ زده اسپ صاحب آن مقام يا لقب يا شغل را مىطلبيده است، و اين نوعى از اعلام و آگهى بوده است، مثال:
|
|
'و بدان وقت که اميرمحمود از گرگان قصد رى کرد و ميان امير [و] آنِ فرزندان او مسعود و محمد مواضعتى که نهادنى بود بنهاد اميراحمد را آن روز امير خراسان خواند و اسپ امير خراسان خواستند(۳) و وى سوى نيشابور بازگشت، و اميران پدر و پسر ديگر روز سوى رى کشيدند، چون کارها بر آن جانب قرار گرفت، و امير محمود عزيمت دُرُست کرد بازگشتن را، فرزند را خلعت داد، و پيغام آمد نزديک وى به زبان بوالحسن عقيلى که:
|
|
پسرم محمد را چنانکه شنودى که بر درگاه ما اسپ امير خراسان خواستند، و تو امروز خليفهٔ مائي، و فرمان ما بدين ولايت بىاندازه مىداني، چه اختيار کنى که اسپ تو اسپ شاهنشاه خواهند يا اسپ امير عراق؟
|
|
امير مسعود چون اين پيغام پدر بشنود بر پاى خاست و بر زمين بوسه داد و پس بنشست ... الخ' تاريخ بيهقى طبع کلکته ص ۱۴۸.
|
|
(۳) . کذا نسخهٔ طهران - در نسخهٔ کلکته چنين است 'اميرمحمد را آن روز اسپ بر درگاه نبود اسپ امير خراسان خواستند' و بىشک غلط است - و در نسخهٔ خطى نگارنده: 'اميرمحمد را آن روز اسپ بر درگاه است امير خراسان خواستند' و ما نسخهٔ طهران را اصح دانستيم.
|
|
فردوسى فرمايد:
|
|
همه شب همى لشگر آراستند |
|
ز دربارهٔ پهلوان خواستند |
خروشى برآمد ز درگاه شاه |
|
که اسپ سرافراز شاهان بخواه |
خروشيدن مرد بالاى خواه |
|
يکايک برآمد ز درگاه شاه |
به مهرش منوچهر عهدى نوشت |
|
سراسر ستايش بسان بهشت |
همه کابل و دنبر و ماى و هند |
|
رو آرو چنين تا به درياى سند |
ز زابلستان تا بد آن روى بُست |
|
بِنوّى نوشتند عهدى درست |
چو اين عهدو خلعت بياراستند |
|
پس اسپ جهان پهلوان خواستند |
|
|
- نه همانا که: جملههاى مثبت را بهوسيلهٔ آوردن (نه همانا که) بهصورت نفى درآورده است مثال: 'نه همانا که اين کار کرده باشد' يعنى همانا که اين کار نکرده است.
|
|
- دندان نمودن: جلادت و زبردستى به دشمن نشان دادن.
|
|
- بىتيمارى: عدم غمخوارى.
|
|
- زبونگيرى: عاجزکشى - يا عاجز شمردن کسى.
|
|
- راه به ديه مىبرد: يعنى حقيقتى دارد و راه بهجائى مىبرد و بىاساس نيست. و از اين قبيل لغات و امثال و ترکيبات بسيار دارد، و مىتوان گفت بيش از بلعمى لغات و ترکيبات فارسى دارد، چه بيهقى مانند بلعمى مقهور ترجمهٔ عربى نبوده است ولى جاى تأسف است که غالب افعال و ترکيبات لطيف و شيرين اين کتاب در ظرف صد سال بعد طورى از پيش لغات عربى شکست مىخوردند که ديگر نشانى از آنها مگر در کتب متصوفهٔ قديم ديده نمىشود، و حتى در سياستنامه و قابوسنامه نظير آنها را نمىتوان بهدست آورد.
|
|
ما مىدانيم که اين شيوه منحصر به بيهقى يا استاد او ابونصر نبوده است، معلوم است که در آن روزگار لطف و زيبائى خاصى در محاورهٔ مردم غزنين و خراسان بوده و زبان فارسى در دربار محمود زيبائى و لطف و شيرينى خاصى پيدا کرده بود و همان تأثير است که نثر دربارى و منشآت ديوان رسالت محمود را چنين زيبا ساخته است، و از آنجائى که اين شيوهٔ لطيف از طرف صاحب ديوان رسالت اختراع يا پذيرفته شده و سپس شاگردان وى که دبيران بزرگ حضرت بودهاند آن را اختيار کردهاند شکى نيست که ساير نويسندگان آن عصر هم اين شيوه را دنبال کردهاند، و نيز شبههاى نيست که تا ديرى همين لغات و اصطلاحات و طرز تحرير که در اين فصل وانمود شد در تحريرات اساتيد عصر رايج بوده است، زيرا به تجربه دريافتهايم که در هر عصر و زمانى کلمات و الفاظ و ترکيبات آنها و طرز اداى کلمات و بهکار داشتن لغات از تازى و فارسي، شبيه به هم و از روى تقليد يکديگر است، و اين حال را در دورهٔ بعد از (عصر بيهقي) نيز به درستى مىبينيم، و از اينرو معتقد هستيم که اين شيوه با تمام جزئيات خود در عصرى که نشانهٔ آغاز و انجام قرن پنجم هجرى بود، رواج داشته است.
|
|
چيزى که قابل ذکر مىباشد آن است که بعضى کتب بهدست آمده که به قرائن عديده در اواخر قرن پنجم تحرير يافته چون (اسکندرنامه) و (کشفالمحجوب) و يا در اوايل قرن ششم چون (مجملالتواريخ) و (اسرارالتوحيد) که شيوهٔ آنها با شيوهٔ بيهقى متفاوت و با شيوهٔ دورهٔ اول و بلعمى نزديک مىنمايد، و ما اين معنى را حمل بر اين کرديم که تقليد شيوهٔ بيهقى به واسطهٔ مختصاتى که در آن ذکر شده دشوار بوده است ولى تقليد شيوهٔ قديم براى مترسّلان خاصهٔ افسانهنويسان، و مورّخان آسانتر مىنموده است بنابراين در (اسکندرنامه) و کتب ديگر از شيوهٔ بيهقى چشم پوشيده و به سبک قديم توجه شده است.
|