|
هندوانه و ماست! عزرائيل مىگويد: باز هم تقصير ماست؟ (عا). |
|
|
رک: اگر خواهى نمانى در زمانه |
بخور ماست و قوروت و هندوانه |
|
هنرآموز کز هنرمندى |
در گشائى و در بندى |
|
|
رک: هنر بهتر از مِلک و مال پدر |
|
هنر بايد از کارکرده نه لاف٭ |
|
|
نظير: لاف کار اجلاف است |
|
|
|
٭ به خنجر جگرگاه او برشکافت |
........................... (فردوسى) |
|
هنر برتر از گوهر آمد پديد٭ (فردوسى) |
|
|
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر |
|
|
|
٭ سخن زين درازى چه بايد کشيد |
........................... (فردوسى) |
|
هنر بنماى اگر دارى، نه گوهر٭ |
|
|
رک: آدمى را نسبت به هنر بايد، نه پدر |
|
|
|
٭ چو کنعان را طبيعت بىهنر بود |
پيمبرزادگى قدرش نيفزود |
|
|
|
................................ |
گل از خار است و ابراهيم از آزر (سعدى) |
|
هنر بهتر از گوهر نامدار (فردوسى) |
|
|
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر |
|
هنر بهتر از ملک و مال پدر (از مجموعهٔ مختصر امثال طبع هند) |
|
|
نظير: |
|
|
هنر بهتر از گوهر نامدار (فردوسى) |
|
|
ـ هنر چشمهٔ زاينده است و دولت پاينده (سعدى) |
|
|
ـ هنر برتر از گوهر آمد پديد (فردوسى) |
|
|
ـ در هنر کوش که زر چيزى نيست (جامى) |
|
|
ـ هنر در نفس خود دولت است (سعدى) |
|
|
ـ هنر پابهٔ مرد افزون کند |
سر از جيب اقبال بيرون کند |
|
|
ـ هيچ گنجى بهتر از هنر نيست (و هيچ دشمن بتر از خوى بد نيست) (از قابوسنامه) |
|
|
ـ هنرآموز کز هنرمندى |
در گشائى و در بندى |
|
|
ـ اندر جهان چو بىهنرى عيب و عار نيست (سوزنى) |
|
هنر به چشم عداوت بزرگتر عيب است٭ |
|
|
رک: چشم حسد پديد کند عيب ناپديد |
|
|
|
٭ گل است سعدى و در چشم دشمنان خار است |
........................ (سعدى) |
|
هنر بهکار نيايد چو بخت بد باشد٭ |
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است |
|
|
|
٭ اگر به هر سرِ مويَت دو صد هنر باشد |
........................ (سعدى) |
|
هنربين شو که خود ديدن هنر نيست ٭ |
|
|
|
٭ مبين در خود که خودبين را بصر نيست |
........................ (نظامى) |
|
هنر پايهٔ مرد افزون کند |
|
|
رک: مرد به هنر نام گيرد |
|
هنر چشمهٔ زاينده است و دولت پاينده (سعدى) |
|
|
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر |
|
هنرمندان چون بميرند بىهنران جاى ايشان گيرند (سعدى) |
|
هنرمند به حسدِ بىهنران در معرض تلف افتد |
|
|
نظير: بىخار و حسد نيست گل فضل و هنر |
|
|
نيزرک: با هر که نشانى از هنر نيست... |
|
هنرمند هر جا بوَد سرفراز٭ |
|
|
نظير: |
|
|
هنرمند هر جا که روَد قدر بيند و صدر نشيند (سعدى) |
|
|
ـ گل بىخار جهان مردم صاحبِ هنرند (سعدى) |
|
|
|
٭ کجا با هنر شد اسيرِ نياز |
...................... (فردوسى) |
|
هنرمند هر جا که روَد قدر بيند و صدر نشيند (سعدى) |
|
|
رک: هنرمند هر جا بوَد سرفراز |
|
هنر نزد ايرانيان است و بس |
ندارند شير ژيان را به کس (فردوسى) |
|
هنوز آخوند منبر نرفته شيون مىکند |
|
|
رک: پيش از آخوند گريه مىکند |
|
هنوز اول فتح است و وقت بسمالله! |
|
هنوز ترازو دارى ياد نگرفته مَچَک مىزند! |
|
|
رک: هنوز سوار نشده قيقاج مىرود |
|
هنوز دو قورت و نيمش باقى است! |
|
|
ريشه و اصل اين مَثَل داستان زير است:
|
|
|
پس از آنکه حضرت سليمان به مشيّت و ارادهٔ خداوند بر همهٔ جهان و آدميان مسلط شد و انس و جن را به زير فرمان خود درآورد از پيشگاه خداوند استدعا کرد که اجازه فرمايد که تمام جانوران روى زمين و مرغان هوا و ماهيان دريا يک روز مهمان او باشد، يعنى تهيه خوراک کليّهٔ مخلوقات در آن روز بر عهدهٔ او محول گردد. خداوند فرمود: اى سليمان، فراهم کردن رزق و روزى جانوران عالم کار تو نيست، عبث چنين تقاضائى مکن که اينکار از عهدهٔ تو خارج است. حضرت سليمان عرض کرد: بارالها، تو همهگونه قدرت و عظمت و دولت به من عطا کردهاى، من چگونه نخواهم توانست يک وعده غذاى مخلوقات تو را بدهم؟ خداوند چون پافشارى و اصرار سليمان را ديد عاقبت استدعاى او را اجابت فرمود. حضرت سليمان از همان روز در مقام تهيهٔ آذوقه و تدارک طعام براى مخلوقات جهان برآمد و زمانى دراز صرف اينکار کرد.
|
|
|
در روز موعود همين که غذا آماده شد ماهى بزرگى سر از آب دريا بيرون آورد و روزى خود را از حضرت سليمان طلب کرد. به فرمان حضرت سليمان رزق و روزى او را ـ بهقدرى که گمان مىرفت براى وى کفايت مىکند ـ در جلوش افکندند. حيوان در يک چشم بههم زدن آن را در گلو فرو برد و فرياد برآورد: گرسنهام! مقدارى ديگر غذا برايش ريختند. آنها را هم خورد و باز اظهار گرسنگى کرد، تا بدان حدّ که تمام غذاهائى را که حضرت سليمان براى يک روز مخلوقات دنيا فراهم کرده بود همه را بلعيد و باز خواستار غذا شد. حضرت سليمان از اشتهاى پايانناپذير ماهى سخت در حيرت فرو رفت و از او پرسيد: مگر رزق و روزى تو چقدر هست که هر چه به تو مىدهند سير نمىشوى؟ ماهى گفت: سه قورت! نيم قورت آن را به من دادهاند ولى هنوز دو قورت و نيم ديگرش باقى است.
|
|
|
اين مَثَل را در دو مورد بهکار مىبرند. اول در مورد کسىکه همهگونه محبت ديده و از نعمت يا دولتى بهرهٔ فراوان برده ولى باز هم ناخشنود است و بيش از آن طلب مىکند. دوم در مورد کسى که خطا کرده و بهجاى آنکه از کردهٔ خود خجل و منفعل باشد با بىشرمى متوقع است که باز هم گناه او را ناديده بگيرند و به وى محبت کنند. |
|
|
نظير: دست و رويت را بشور بيا مرا هم بخور! |
|
هنوز زرده بالا نکشيده ديوانگى مىکند (يا = قُد قُد مىکند) (عا). |
|
|
نظير: |
|
|
اول پياله و بد مستى |
|
|
ـ اول بسمالله و غلط ؟ |
|
هنوز سر از تخم درنياورده قُد قُد مىکند. |
|
|
تازهکار و پرمدعاست |
|
هنوز سرِ بچّه درنيامده مىگويد پسر است |
|
|
شتابزده قضاوت مىکند |
|
هنوز سوار نشده قيقاج مىرود! |
|
|
نظير: |
|
|
هنوز سوار نشده لنگ مىجنباند |
|
|
ـ هنوز ترازو دارى ياد نگرفته مَچَک مىزند |
|
هنوز سوار نشده لنگ مىجنباند! |
|
|
رک: هنوز سوار نشده قيقاج مىرود |
|
هنوز طفلى و از نيش و نوش بىخبرى (وحيد دستگردى) |
|
هنوز مسجد ساخته نشده گدا درش نشسته! |
|
|
رک: مسجد نساخته گدا درش نشسته |
|
هنوز نرفتى ميمن٭ تا بگوئى واى بر من! (عا). |
|
|
|
٭ ميمن (مخففّ 'ميمند' ): دهستانى در ۲۷ کيلومترى شمال شرقى شهر بابک واقع در شهرستان يزد |
|
هنوز نزائيده، جان و دلِ بابا! (عا). |
|
|
رک: نه به بار است نه به دار است، اسمش على خدايار است! |
|
|
ـ بچّه توى شکم و نامش مظفّر! |
|
هنوز همان آش در کاسه است (از مجموعهٔ امثال طبع هند) |
|
|
رک: همان آش است و همان کاسه |
|
هوادار نکورويان نينديشد ز بدگويان (سعدى) |
|
هوا گرم و من تشنهٔ ناصبور |
بيابان و خرمانده و راه دور (اميرخسرو دهلوى) |
|
هواى باغ در ايّام گل خوش است |
|
هوو هوو است اگر همه سبو است |
|
|
تحمل هوو و رقيب هر قدر زشت و ناچيز هم باشد دشوار است |
|
هوو هوو را خوشگل مىکند، جارى جارى را کدبانو |