دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
دختر ماهیفروش و لنگه کفش
مرد ماهيگيرى بود که يک زن و يک دختر داشت. ماهيگير به دريا مىرفت ماهى صيد مىکرد و آنرا در بازا رمىفروخت و از اين راه روزگار مىگذراند. دختر او پيش ملاباجى درس مىخواند. ملاباجى هم خواستار پدر دختر بود و هى به دختر فشار مىاورد که: 'يک کارى بکن، پدرت مرا بگيره.' دختر خواستهٔ ملاباجى را به پدرش گفت. اما ماهيگير که نمىتوانست روزگار دو تا زن را بچرخاند، جواب رد داد. دخترهم آمد و جواب پدرش را گذاشت کف دست ملاباجى منصرف نشد که هيچ آتشش تندتر شد. روزى به دختر گفت: 'پاشو اين کاسه را ببر به خانهاتان و به مادرت بده و بگو براى من کفى تفاله سرکه توى آن بريزد، وقتى رفت سر خمره هلش بده داخل آن.' دختر کاسه را گرفت و به خانه آمد و همان کارى را کرد که ملاباجى خواسته بود، بعد هم به مکتب برگشت. |
عصر شد دختر به خانه آمد، پدرش پرسيد: 'مادرت کجاست؟' گشتند و ديدند پاهايش از تو خمره به هوا رفته و خودش هم خفه شده است. مادره که مرد، ملاباجى توسط دختر به مرد ماهيگير پيغام فرستاد که بيا و مرا بگير تا مواظب دخترت باشم و بهخوبى بزرگش کنم. مرد ماهيگير راضى شد و ملاباجى را عقد کرد و به خانهاش آورد. ده پانزده روزى ملاباجى با دختر خوب تا کرد اما بعد از آن کمکم شروع کرد به بدرفتاري. روزها که پدره ماهىها را به خانه مىآورد، ملاباجى آنها را به دختر مىداد تا به دريا ببرد و بشورد! |
يک روز دختر همينطور که داشت ماهىها را مىشست، يکى از ماهىها از دستش ليز خورد و افتاد تو دريا. شروع کرد به گريه به زارى که: 'زنبابا مرا مىکشد.' در حال ناليدن بود که يد يک ماهى بزرگ سرش را از آب بيرون آورد، در دهنش هم يک ماهى بود آنرا به خشکى انداخت و گفت: 'اين ماهى به عوض آن يکى که افتاد تو آب. از اين بهبعد من مثل مادرت از تو مواظبت مىکنم. حالا بنشين تا برايت ناهار بياورم.' ماهى رفت زير آب و با يک بشقاب پلو بيرون آمد آنرا به دختر داد و گفت: 'هر وقت با من کارى داشتى صدا بزن: ننه ماهي! من فورى حاضر مىشوم.' |
روزى زن پدر دختر مىخواست به مهمانى برود. رفت و رخت چرکهاى طلبههاى يک مدرسه را آورد ريخت جلو دختر که: 'بشور تا من برمىگردم اتاق را هم تميز کن.' دختر لباسها را برداشت و گريان آمد لب دريا و ننه ماهى را صدا کرد. ننه ماهى وقتى حکايت را شنيد لباسها را از او گرفت و زير آب برد، بعد با يک دست لباس زيبا برگشت و آنرا به دختر داد و گفت: 'اين لباس را بپوس و تو هم به مهمانى برو و آشنائى هم به کسى نده.' دختر به مهمانى رفت و چشم همهٔ مهمانها به او خيره شد. وقتى از مهمانى برمىگشت آمد ازجوى آب بپرد، يکى از لنگه کفشهاش توى آب افتاد و آب آنرا با خود برد به اصفهان. آنجا کفش را از آب گرفتند و بردند پيش شاهعباس. پسر پادشاه چشمش که به لنگه کفش افتاد، نديده عاشق صاحب آن شد. به امر پادشاه يک نفر راهى شد تا صاحب کفش را پيدا کند. |
مأمور آمد و آمد تا رسيد در خانهٔ ماهيگير. ملاباجى دختر خودش را آورد تا کفش را به اندازه بزند، از بس پايش بزرگ بود کفش را پاره کرد. مأمور گفت: 'نه اين کفش مال اين دختر نيست.' ملاباجى دختر مرد ماهيگير را صدا کرد. دختر آمد و تا پا توى کفش کرد مأمور فهميد که صاحب کفش همين دختر است. خبر به پادشاه فرستاد و آنها هم از دختر خواستگارى کردند. دختر بىجهاز به سمت شهر اصفهان و قصر پادشاه مىرفت که يک وقت پشت سرش را نگاه کرد ديد هفت شتر جهيزيه بر پشت، دارند از دنبالش مىآيند. روى هر شتر هم يک کنيز نشسته بود. وقتى عروس وارد عمارت سلطنتى شد، ديدند هفت تا شتر جهيزيه هم وارد شد. گفتند: 'مال کيست؟' شنيدند: 'مال دختر است.' خبر به پادشاه بردند که وقتى ما دختر را خواستگارى کرديم، زنباباى دختر گفت ما چيزى نداريم. بدهيم اما حالا هفت تا شتر جهيزيه با هفت کنيز وارد شدند. لنگه کفش هم توى بار يکى از شترها است. پادشاه دختر را صدا کرد و دختر همهٔ آنچه بر او گذشته بود براى شاهعباس تعريف کرد. |
فردا شاهعباس دختر را برداشت و با هم رفتند لب دريا. دختر صدا زد: 'ننه ماهي!' ماهى سرش را از آب بيرون آورد. دختر از او خواست که حقيقت را به شاه بگويد. ماهى گفت: 'من دختر شاه پريانم، به جلد ماهى رفته بودم که در تور پدر اين دختر افتادم و چون بهدست اين دختر نجات پيدا کردم، عهدکردم که به او کمک کنم.' |
شاه دختر را به قصر آورد. بعد فرستاد دنبال زنباباى دختر و به او گفت: 'اين دختر بچه بود نمىفهميد، تو که بزرگ بودي. حالا به سياهچال بيندازمت يا دارت بزنم؟' |
- دختر ماهىفروش و لنگه کفش |
- قصههاى مشدىگلين خانم - ص ۱۱۱ |
- ل. پ. الول ساتن - ويرايش اولريش مارتسولف، آذر اميرحسيني، سيداحمد وکيليان، چاپ اول ۱۳۷۴ |
- نشر مرکز - چاپ اول ۱۳۷۴ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
همچنین مشاهده کنید
- درویش پندده
- ملکخورشید
- صندوقی که سوگلی هارونالرشید توش بود
- شاه عباس و سه شرط اژدها (۲)
- گربهٔ سبز نقاره
- پسر خارکن با ملا بازرجان
- بُزی (۳)
- جیران
- گناه
- صمد (۳)
- مادیان چل کره
- هزار و یکشب
- یک گردو بینداز بیاید (۳)
- کوزهٔ شکمو
- بوعلی سینا و استاد
- سه زن مکار(۲)
- مرغ سعادت (۳)
- شیرویه
- قرقره، دوک و سوزن
- بهلول داننده و بهلول دیوانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست