|
عمّ جدا، کیسه جُدا |
|
|
خویشی و دوستی بهجای خود، ثروت و مکنت نیز بهجای خود، این دو را نباید در هم آمیخت و جدائی و دوری ایجاد کرد |
|
عُمَر است، الف و نون عثمان را هم دزدیده! |
|
|
عمران نامی را در قم شیعیان میزدند. یکی گفت: چون عمر نیست چرا میزنید؟ گفتند: عمر است، الف و نون عثمان را هم دارد! (عبید زاکانی) |
|
عمر اگر چه دراز بکشد آخر به نهایت رسد |
|
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است٭ (حسن بیگ رفیع قزوینی) |
|
|
|
٭ ................................ |
ور به ناخوش گذرد نیمنفس بسیار است (حسن بیگ رفیع قزوینی) |
|
عمر برف است و آفتاب تموز ٭ |
|
|
نظیر: این عمر به یک چشم زدن نقش بر آب است |
|
|
نیز: عمرها چو باد در گذر است |
|
|
|
٭ ............................. |
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز (سعدی) |
|
عمر به خوشنودی دلها گذار٭ |
|
|
مقا: صد خانه اگر به طاعت آباد کنی |
ز آن بِهْ نبوَد که خاطری شاد کنی (علاءالدوله سمنانی) |
|
|
|
٭ .......................... |
تا زتو خشنود شود پروردگار (نظامی) |
|
عُمَر در امانت خیانت نکرد، تو چرا؟ |
|
|
نظیر: |
|
|
خاک هم به امانت خیانت نمیکند |
|
|
ـ در امانت خیانت کردن کار ناکسان است (سَمَک عیّار) |
|
عمرِ دوباره به کسی ندهند (از جامعالتمثیل) |
|
|
رک: آدم دوبار به دنیا نمیآید |
|
عمرِ دوباره ندادهاند کسی را٭ |
|
|
رک: آدم دوبار به دنیا نمیآید |
|
|
|
٭ خواستم از لعل وی دو بوسه و گفتم |
تربیتی کن به آب لطف خسی را |
|
|
|
گفت یکی بس بوَد، اگر دو ستانی |
فتنه شوی، آزمودهایم بسی را |
|
|
|
عمر دوباره است بوسهٔ من و هرگز |
.................... (فرّخی سیستانی) |
|
عمرِ روزهای سیاه کوتاه است |
|
عمرِ سفر کوتاه است |
|
عمر ضایع مکن ای دل که جهان میگذرد (سعدی) |
|
عمرِ عزیز بود که غافل گذشت و رفت |
|
|
نظیر: عمر عزیز بین که به غفلت چسان گذشت (سنائی) |
|
عمرِ عزیز بین که به غفلت چسان گذشت٭ |
|
|
نظیر: عمر عزیز بود که غافل گذشت و رفت (دهقان اصفهانی) |
|
|
|
٭ ............................. |
غافل ز چشم آن مه نامهربان گذشت (سنائی) |
|
عمرِ گُل کوتاه است |
|
عمرِ نوح به کسی ندادهاند |
|
عمر و عاص هم در مشورت خیانت نکرد |
|
|
یعنی در مشورت خیانت نورز |
|
عمرها چو باد در گذر است |
|
|
نظیر: |
|
|
بنیاد عمر بر یخ است |
|
|
ـ این عمر به یک چشم زدن نقش بر آب است |
|
|
ـ پرتو عمر چراغی است که در بزم وجود |
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است (صائب) |
|
|
ـ عمر برف است و آفتاب تموز (سعدی) |
|
عمر هر چند به تلخی گذرد شیرین است (تسلّی شیرازی) |
|
عمری که بناش بر زوال است |
یک دم بوَد از هزار سال است (لاادری) |
|
عمری که ز کف برفت عودت نکند |
|
|
رک: آدم دوبار به دنیا نمیآید |
|
عَمَلت چیست که مزدش دو جهان میطلبی٭ |
|
|
رک: کار ناکرده را مزد نباشد |
|
|
|
٭ حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار |
........................... (حافظ) |
|
عملش صالح بود یکسر رفت به بهشت! |
|
|
گویند ترکی جنازهٔ برادر خویش به یکی از مشاهد برد. گور کن گور را در نزدیکی آبخانهای بکند. چون جسد در خاک بنهادند چاه آبخانه بشکافت و مرده به درون افتاد. مرد فریاد برآورد که برادر مرا چه رسید! گور کن گفت: عملش صالح بود یکسر به بهشت رفت! (امثال و حکم دهخدا، ج ۲، ص ۱۱۱۳) |
|
|
نظیر: به دوزخ درافتادم از نردبان (سعدی) |
|
عمل هر کس پاپیچ خودش میشود |
|
|
رک: از بد و نیک کس کسی را چه |
|
عمورجب، نمیجنبم یک وجب! (عا). |
|
|
رک: به جان عمورجب، نمیجنبم یک وجب! |
|
عمویادگار، خوابی یا بیدار؟ |
|
|
نوعی هشدارباش با بیدارباش است برای بیرون آوردن کسی از غفلت |