دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
حیوان عجیب
يکى بود يکى نبود. در زمانهاى قديم، گاو و خر و بز و روباهى با هم دوست شدند. آنها يک روز تصميم گرفتند که بهجاى سرسبز و پرچمنى بروند. ولى مشکلى در ميان بود. در آن محل پلنگها زياد رفت و آمد داشتند و به همين دليل براى آنها خطرناک بود. |
چند روزى دودل بودند تا اينکه با اميد به خدا گفتند: 'هرچه پيش آيد خوش آيد.' و بهراه افتادند. آن چهار دوست، به ميدان سرسبزى رسيدند و به تفريح پرداختند. روزى روباه به دوستان خود خبر داد: در پشت آن تپه، چند پلنگ ديدم.. |
گاو گفت: 'راست مىگوئي؟ خدا نکند که متوجه ما بشوند.' |
خر گفت: 'پس نبايد صداميان را بلند کنيم، حتماً سر وقتمان مىآيند.' |
بُز گفت: 'اصلاً بهتر است هيچ حرفى نزنيم.' |
همه قبول کردند و چند روزى را، بىآنکه حتى يک کلمه حرف بزنند، گذراندند. يک روز، خر رو به دوست خود کرد و گفت: 'من نمىتوانم بيشتر از اين تحمل کنم. دلم مىخواهد عرعر بلندى بکنم!' |
ولى بقيه گفتند: 'نه اين کار را نکن. پلنگها صدايت را مىشنوند و به اين طرف مىآيند.' آها از خر خواهش و تمنا کردند ولى خر گفت: 'واي، اگر عرعر نکنم از هوش مىروم. بايد عرعر کنم. |
بالاخره همراهيان او گفتد: 'باشد، اگر طاقت نداري، خيلى آهسته و آرام عرعر کن. يک دفعه داد نکشي!' |
خر قبول کرد و بالاى تپهاى رفت و عرعر سر داد اول آرام آرام عرعر کرد ولى ناگهان عرعر بلندى کرد. فرياد خر از تپهها و جلگهها گذشت و به گوش پلنگى رسيد. پلنگ معطل نشد و زود به طرف صدا دويد. روباه به طرف خر رفت و با ترس گفت: 'اى خر! چند بار از تو خواهش کرده بودم که عرعر نکني؟ حالا مىبينى چه دسته گُلى به آب دادهاي؟ الان است که همهد پلنگها بيايند و لت و پارت کنند.' |
خر لرزيد و گفت: 'واى روباه جان! به دادم برس. تو حتماً حيلههاى زيادى داري. بيا و از حيلههايت استفاده کن. وگرنه کار همهمان ساخته است.' |
روباه گفت: 'اگر قول بدهى که از اين بهبعد، هرچه بگويم انجام بدهي، حيلهاى دست و پا مىکنم. |
خر گفت: 'روباه جان! تو جان مرا نجات بده، آن وقت شب و روز اگر روى کولم هم سوار بشوي، اشکالى ندارد.' |
روباه قوبل کرد و از خر خواست که روى دو پاى جلوى او بلند بنشيند. خر نست و روباه سوار گردن او شد. پلنگ به نزديکى آنها رسيد. روباه گفت: 'بيا هر دو با هم داد و فرياد کنيم.' |
روباه و خر شروع کردند به نعره زدن. صداى آندو در جلگه و دره پيچيد و همهجا را به لرزه درآورد. پلنگ که پيش مىآمد، تا آنها را با هم ديد و صداى آنها را شنيد، مات و مبهوت ماند و قدمى به عقب برداشت. چراکه در طول عمر خود نه چنين صداى شنيده بود و نه چنين حيوانى ديده بود. روباه و خر، پلنگ را ديدند ک پريشان شده است. آن وقت جرأت پيدا کردند و صداى خود را بلندتر کردند و پلنگ خيلى وحشت کرد و پا به فرار گذاشت. در همين حال پلنگ به خرسى برخورد. خرس از پلنگ پرسيد: 'آهاى پلنگ! چه خبرت است؟ از دست که فرار مىکني؟' |
پلنگ گفت: 'چند لحظه پيش بالاى آن تپه يکى عرعر کرده بود، من خيال کردم صداى خر است و به آنجا رفتم. ولى متوجه شدم که صدا نه صداى خر بود نه صداى گربه و نه صداى هيچ حيوان ديگر. من تا هب حال چنين صدائى نشنيده بودم . خود آن حيوان هم وحشتناکتر از صداى او بود. دو تا پا داشت. گردن او از شکم او هم گندهتر بود. پاى او هم از گردن او بزرگتر. حيوان عجيبى بود تا ديدمش يک لحظه هم صبر نکردم و پا به فرار گذاشتم. |
خرس گفت: پلنگ جان! فکر نمىکنم اين طرفها چنين حيوان عجيبى وجود داشته باشد. حتماً آن حيوانى که ديدهاى خر بوده و تو را گول زده. |
پلنگ گفت: 'ممکن نيست که خر بتواند مرا گول بزند.' |
خرس گفت: 'من شنيدهام که يک خر و يک بُز و يک گاو و يک روباه با هم دوست شدهاند و از جاى دورى به اين طرفها آمدهاند شايد کنار آن خر، همراهان او هم بودهاند. |
او از پلنگ خواست که برگردد ولى پلنگ دل و جرأت خود را از دست داده بود حاضر نبود که برگردد. بالاخره تصميم گرفتند که دو نفرى بروند و براى اينکه از همديگر دور نشوند، دو سر طنابى را به سرهاى هم بستند و در يک قدمى هم به راه افتادند. |
خر و بقيهٔ دوستان او آندو را ديدند که پيش مىآمدند و به هم گفتند: 'خرس و پلنگ به طرف ما مىآيند، حالا چهکار کنيم؟' |
روباه گفت: 'من که جُز اين هيکل چاقم، سلاح ديگرى ندارم.' |
خر گفت: 'من هم فقط صداى کلفتم را دارم.' |
بز گفت: 'پس حالا چهکار کنيم؟' |
آنها هرچه فکر کردند چيزى به عقل آنها نرسيد. پس با ترس، زود بالاى درختى رفتند. روباه روى بلندترين شاخه نشست. بزه هم پائينتر از او، روى شاخهاى ديگر نشست. خر و گاو هم که سنگين بودند. پاى درخت ماندند. پلنگ و خرس نزديک آنها رسيدند. روباه لرزيد و از همان بالا نقش زمين شد بُز هم لرزى و به زمين افتاد. گاو که همانجا ايستاده بود، آنقدر ترسيد که طاقت نياورد و تا مىتوانست داد و فرياد کرد. خر هم عرعر بلندى سر داد. صداى آنها در هم پيچيد و مثل نعرهٔ يک غول، به گوش پلنگ و خرس رسيد. پلنگ که از اول دل توى دل او نبود، تا صدا را شنيد، قدمى عقب گذاشت و بعد برگشت و فرار کرد. خرس سعى کرد او را نگه دارد، اما پلنگ مثل باد دويد و طناب را محکم کشيد و بدون آنکه خبر داشته باشد، سر خرس را که به سر طناب بسته شده بود از تن او جدا کرد و با خود بُرد. مدتى دويد و بعد پشت سر او را نگاه کرد و ديد که چيزى دنبال او مىآيد. خوب نگاه کرد و متوجه شد که خرس است. پلنگ سخت وحشت کرد و با خود گفت: 'واى آن حيوان عجيب چيزى نشده خرس را خورده و فقط کله آنرا گذاشته. الان که سر وقت من هم بيايد. يک لحظه نبايد اينجا بمانم. |
ـ حيوان عجيب |
ـ افسانههاى ترکمن ص ۶۱ |
ـ عبدالرحمن ديهجى |
ـ نشر افق چاپ سوم ۱۳۷۵ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على اشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید
- شاهزاده و ملکه خاتون (۳)
- غیر ممکن (۲)
- شاه عباس و سه شرط اژدها
- شکار
- آدم بدبخت
- دو دوست
- مرد بخیل و ظرف طلا
- کلاغ و جُفتیار
- غذای غاز
- کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید
- درویش و دختر پادشاه چین
- ملانصرالدین معجزهگر
- دختر ابریشمکش(۳)
- دختر پادشاه و پسر درویش
- کچل و طلسم
- شیبیدین
- قوز بالا قوز
- میرزا مست و خمار، و بیبی مهرنگار (۲)
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- علی و ببر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست