دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
کچل و طلسم
يکى بود يکى نبود. چوپان کچلى بود که يک گله گوسفند داشت. هر روز گوسفندها را به چَرا مىبُرد. يک روز صبح وقتى مىخواست از خانه بيرون بيايد، سر و صداى زيادى شنيد. گوسفندها را به آغل برگرداند و رفت ببيند چه خبر شده، جارچىها جار مىزدند: |
- آهاي، مردم بدانيد و آگاه باشيد که دختر پادشاه براى ازدواج خود دو طلسم و سه سؤال طرح کرده است. هر جوانى که بخواهد با او ازدواج کند بايد طلسمها را بگشايد و جواب سؤالها را پيدا کند. و هر که شکست بخورد سرش از تن جدا خواهد شد. |
کچل ايستاد و به فکر فرو رفت. جارچىها مرتب اين اعلاميه را جار مىزدند به گوش همه مىرساندند. کچل برگشت به خانه و گوسفندها را از آغل بيرون آورد و به صحرا بُرد. |
مدّتى گذشت. کچل هر روز مىشنيد که جوانهاى داوطلب سرشان را از دست دادهاند. يک روز وقتى از صحرا باز مىگشت، پيرمرد بيمارى را ديد که لنگلنگان خود را روى جاده مىکشاند. کچل زير بازوى او را گرفت و کمکش کرد و او را به خانهاش رساند. پيرمرد بيمار گفت: |
- جوان اگر تو نبودى من امشب وسط بيابان گير گرگها مىافتادم. حالا من هم مىخواهم به تو کمک کنم. بيرون شهر کلبهاى است که درويشى در آن زندگى مىکند. او از دوستان من است. پيش او برو و بگو من تو را فرستادم. او مدتى هم به دختر پادشاه درس مىداد. کچل از پيرمرد خداحافظى کرد و به خانه رفت. |
روز بعد گوسفندان را به مادرش سپرد و به او گفت که پيش درويش مىرود. و راه افتاد. کلبهٔ درويش در جاى پرت و دورافتادهاى واقع شده بود. کچل در کلبه را زد و داخل شد و سلام کرد. درويش پير گوشهاى نشسته بود و چپق مىکشيد. |
کچل گفت: 'من آمدهام تا پيش شما بمانم و خدمتگزار شما باشم.' |
درويش گفت: 'من احتياج به کسى ندارم.' |
کچل گفت: 'مىخواهم شما کمى از علم خودتان را به من ياد بدهيد.' |
درويش گفت: 'حالا شد يک حرفي. باشد قبول دارم.' |
کچل مدتى پيش درويش ماند. غذا مىپخت، خانه را تميز مىکرد. آب مىآورد و خلاصه کلى به درويش کمک مىکرد. درويش هم در عوض به کچل سواد ياد مىداد. يک روز کچل فکر کرد حالا ديگر وقتش است که جواب طلسم و سوالها را از درويش بپرسد. سپس به درويش گفت: |
'شما مىدانيد که دختر پادشاه براى ازدواجش دو طلسم و سه سؤال مطرح کرده و خيلىها سرشان را بر باد دادهاند.' |
درويش گفت: 'من خودم آنها را به دختر پادشاه ياد دادم. و آنها هم حقشان بود. چون دانششان کم بود و خواستهشان زياد.' |
کچل گفت: 'من هم مىخواهم در مسابقه شرکت کنم.' |
درويش گفت: 'باشد من گشودن طلسمها را يادت مىدهم. اما جواب سؤالها را خودت بايد بدهى تا معلوم شود که اين مدت چيزى ياد گرفتهاي. و اگر جواب آنها را ندهى همان بهتر که کشته شوي. |
کچل قبول کرد. درويش گفت: |
'اول به تو مىگويند از يک نردبان بالا بروى تو از پلهٔ دوم بالا برو و پلههاى بعدى را هم يک در ميان رد مىکنى تا به ايوان بزرگى مىرسي. وسط ايوان که رسيدى يک مرتبه سيلاب عظيمى بهطرف تو جارى مىشود. نبايد فرار کنى چون از لبهٔ ايوان مىافتى و مىميري. همان جا مىايستى وقتى سيلاب به تو رسيد. يک مرتبه محو مىشود. حالا برو! |
کچل از درويش تشکر کرد و خداحافظى کرد و به خانهٔ خودشان برگشت. و به مادرش گفت مىخواهد به خواستگارى دختر پادشاه برود. هر چه مادرش اصرار کرد که اين کار را نکند کچل قبول نکرد. صبح روز بعد به حمام رفت و لباس تر و تميزى پوشيد و بهطرف قصر پادشاه راه افتاد. وقتى به قصر رسيد گفت که براى خواستگارى آمده است همه او را مسخره کردند. ولى کچل گفت که به دختر پادشاه خبر دهند که براى امتحان حاضر است. دختر پادشاه اجازه داد. کچل را بردند جلو نردبان. اگر پايش را بر پلهٔ اول مىگذاشت گرفتار طلسم مىشد و هم آنجا گردنش را مىزدند. امّا کچل از پلهٔ دوم شروع به بالا رفتن کرد و پلهها را يک در ميان رفت تا رسيد به ايوان. ناگهان سيلاب بزرگى به طرفش جارى شد. کچل ياد حرف درويش افتاد و از جايش تکان نخورد. سيلاب نزديک کچل که رسيد ناپديد شد. دختر پادشاه با خنده گفت: |
'کچل تو طلسمها را باطل کردي. حالا نوبت امتحان توست.' |
کچل گفت: 'خواهش مىکنم دستور بدهيد هر چه من لازم داشتم در اختيارم بگذارند.' |
دختر پادشاه گفت: 'بسيار خوب و رفت.' |
کچل را به اتاقى بردند. خدمتکارى آمد و در يک سينى نقره يک عدد ياقوت آورد کچل کمى فکر کرد و گفت: 'دو عدد ياقوت ديگر هم در سينى بگذاريد و براى دختر پادشاه ببريد.' |
خدمتکار همان کار را کرد و رفت. کمى بعد در سينى يک بشقاب عسل براى کچل آورد. کچل به فکر فرورفت بعد به خدمتکار گفت: 'دو بشقاب ديگر عسل در آن بگذار و براى دختر پادشاه ببر.' بار سوّم در سينى يک کاسه زهر آوردند. کچل به فکر فرو رفت. بعد گفت برايش شير و شکر بياورند و آن را در سينى گذاشت تا براى دختر پادشاه ببرند. بعد از مدتى دختر پادشاه آمد و به کچل گفت: |
'شما برنده شديد و همسر من خواهيد بود. فقط بگوئيد ببينم جوابهاىتان چه بود.' |
کچل گفت: 'بار اول سؤال شما اين بود که آيا به اندازه يک ياقوت ارزش داريد و جواب من اين بود که شما دو برابر ارزش داريد.' |
دختر پادشاه خنديد گفت: 'درست است.' |
کچل گفت: 'بار دوّم منظور شما اين بود که آيا به اندازهٔ يک عسل شيرين هستيد و جواب من اين بود که شما دو برابر آن شيرين هستيد.' |
دختر پادشاه باز خنديد و گفت: 'بله.' |
کچل گفت: 'بار سوّم منظور شما اين بود که گاهى مثل زهر تلخ مىشويد و من هم جوابم اين بود که با شير و شکر زندگى را شيرنش مىکنم.' |
دختر پادشاه گفت: 'آفرين بر تو! تو از تمام جوانهاى اين مملکت باهوشتر و لايقتر هستى و من خوشحالم که همسر تو مىشوم.' |
چهل شبانهروز جشن گرفتند و کچل و دختر پادشاه با هم عروسى کردند و سالهاى سال به خوشى زندگى کردند. اميداوارم شما هم به مرادتان برسيد و خوش و خرّم زندگى کنيد. |
- کچل و طلسم |
- افسانههاى آذربايجان جلد اول ـ ص ۸۱ |
- گردآورنده: دکتر نورالدين سالمى |
- نشر مينا، چاپ اول ۱۳۷۶ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- بلبل
- شاهزاده ابراهیم و دیو
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- متل روباه
- خیر و شر
- غذای غاز
- محمد و مقدم (۲)
- کرهٔ ابر و باد (۲)
- پیرهزن
- خرس مِل مِلی (شَنگُ دَنگ)
- هر کس گفت، چُش آنقدر میزنندش تا زنده شود
- بوعلی سینا و استاد
- خیانت آدمیزاد
- عزرائیل و پسر نجار
- سه برادر و کچل سرمایهدار
- غوزه
- کچلتنبل و مهرهٔ مار
- گلبرین (۲)
- شاه عباس و سه شرط اژدها
- دفتر جهاننما
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست