|
|
ديگر از روشهاى تازهٔ اين شيوه حذف افعال است از جملهاى به قرينهٔ فعل ديگرى که در همان جمله يا در جملهٔ معطوف عليه است، و قاعده اين است که فعل را در قرينهٔ اول يا در جملهٔ اول ذکر کنند و در جملههاى متعاطفه آن را حذف سازند، به خلاف نثر قديم که حذف فعل هيچگاه جايز نبوده است در هر جمله بايستى فعل متعلّق به آن جمله تصريح شود، هرچند که عين يک فعل دهبار مکرر گردد، اما از اين تاريخ حذف فعل در جملههاى متعاطفه به قرينهٔ جملهٔ اول و گاه در اولين جمله در صورتىکه عين همان فعل در جملههاى متعاطفه آمده باشد معمول شد، و بعدها شيوههاى گوناگون از اين اسلوب بهوجود آمد - مثال از بيهقي:
|
|
'خيمه مسلمانى ملک است، و ستون پادشاه، و طناب و ميخها رعيت'
|
|
مثال ديگر:
'کار امارت اگر بهدست عاجزى افتاد او بر خود درمانده و خلق بر وي' حذف چند فعل بدون قرينهٔ آشکارا، مثال: 'خيمه مسلمانى ملک است و ستون پادشاه و طناب و ميخها رعيت، پس چون نگاه کرده آيد اصل ستون است و خيمه بدن به پاى است و هرگه وى سست شد و بيفتاد نه خيمه و نه طناب و نه ميخ' که در سه جملهٔ اخير 'نه خيمه و ...' سه فعل 'ماند' حذف شده است.
|
|
و گاه از لحاظ فصاحت در جملههاى متعاطف فعل را در جملهٔ آخر آورده است. مثال: 'نوشروان گفته است در شهرى مقام مکنيد که پادشاهى قادر و قاهر و حاکمى عادل و بارانى دائم و طبيبى عالم و آبى روان نباشد' ... 'امير خراسان سوى بخارا و امير گوزکانان ابوالحارث و امير عادل سبکتکين، سوى نيشابور رفتند' .
|
|
معهذا نه آن است که در همهجا به اين طريق که نموده شد افعال را حذف کند بلکه بيهقى همهجا بلاغت را نگاه مىدارد و جمله را به طريق که حق آن جمله است ادا مىسازد، چيزى که هست از تکرار پياپى يک فعل در چند جملهٔ متعاطف غالباً خوددارى دارد.
|
|
|
و در بيهقى و در التفهيم براى احتراز از 'تکرار' که رسم قديميان بود گاه قسمتى را از جمله حذف مىکنند. مثال: 'بدين قوم که آنجا رفتند بس قوّتى ظاهر نگشت چنان که خداوند را مقرر است که اگر کشته بودى بنده را به تازگى فرستاده نيامدي' ص ۴۸۶ که در قسمت اخير جمله بهجاى 'که اگر قوتى ظاهر گشته بودي' تنها 'گشته بودي' آورده است. مثال ديگر: ببايد دانست که اگر مثال سالار بِکُتْغدى نگاه داشتندى اين خلل نيفتادى - نداشتند و هرکس به مراد خويش کار کردند' ص ۶۰۱ کلکته. يعني: مثال او نگاه نداشتند و هرکس ... الخ.
|
|
|
- درصرف افعال، تمام قوانين گذشته در اين عهد پيروى مىشود از قبيل استعمال افعال استمرارى يا انشائي: شرطي، استفهامي، تمنائى و التزامى و امثال ذلک با ياء مجهول که در فصول سابق گذشت، جز اينکه در اين عهد وجوه التزامى را به وجه اِخبارى مکرّر بهکار مىبرد و اين طريقه بدين اصرار پيش از آن زمان نرسيده و در آتيه نادر است، اما در تاريخ بيهقى صفحهاى نيست که وجه اخبارى بهجاى التزامى نيامده باشد، مثال از نامهٔ اميرمسعود به حاجب على دايه: '... اما برادر راه رشد خويش بنديد و پنداشت که مگر تدبير بندگان با تقدير آفريدگار برابر بوَدْ، و اکنون چون کار بدين جايگاه رسيد وى به قلعهٔ کوهتيز مىباشد گشاده با قوم خويش به جمله چه او را به هيچ حال به گوزکانان نتوان فرستاد ... صواب آن است که عزيزاً و مکرماً بدان قلعه مقيم مىباشد با هم قوم خويش ... و بکتکين حاجب در خرد بدان منزلت است که هست در پاى قلعه مىباشد با قوم ...' ص ۸.
|
|
مثال ديگر: 'بايد که وى نيز هم برين رود و از ميان دل را به ما مىنمايد و صواب و صلاح کارها مىگويد' بهجاي: بنمايد و بگويد.
|
|
- قاعدهٔ ديگر که در اين عهد استعمال مىشود آوردن فعل ماضى است در محل مضارع براى تأکيد و تحقيق معني، و اين معنى چه در جملههاى شرطى و چه غيرشرطى استعمال مىشود، مثال از گشادنامهٔ سلطان محمود:
|
|
'از محمودبنسبکتکين فرمان چنان است اين خيلتاش را که به هرات بهشت روز رود چون آنجا رسد يکسر تا سراى پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشير برکشد و هرکس که وى را از رفتن باز دارد گردن بزند و همچنان به سراى فرود رود و بهسوى پسرم ننگرد و از سراى عدنانى به باغ فرود رود و بر دست راست باغ حوضى است و بر کران آن خانهاى بر چپ و بر در آن خانه رود و ديوارهاى آن را نيکو نگاه کند تا بر چه جمله است و بر در آن خانه چه بيند و در وقت باز گردد. و سبيل قتلغ تکين آن است که بر اين فرمان کار کند اگر جانش بهکار است و اگر محابائى کند جانش رفت' (ص ۱۳۸) - يعني: جانش مىرود.
|
|
- طرز تازهٔ ديگر استعمال فعلهاى ماضى است به صيغهٔ وصفى - توضيح آنکه صيغهٔ اسم مفعول از قديم متداول بود مثل: 'نثارها آوردند از اندازه گذشته و پس از نماز نشاط شراب کرد' و 'تلک ساخته و مستظهر با مردم بسيار ...' (ص ۵۳۶) ولى از اينکه بگذريم انواع ديگر کمياب و نوع ماضى به صيغهٔ وصفى نادر بلکه ناياب بوده است و در تاريخ بيهقى غير از اسم مفهوم سه قسم فعل به صيغهٔ وصفى آمده است:
|
|
۱. فعل وصفى است جائى که در مقام حال واقع شده باشد، و بعد از او احتياجى به واو عطف نباشد، مثال: 'قوم که با وى نامزد بودند جامهٔ را پوشيده پيش آمدند' ص ۴۹۰.
|
|
۲. فعل ماضى است که به صيغهٔ وصفى درآمده و بين مقام حال و زمان ماضى قرار دارد، مثال از تاريخ سيستان: 'نور ازو آسمان همى برشد و مهد او را کنار گرفته و بوسه همى داد' مثال از تاريخ بيهقي: 'صاحب ديوان حضرت غزنين بوده و مدتى دراز شاگردى وزيرى چون احمدحسن کرده و به روزگار اميرمحمد وزارت يافته و خلعت وزارت پوشيده و خوارزمشاه بدو نامه نوشته و خواجه داند که از خويشتن چون نوشته باشد' (ص ۴۸۴ کلکته و ۳۹۷ طبع طهران) و در اين مورد واو عطف مىآورند - اما مواردى هم هست که احتياجى به واو عطف نيست و نويسنده داند که آن موارد کدام است.
|
|
۳. ماضى نقلى يا ماضى بعيد که به صيغهٔ وصفى آمده باشد و اين جائى است که ضماير يا فعلهاى معين را به قرينهٔ فعل اول يا آخر حذف کنند. مثال: 'زعيم پوشنگ بود و سورى در باب وى تلبيسها ساخته و ياران گرفته چون بوسهل زوزنى و ديگران تا مگر وى را برانداخته آيد که رضاى عالى بوسهل را دريافته بود و به درگاه بازآمده و به نديمى نشسته' (ص ۵۳۸ طبع کلکته) که در قسمت اول دو فعل 'ساخته' و گرفته بينبين است و در دو قسمت اخير ماضى بعيد است که 'بود' از آن به قرينه حذف شده است.
|
|
- مصدر مرخم به خلاف طبرى زياد آورده است، مثال: 'من فردا به شهر خواهم آمد و به باغ خرمک نزول کرد ...' بهجاى کردن و آمدن کما فىالبلعمي.
|