چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
گنجشک
يکى بود و يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود. يک روز گنجشکى توى بيابان مىپريد، ديد: در کشتزار پنبه، زن و مرد پنبه از غوزه بيرون مىکشند. ازشان پرسيد: براى چه اين کار را مىکنيد؟ جواب دادند: براى اينکه زمستان، که هوا سرد مىشود بالاپوش داشته باشيم. گفت: پس يک خورده از اين پنبه به من بدهيد يک خرده پنبه را گرفت و آورد پهلوى جولا، گفت: اين را بريس! اگر نريسي، ريست را و ريسدانت را، با باسىودو دندانت را مىکنم و مىبرم. جولا قبول کرد و براش رشت. از آنجا رشته را پهلوى رنگرز برد و گفت: اين را رنگ کن! اگر نکني، رنگت را و رنگدانت را، با سىودو دندانت را، مىکنم، مىبرم. رنگرز گفت: به روى چشم! رنگ کرد و بهش داد. از آنجا آمد پهلوى پارچهباف، گفت اين را بباف! اگر نبافي، بافت را و بافدانت را، با سىودو دندانت را، مىکنم و مىبرم. پارچهباف پارچه را بافت و گنجشک برداشت و آورد پهلوى درزى و گفت: اين را بدوز! اگر ندوزي، دوزت را و دوزدانت را، با سىودو دندانت را مىکنم و مىبرم. درزى هم براش دوخت. |
گنجشک قبا را پوشيد و گفت: بروم توى شهر، هرکسى رختش از همه نوتره دلش را بسوزانم، پر زد، آمد توى ايوان قصر پادشاه، بنا کرد خواندن: 'جير و جير - جير - جير تيتيش نو بهتن دارم، قبا و پيراهن دارم' . غلامها آمدند جلو، که بزنندش. |
گنجشک پريد و دوباره آمد، بنا کرد خواندن: 'جير و جير - جير - جيير تيتيش نو بهتن دارم، قبا و پيراهن دارم' . پادشاه اوقاتش تلخ شد، گفت: 'بگيريد، اين پر گورا!' نوکرها، هر کارى کردند، نتوانستند بگيرند. مىپريدند و مىرفت و دوباره روى هرهٔ ايوان مىنشست و مىخواند! آخر سر، به فرمان پادشاه، روى هرهٔ ايوان قير ريختند، ايندفعه تا آمد بنشيند، پاش چسبيد و گرفتندش. پادشاه گفت: 'بکشيد و بگذاريدش لاى پلو که امشب بخوريم' . همينکه آمدند با چاقو سرش را ببرند. گفت: 'جير و جير - جير - جير، چه تيغ تيزى است' . انداختنش توى آب جوش. باز به حرف آمد: 'جير و جير - جير - جير، چه حمام گرمى است' . آمادهاش کردند و گذاشتنش لاى پلو. باز به حرف آمد و گفت: 'جير و جير - جير -جير، چه کوه سفيدى است' . قاب پلو را بردند. جلو پادشاه. گنجشک را لاى لقمه گذاشت و گذاشت توى دهنش و بنا کرد جويدن. باز هم گنجشک به حرف آمد: 'جير جير - جير - جير، چه آسياب تند است' . همينکه خواست لقمه را فرو بدهد. باز گنجشک به صدا درآمد: 'جير - جير - جير - جير، چه تنبوشهٔ تنگى است' . وقتى که: 'فرو داد و رفت توى شکمبهاش، باز صداى گنجشک بلند شد که 'جير و جير و جير - جير - جير، چه گودال گندى است!' پادشاه سرگردان ماند! گفت: 'هروقت آمد بيرون بزنيدش' . گنجشک تندرست آمد ... پادشاه گفت: 'يک قفس طلا براش درست کنيد، يک جام طلا هم نقل و نبات و يک جام طلا هم شربت گلاب، توى قفس بگذاريد، تا گنجشک هميشه سرکِيف باشد و بخواند' . همين کار را کردند. گنجشکه، توى قفس هى نقل و نبات مىخورد و هى شربت گلاب و هى مىخواند. |
قصهٔ ما به سر رسيد گنجشکه به خانهاش نرسيد. |
- به نقل از: افسانههاى کهن |
- فضلالله مهتدى (صبحي) |
- چاپ چهارم ، ۱۳۳۶ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران روز دختر دولت سیزدهم دولت رئیس جمهور مجلس شورای اسلامی رافائل گروسی انتخابات سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب انتخابات مجلس
قتل تهران پلیس هواشناسی شهرداری تهران سلامت بارش باران آموزش و پرورش سیل شهرداری قوه قضاییه سازمان هواشناسی
گاز نمایشگاه نفت مالیات خودرو قیمت طلا قیمت خودرو مسکن قیمت دلار حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون فضای مجازی محمدمهدی اسماعیلی کتاب سینمای ایران سریال دفاع مقدس تئاتر موسیقی سینما
اینوتکس دانشجویان دانش بنیان
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل جنگ غزه فلسطین رفح حماس آمریکا روسیه حمله به رفح نوار غزه طوفان الاقصی
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید لیگ برتر دورتموند ذوب آهن بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران نساجی لیگ برتر فوتبال ایران
تبلیغات عیسی زارع پور اینترنت اپل سامسونگ ناسا آب گوگل مایکروسافت
سرطان سنگ کلیه هندوانه کبد چرب کمردرد اعتیاد ناباروری بیماران خاص بیمه سبزیجات