شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

در دلم افتاد آتش ساقیا


در دلم افتاد آتش ساقیا    ساقیا آخر کجائی هین بیا
هین بیا کز آرزوی روی تو    بر سر آتش بماندم ساقیا
بر گیاه نفس بند آب حیات    چند دارم نفس را همچون گیا
چون سگ نفسم نمکساری بیافت    پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا
نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت    ذره‌ای نه روی ماند و نه ریا
نفس ما هم رنگ جان شد گوییا    نفس چون مس بود و جان چون کیمیا
زان بمیرانند ما را تا کنند    خاک ما در چشم انجم توتیا
روز روز ماست می در جام ریز    می می‌جان جام جام‌اولیا
آسیا پر خون بران از خون چشم    چند گردی گرد خون چون آسیا
خویشتن ایثار کن عطار وار    چند گوئی لا علی و لا لیا


همچنین مشاهده کنید