|
|
مفهوم 'ديگرى تعميميافته' را جورج هربرتميد ساخته و پرداخته است. 'ديگريِ تعميميافته' ، مجموعهٔ چشمداشتهائى است که شخص معتقد است که ديگران از او دارند. هر شخصى با گذاشتن خو به جاى ديگري، در واقع خود را مىسنجد. از طريق فراگردهاى 'نقشپذيري' و 'نقش بازىکردن' ، فرد نسبت به اين 'ديگرى تعميميافته' آگاهى مىيابد.
|
|
|
يک کودک با بيشتر شدن مهارتهاى ارتباطى خود قادر مىشود که خود را در نقش ديگرى تصور کند و طورى عمل کند که با نقش ديگرى سازگار باشد.
|
|
مثال:
|
يک کودک مىتواند در نقش معلمى ظاهر شود که به همبازىهاى خود درس مىدهد. او در ضمن ايفاء اين نقش تازه، بهگونهاى موقتى ويژگىهاى يک معلم را بهخود مىبندد و آغاز به آن مىکند که از روشها، جهتگيرى و رويکردهاى يک معلم سردر بياورد.
|
|
|
کودکى که نقش معلم را مىپذيرد، ممکن است سرانجام در نقش يک معلم واقعى ظاهر شود. در اين مرحله، او با معلم حقيقىشدن و عمل کردن به شيوهاى سازگار با اين شغل، در موقعيت اجراء نقش قرار مىگيرد.
|
|
|
اشخاصى که بر رويکردهاى افراد ديگر بسيار نفوذ دارند، 'ديگران مهم' ناميده مىشوند. بيشتر آدمها مىکوشند تا ديگران مهم را خوشنود سازند و به راهنمائى و نصيحت آنان گوش فرا مىدهند.
|
|
مثال:
|
يک مربى فوتبال به احتمال زياد براى بازيکنان خود يک ديگرى مهم بهشمار مىآيد. او به بازيکنان خود دستور مىدهد و سعى مىکند الگوى رفتار آنها باشد. بازيکنان نيز از دستورهاى مربى پيروى مىکنند و مىکوشند تا او را خوشنود سازند. آنها همگى مىدانند که اگر مىخواهند موفق شوند، بايد تصوير مثبتى از خود در ذهن مربى پديد آورند.
|
|
|
تصويرى که هر شخص از خود دارد، در تعيين عملکرد وى نقش مهمى را بازى مىکند. اعتماد بهنفس، در اجراء موفقيتآميز هر عملى نقش بسيار تعيينکنندهاى دارد، همچنان که عدم اعتماد بهنفس، غالباً به شکست و ناتوانى مىانجامد.
|
|
مثال:
|
براى آنکه پسربچهاى در دبيرستان تکاليف خود را با موفقيت انجام دهد، معلم و والدين وى نخست بايد اعتماد بهنفس را در او ايجاد کنند. اگر دانشآموزى با تصوير نازلى از خود به تکاليف روى آورد، بخت موفقيت آن بسيار کم مىشود.
|
|
|
جامعهشناسى بهنام چارلز هورتون کولى نظريهٔ 'خود آئينهسان' را تنظيم کرد. در اين نظريه، آئينه همان جامعه است که چونان يک آئينه براى ما امکان آن را فراهم مىسازد که واکنشهاى ديگران را نسبت به رفتار خود مشاهده کنيم. تحول خود اجتماعى هر فرد، از همان نخستين سالهاى زندگى آغاز مىشود. تصوير خود يک کودک از خانواده وى سرچشمه مىگيرد و در سراسر زندگي، طى تماس شخص با همبازىها، همسالان و همگنان وي، تحول مىيابد.
|
|
بدينسان، رفتار ما تا اندازهٔ زيادى با واکنشهاى ديگران تعيين مىشود. اگر تصويرى که مىبينيم ديگران از ما دارند مطلوب باشد، مفهومى که ما از خود داريم تعالى مىيابد و رفتار ما استحکام پيدا مىکند. اما برعکس، اگر اين تصوير ناخوشايند باشد، مفهوم ما از خود صورت نازلى بهخود مىگيرد و در نتيجه، رفتار خود را تعديل مىکنيم.
|
|
مثال:
|
يک ورزشکار حرفهاى با شنيدن فريادهاى تحسين جمعيت تماشاچي، واکنش جامعه را نسبت به خود مىشنود. او بهعنوان يک ورزشکار، با شنيدن فرياد تحسين جمعيت، مطمئن مىشود که نظر مساعد آنها را بهخود جلب کرده است. او پس از پايان بازى و بيرون رفتن از ميدان، آوازهاى بههم مىزند و تصويرى از خود وي، تعالى مىيابد و روحيه و قدرت ورزشى آن تقويت مىشود.
|
|
|
جورج هربرتميد، خود را به 'من' و 'خودم' تقسيم کرده بود. 'خودم' ، بازتابى از هنجارها و ارزشهاى جامعه است، در حالىکه 'من' ، جنبههاى بىهمتا و فردى شخص را نشان مىدهد. 'من' بسيار سرکش و غيرارادى است.
|
|
مثال:
|
شخصى که آدمى را مىکشد، برحسب بخش 'من' خودش عمل مىکند. اين شخص محذوريتهاى اجتماعى عليه قتل و يکى از ارزشهائى را که بر زندگى فرد تحميل شده، نديده مىگيرد. پرهيز از آدمکشى و ناروائى آن، هنجار و ارزشى است که در بخش 'خودم' فرد بايد عجين شده باشد. اما از آنجا که 'من' سرکش و غيرارادى است، شخصى که برحسب اين بخش از خود عمل مىکند، تأمل نمىکند تا آنچه را که دارد انجام مىدهد مورد ارزيابى قرار دهد.
|
|
|
اجتماعىشدن مىتواند هم از طريق رسمى و هم از راههاى غيررسمى انجام گيرد. نهادهاى آموزشى و ارتشي، نمونههائى از عوامل رسمى و ساختارمندِ انتقال شيوههاى عملکرد و انديشيدن مقبول جامعه بهفرد، بهشمار مىآيند. اما اجتماعى شدن مىتواند از طريق متقابل با همسالان و عضويت در گروهها و باشگاههاى غيررسمى نيز تحقق پذيرد.
|
|
|
شخصيت به همهٔ ويژگىها و صفاتى اطلاق مىشود که نشانگر رفتار يک شخص هستند. الگوهاى تفکر و احساس، برداشت شخص از خود، رويکردها، ذهنيت و عادات آشکار يک فرد، شخصيت او را مىسازند. اصطلاح 'ويژگى شخصيتي' به يکى از جنبههاى شخصيت کلى فرد اطلاع مىشود.
|
|
|
منش ملى به شخصيت بنيادى مرد وابسته به يک ملت اطلاق مىشود. از طريق فهم منش ملي، مىتوان بهطور نسبى پيشبينى کرد که اعضاء يک جامعهٔ معين تحت شرايط و موقعيتهاى گوناگون چه واکنشى از خود نشان مىدهند.
|
|
مثال:
|
در زمان درگيرى يک جنگ، ضرورت دارد که طرفين جنگ فهم درستى از منش ملى همديگر داشته باشند. دانش دقيق دربارهٔ شخصيت جمعى اعضاء يک ملت، اطلاعات باارزشى بهدست مىدهد که برپايهٔ آن مىتوان واکنش آن ملت را در برابر جنگ، تبليغات جنگي، فشار روانى و حتى شکست نظامي، پيشبينى کرد.
|
|
| فراگيرى نقشهاى تازه در طول زندگى
|
|
فراگرد اجتماعىشدن، از کودکى تا پيري، بهگونهاى پيوسته ادامه مىيابد. در اين فراگرد، نقشها، هنجارها و چشمداشتها، پيوسته دگرگون مىشوند و صورتهاى نوينى بهخود مىگيرند. دورهەاى مهمى که طى فراگرد اجتماعىشدن در زندگى فرد پديد مىآيند، عبارتند از:
|
|
۱. کودکى تا نوجوانى
|
۲. از نوجوانى تا بلوغ
|
۳. از بلوغ تا بزرگسالى
|
۴. تکميل آموزش رسمى
|
۵. زناشوئى
|
۶. پدر و مادر شدن
|
۷. جداشدن از پدر و مادر
|
۸. طلاق
|
۹. دگرگونى شغلى
|
۱۰. مرگ پدر يا مادر
|
۱۱. بازنشستگى
|
۱۲. مرگ همسر يا شوهر
|
|
|
|
|
ويژگىهاى زيستشناختى موروثى در تحول شخصيت افراد انساني، در نخستين مراحل وجود آنها، نقش بازى مىکنند. اين نيازها و گنجايشهاى زيستشناختى در مورد همهٔ انسانها مشترک هستند و بخشى از سامان وجودى آنها را در بدو تولد مىسازند. بخشى از همسانى شخصيتى را مىتوان با وراثت مشترک انسانها توجيه کرد.
|
|
مثال:
|
همهٔ انسانها به غذا، آب، سرپناه، خواب، شفقت و قضاى حاجت، نياز بنيادى زيستشناختى دارند و بهگونهاى غريزى از موقعيتهاى دردناک و هراسانگيز دورى مىکنند.
|
|
|
محيط طبيعى نيز بر شخصيت تأثير مىگذارد، زيرا منابعى را که يک فرد مىتواند بهدست آورد و ضرورىترين عوامل بقاء زندگى را همين محيط فراهم مىکند.
|
|
مثال:
|
با حرکت مرزنشينان ايالات متحد به سمت غرب در سدهٔ نوزدهم، بيشتر سرزمين سرخپوستان مسالمتجو از دست آنها بيرون آورده شد و آنها ناچار به زندگى در مناطق حفاظت شده گشتند. گرچه ضروريات بنيادى زندگى غالباً در اختيار آنها گذاشته مىشدند، ولى بيشتر اوقات پيش مىآمد که برخى از اعضاء يک قبيلهٔ سرخپوست براى شکار از منطقهٔ حفاظتشده خارج مىشدند. گهگاه سربازان آمريکائى با اين دستجات شکارگر برخورد مىکردند و آنها را به جاى فراريان يا دستجات جنگى مىگرفتند و در برخى موارد اين برخوردها به نبرد مىانجاميدند. به دليل محدوديت سرخپوستان در استفاده از زمين از يک سوى و نياز فرهنگى سرخپوستان به خروج از منطقهٔ حفاظتشده براى شکار از سوى ديگر، کشمکشهاى گوناگونى پيش آمدند. بهتدريج، رفتار سرخپوستان در برخورد با بيگانگان تغيير کرد و حالتى تهاجمى بهخود گرفت. بدينسان، تغيير در مقررات استفاده از زمين، دگرگونىهائى در رفتار سرخپوستان پديد آورد.
|
|
|
هر جامعهاى براى آنکه در چارچوب فرهنگ خود با موفقيت زندگى کند و ارتباط برقرار نمايد، گونههاى شخصيتى معينى را مىپروراند که با فرهنگ خود سازگارى و هماهنگى داشته باشند. با آنکه برخى از تجارب براى همهٔ فرهنگها مشترک هستند، اما تجاربى نيز هستند که در يک فرهنگ بهدست مىآيند ولى در فرهنگى ديگر دستنيافتنى هستند.
|
|
|
شخصيت انسان تا اندازهٔ زيادى بهعنوان محصول تجارب فردى آن در چارچوب يک گروه، تحول مىيابد. ارزشها، هنجارها، رويکردها و باورداشتهاى گروهي، همگى در شکلگيرى شخصيت فرد دخيل هستند. بدون اين تجربهٔ گروهي، شخصيت فرد نمىتواند تحول يابد، اما با اين همه، بايد يادآور شد که حتى زمانى که افراد تنها در يک گروه عضويت دارند، باز تجارب آنها در ارتباط با همين گروه، ضرورتاً يکسان نيستند. اين تفاوتهاى تجارب فردي، گوناگونىهائى در شخصيت افراد پديد مىآورند.
|
|
مثال:
|
گروه منسجمى مانند فارغالتحصيلان يک دانشکدهٔ فسرى با آنکه در زمان تحصيل بهصورت دستهجمعى و با آموزشها و ضوابط و مقررات يکسانى پرورده مىشوند و تجارب گروهى در شکلگيرى شخصيت آنها نقش بسيار مهمى دارند، ولى باز مىبينيم که درجهٔ وفادارى و تعلق گروهى آنها کم و زياد دارد و بر اثر تفاوتهاى ناشى از تجارب فردي، تفاوتهائى در واکنش ايشان نسبت به گروه به چشم مىخورند.
|