هر صبح که نو جهان ببینم |
|
از منزل جان نشان ببینم |
صبح آینهای شود که در وی |
|
نقش دل آسمان ببینم |
پویم پی کاروان وسواس |
|
غم بدرقه هم عنان ببینم |
هر بار نفس که برگشایم |
|
غم تعبیه در میان ببینم |
صحرای دلم هزار فرسنگ |
|
آتشگه کاروان ببینم |
خیزم که کمینگه فلک را |
|
یک شیردل از نهان ببینم |
جویم که رصدگه زمان را |
|
تنها روی آن زمان ببینم |
در کهف نیاز شیرمردان |
|
جان را سگ آستان ببینم |
چون سر به سر دو زانو آرم |
|
قرب دو سر کمان ببینم |
بس بینمک است عیش، وقت است |
|
کز دیده نمک فشان ببینم |
نشگفت که چون نمک بر آتش |
|
لب را مدد از فغان ببینم |
از جفتی غم به باد غصه |
|
دل حاملهی گران ببینم |
خون گریم و از دو هندوی چشم |
|
رومی بچگان روان ببینم |
بر هر مژه در چو اشک داود |
|
برکرده به ریسمان ببینم |
میجویم داد و نیست ممکن |
|
کاین نادره در جهان ببینم |
صورت نکنم که صورت داد |
|
در گوهر انس و جان ببینم |
در صد غم تازهتر گریزم |
|
گر یک غم جان ستان ببینم |
چو تبخالی که تب نشاند |
|
دل را غم غم نشان ببینم |
ترسم که به چشم ابلق عمر |
|
از ناخنه استخوان ببینم |
عمر است بهار نخل بندان |
|
کش هر نفسی خزان ببینم |
گفتی بروم به وهم نونو |
|
سوز جگر فلان ببینم |
تو سوز مرا گران نبینی |
|
من وهم تو را گران ببینم |
عمری به کران کنم که اهلی |
|
زین کوچهی باستان ببینم |
بر غوره چهار مه کنم صبر |
|
تا باده به خمستان ببینم |
دل نشکنم از عتاب باری |
|
چون بالش پرنیان ببینم |
بر آینه چشم از آن گمارم |
|
کز همجنسی نشان ببینم |
سازم دل مرده را حنوطی |
|
کز آینه زعفران ببینم |
هر شب که به صفههای افلاک |
|
صفها زده میهمان ببینم |
جوشم ز حسد که از ثریا |
|
شش همدم مهربان ببینم |
من خود نکنم طمع که شش یار |
|
در شش سوی هفتخوان ببینم |
هم ظن نبرم که کعبتین را |
|
شش نقش به سالیان ببینم |
اندیک دو دست فرقدان وار |
|
در یک در آشیان ببینم |
پس گویم دیده گیر کخر |
|
هم فرقت فرقدان ببینم |
هر مه که به یک وطن مه و خور |
|
با همچو دو عیش ران ببینم |
حالی به وداع از اشک هر دو |
|
لون شفق ارغوان ببینم |
خور در تب و صرع دار یابم |
|
مه در دق و ناتوان ببینم |
از قحط کرم کجا گریزم |
|
کانجا دل میزبان ببینم |
جانی چو مزاج مشتری پاک |
|
ز آلایش سوزیان ببینم |
طبعی چو بنات نعش ز آمال |
|
دوشیزهی جاودان ببینم |
دیری است که این فلک نگون است |
|
زودش چو زمین ستان ببینم |
گویم که فلک علوفهگاهی است |
|
کورا ره کهکشان ببینم |
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه |
|
تا در دم شیر نان ببینم |
گو چرخ مکن ضمان روزی |
|
همت بدل ضمان ببینم |
از شیر شتر خوشی نجویم |
|
چون ترشی ترکمان ببینم |
روزی چه طلب کنم به خواری |
|
خود بیطلب و هوان ببینم |
گر موم که پاسبان درج است |
|
نگذاشت که لعل کان ببینم |
چون بر سر تاج شاه شد لعل |
|
بیمنت پاسبان ببینم |
نینی به گمان نیکم از بخت |
|
کارم همه چون گمان ببینم |
بختی که سیاه داشت در زین |
|
خنگیش به زیر ران ببینم |
دل رفت گر اهل دل بیابم |
|
زین مرهم زخم آن ببینم |
خسته نشوم ز خار نااهل |
|
ز آن خار گل جنان ببینم |
بهرام نیم که طیره گردم |
|
چون مقنع و دوکدان ببینم |
این تازه سخن که کردم ابداع |
|
در روی زمین روان ببینم |
دیوان مرا که گنج عرشی است |
|
عین الله گنجبان ببینم |
طرارانی که دزد گنجاند |
|
هم دست بریدهشان ببینم |
طرار بریده سر چو طیار |
|
آویخته بیزبان ببینم |
امید به طالع است کز عمر |
|
هیلاج بقا چنان ببینم |
کاندر سنهی ثون اختر سعد |
|
در طالع کامران ببینم |
شش سال دگر قران انجم |
|
در آذر و مهرگان ببینم |
هر هفت رسد به برج میزان |
|
با بیست و یکش قران ببینم |
نشگفت که چون نمک بر آتش |
|
لب را مدد از فغان ببینم |
کیوان به کناره بینم ار چه |
|
هر هفت به یک مکان ببینم |
گر خط شمال خسف گیرد |
|
زی مکه روم امان ببینم |
در حد حجاز امن یابم |
|
گر سوی خزر زیان ببینم |
در شانهی گوسپند گردون |
|
من حکم به از شبان ببینم |
تا ظن نبری که هیچ نکبت |
|
زین حکم دروغسان ببینم |
ره سوی یقین ندارد این حکم |
|
هر چند ره بیان ببینم |
حقا که دروغ داستانی است |
|
بطلانی داستان ببینم |
خاقانی را زبان حالت |
|
از نا بده ترجمان ببینم |
از خسف چه باک چون پناهم |
|
درگاه خدایگان ببینم |
دیدار سپاه دار ایران |
|
در آینهی روان ببینم |
بر هفت فلک فراخته سر |
|
تاج قزل ارسلان ببینم |
با کوکبهی مظفر الدین |
|
دین همره و همرهان ببینم |
امر ملک الملوک مغرب |
|
هم رتبت کن فکان ببینم |
جم ملکت و جم خصال و جم خوست |
|
جم را ملک الزمان ببینم |
کیخسرو دین که در سپاهش |
|
صد رستم پهلوان ببینم |
پرویز هدی که در بلادش |
|
صد نعمان مرزبان ببینم |
تاج سر خاندان سلجوق |
|
بر تخت زر کیان ببینم |
بر شاه کیان گهر فشانم |
|
کورا گهر و کیان ببینم |
خورشید اسد سوار یابم |
|
بهرام زحل سنان ببینم |
از رایتش آفتاب نصرت |
|
در مشرق دودمان ببینم |
در بارگه دوم سلیمان |
|
سیمرغ کرم عیان ببینم |
چون خوان سخا نهد سلیمان |
|
عیسیش طفیل خوان ببینم |
گر سنگ پذیرد آب جودش |
|
ز آتش زنه ضیمران ببینم |
دستارچهی سیاه نیزهاش |
|
چتر سر خضرخان ببینم |
شیب سر تازیانهش از قدر |
|
حبل الله شه طغان ببینم |
در یک سر ناخن از دو دستش |
|
صد شیر نر ژیان ببینم |
او شاه سه وقت و چار ملت |
|
بر شاه مدیح خوان ببینم |
دهر از فزعش به پنج هنگام |
|
در ششدر امتحان ببینم |
از هفت سپهر و هشت خلدش |
|
روز آخور و شب ستان ببینم |
نه چرخ ز قلزم کف شاه |
|
مستسقی ده بنان ببینم |
روئین تن عالم است و قصدش |
|
هر هفته به هفتخوان ببینم |
ماند به هلال شاه مغرب |
|
کافزونش فروتر آن ببینم |
نشگفت کز آن هلال دولت |
|
عید دل خاندان ببینم |
آری شه مغرب آن هلال است |
|
کاندر حد قیروان ببینم |
بر خاک درش ز بوس شاهان |
|
نقش رخ آبدان ببینم |
گر بر سر چرخ شد حسودش |
|
هم در بن خاکدان ببینم |
کرکس که به مکر شد سوی چرخ |
|
بر خاک چو ماکیان ببینم |
گر خصمش امیر مصر گردد |
|
کورا عدن و عمان ببینم |
پندار سر خر و بن خار |
|
در عرصهی بوستان ببینم |
انگار خروس پیرزن را |
|
بر پایهی نردبان ببینم |
ای تاجور اردشیر اسلام |
|
کاجری خورت اردوان ببینم |
ای سایهی حق که عقل کل را |
|
ز اخلاق تو دایگان ببینم |
گردد فلک المحیط گویت |
|
گر دست تو صولجان ببینم |
زیبد فلک البروج کوست |
|
کز نوبه زدن نوان ببینم |
کیوانت شها، به عرض پرچم |
|
بر رمح چو خیزران ببینم |
از پرز پلاس آخور تو |
|
برجیس به طیلسان ببینم |
شمشیر هدی توئی که مریخ |
|
شمشیر تو را فسان ببینم |
خورشید ز برق نعل رخشت |
|
ناری است که بیدخان ببینم |
ناهید سزد هزاردستان |
|
کایوان تو گلستان ببینم |
ز اوصاف تو تیر هندسی را |
|
باد رطب اللسان ببینم |
هارون تو ماه وز ثریاش |
|
شش زنگله در میان ببینم |
امر تو و ابلق شب و روز |
|
یک فحل و دو مادیان ببینم |
محمود کفی که سیستانت |
|
محکوم چو سیسجان ببینم |
فتح تو به سومنات یابم |
|
غزو تو به مولتان ببینم |
چتر سیه و سپید پیلت |
|
مالش ده سیستان ببینم |
چون قصد کنی فتوح قنوج |
|
ملت ز تو شادمان ببینم |
گرد سپهت به نهرواله |
|
سهم تو به نهروان ببینم |
تو خسرو خاور و ز امرت |
|
تعظیم به خاوران ببینم |
تو دامغ روم و از حسامت |
|
زلزال به دامغان ببینم |
دریا هبتی و کوه هیبت |
|
کز ذات تو این و آن ببینم |
از رای تو صیقل فلک را |
|
هفت آینه در دکان ببینم |
گر هیچ سپه کشی سوی شام |
|
آنجا سقر و جنان ببینم |
از خلق تو خار و حنظل شام |
|
گل شکر اصفهان ببینم |
صور و عکه در امان امرت |
|
چون ارمن و نخجوان ببینم |
سگبانت شه فرنگ یابم |
|
دربان شه عسقلان ببینم |
تو قاهر مصر و چاوشت را |
|
بر قاهره قهرمان ببینم |
روزی که در ابرسان یمینت |
|
برق گهر یمان ببینم |
شیر فلک از نهیب گرزت |
|
چون گاو زمین جبان ببینم |
از ماه درفش تو مه چرخ |
|
سوزان چو ز مه کتان ببینم |
طوفان شود آشکار کز خون |
|
شمشیر تو سیل ران ببینم |
خنگ تو روان چو کشتی نوح |
|
اندر طوفان روان ببینم |
چون فال برآرمت ز مصحف |
|
نصر الله در قرآن ببینم |
در شان تو بینم آیت فتح |
|
کاسباب نزول و شان ببینم |
ای عرش سریر آسمان صدر |
|
گر بزم تو خلد جان ببینم |
در کعبهی خلد صدر بزمت |
|
کوثر، نم ناودان ببینم |
بر خاک در تو آب حیوان |
|
چون آتش رایگان ببینم |
در خواب جلالت تو دیدم |
|
در بیداری همان ببینم |
زین شهر دو رنگ نشکنم دل |
|
کورا دل ایرمان ببینم |
زین هفت رصد نیفکنم بار |
|
کانصاف تو دیدهبان ببینم |
این هفت رصد بیفکنم باز |
|
تا منزل کاروان ببینم |
از جور دو مار بر نجوشم |
|
چون رایت کاویان ببینم |
فر تو خبر دهد که چندان |
|
تایید ظفر رسان ببینم |
کز عمر هزار ساله چون نوح |
|
صد دولت دیرمان ببینم |
برگ همه دوستان بسازم |
|
مرگ همه دشمنان ببینم |
بر خاک درت زکات دربان |
|
گنج زر شایگان ببینم |
این فال ز سعد مستعار است |
|
هستیش ز مستعان ببینم |
|