چرا سر کشی تو به فرمان دیو |
|
نبینی همی فر گیهان خدیو |
اگر تو بپیچی ز فرمان شاه |
|
مرا با تو کین خیزد و رزمگاه |
فرستاده گیوست پیغام من |
|
به دستوری نامدار انجمن |
ز پیش پدر گیو بنمود پشت |
|
دلش پر ز گفتارهای درشت |
بیامد به طوس سپهبد بگفت |
|
که این رای را با تو دیوست جفت |
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس |
|
که بر ما نه خوبست کردن فسوس |
به ایران پس از رستم پیلتن |
|
سرافرازتر کس منم ز انجمن |
نبیره منوچهر شاه دلیر |
|
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر |
همان شیر پرخاشجویم به جنگ |
|
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ |
همی بی من آیین و رای آورید |
|
جهان را به نو کدخدای آورید |
نباشم بدین کار همداستان |
|
ز خسرو مزن پیش من داستان |
جهاندار کز تخم افراسیاب |
|
نشانیم بخت اندر آید به خواب |
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ |
|
فسیله نه نیکو بود با پلنگ |
تو این رنجها را که بردی برست |
|
که خسرو جوانست و کندآورست |
کسی کاو بود شهریار زمین |
|
هنر باید و گوهر و فر و دین |
فریبرز کاووس فرزند شاه |
|
سزاوارتر کس به تخت و کلاه |
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد |
|
همش فر و برزست و هم نام و داد |
دژم گیو برخاست از پیش او |
|
که خام آمدش دانش و کیش او |
بیامد به گودرز کشواد گفت |
|
که فر و خرد نیست با طوس جفت |
دو چشمش تو گویی نبیند همی |
|
فریبرز را برگزیند همی |
برآشفت گودرز و گفت از مهان |
|
همی طوس کم باد اندر جهان |
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت |
|
بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت |
سواران جنگی ده و دو هزار |
|
برون رفت بر گستوانور سوار |
وزان رو بیامد سپهدار طوس |
|
ببستند بر کوههی پیل کوس |
ببستند گردان ایران میان |
|
به پیش سپاه اختر کاویان |
چو گودرز را دید و چندان سپاه |
|
کزو تیره شد روی خورشید و ماه |
یکی تخت بر کوههی ژنده پیل |
|
ز پیروزه تابان به کردار نیل |
جهانجوی کیسخرو تاج ور |
|
نشسته بران تخت و بسته کمر |
به گرد اندرش ژندهپیلان دویست |
|
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست |
همی تافت زان تخت خسرو چو ماه |
|
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه |
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد |
|
که امروز اگر من بسازم نبرد |
بسی کشته آید ز هر دو سپاه |
|
ز ایران نه برخیزد این کینهگاه |
نباشد جز از کام افراسیاب |
|
سر بخت ترکان برآید ز خواب |
بدیشان رسد تخت شاهنشهی |
|
سرآید به ما روزگار مهی |
خردمند مردی و جوینده راه |
|
فرستاد نزدیک کاووس شاه |
که از ما یکی گر برین دشت جنگ |
|
نهد بر کمان پر تیر خدنگ |
یکی کینه خیزد که افراسیاب |
|
هم امشب همی آن ببیند به خواب |
چو بشنید زینگونه گفتار شاه |
|
بفرمود تا بازگردد به راه |
بر طوس و گودرز کشوادگان |
|
گزیده سرافراز آزادگان |
که بر درگه آیند بیانجمن |
|
چنان چون بباید به نزدیک من |
بشد طوس و گودرز نزدیک شاه |
|
زبان برگشادند بر پیش گاه |
بدو گفت شاه ای خردمند پیر |
|
منه زهر برنده بر جام شیر |
بنه تیغ و بگشای ز آهن میان |
|
نباید کزین سود دارد زیان |
چنین گفت طوس سپهبد به شاه |
|
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه |
به فرزند باید که ماند جهان |
|
بزرگی و دیهیم و تخت مهان |
چو فرزند باشد نبیره کلاه |
|
چرا برنهد برنشیند به گاه |
بدو گفت گودرز کای کم خرد |
|
ترا بخرد از مردمان نشمرد |
به گیتی کسی چون سیاوش نبود |
|
چنو راد و آزاد و خامش نبود |
کنون این جهانجوی فرزند اوست |
|
همویست گویی به چهر و به پوست |
گر از تور دارد ز مادر نژاد |
|
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد |
به توران و ایران چنو نیو کیست |
|
چنین خام گفتارت از بهر چیست |
دو چشمت نبیند همی چهر او |
|
چنان برز و بالا و آن مهر او |
به جیحون گذر کرد و کشتی نجست |
|
به فر کیانی و رای درست |
بسان فریدون کز اروند رود |
|
گذشت و به کشتی نیامد فرود |
ز مردی و از فرهی ایزدی |
|
ازو دور شد چشم و دست بدی |
تو نوذر نژادی نه بیگانهای |
|
پدر تیز بود و تو دیوانهای |
سلیح من ار با منستی کنون |
|
بر و یالت آغشته گشتی به خون |
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر |
|
سخن گوی لیکن همه دلپذیر |
اگر تیغ تو هست سندان شکاف |
|
سنانم به درد دل کوه قاف |
وگر گرز تو هست با سنگ و تاب |
|
خدنگم بدوزد دل آفتاب |
و گر تو ز کشواد داری نژاد |
|
منم طوس نوذر مه و شاهزاد |
بدو گفت گودرز چندین مگوی |
|
که چندین نبینم ترا آب روی |
به کاووس گفت ای جهاندار شاه |
|
تو دل را مگردان ز آیین و راه |
دو فرزند پرمایه را پیش خوان |
|
سزاوار گاهند و هر دو جوان |
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست |
|
که با برز و با فرهی ایزدیست |
بدو تاج بسپار و دل شاد دار |
|
چو فرزند بینی همی شهریار |
بدو گفت کاووس کاین رای نیست |
|
که فرزند هر دو به دل بر یکیست |
یکی را چو من کرده باشم گزین |
|
دل دیگر از من شود پر ز کین |
یکی کار سازم که هر دو ز من |
|
نگیرند کین اندرین انجمن |
دو فرزند ما را کنون بر دو خیل |
|
بباید شدن تا در اردبیل |
به مرزی که آنجا دژ بهمنست |
|
همه ساله پرخاش آهرمنست |
برنجست ز آهرمن آتش پرست |
|
نباشد بران مرز کس را نشست |
ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ |
|
ندارم ازو تخت شاهی دریغ |
چو بشنید گودرز و طوس این سخن |
|
که افگند سالار هشیار بن |
برین هر دو گشتند همداستان |
|
ندانست ازین به کسی داستان |
برین یک سخن دل بیاراستند |
|
ز پیش جهاندار برخاستند |
چو خورشید برزد سر از برج شیر |
|
سپهر اندر آورد شب را به زیر |
فریبرز با طوس نوذر دمان |
|
به نزدیک شاه آمدند آن زمان |
چنین گفت با شاه هشیار طوس |
|
که من با سپهبد برم پیل و کوس |
همان من کشم کاویانی درفش |
|
رخ لعل دشمن کنم چون بنفش |
کنون همچنین من ز درگاه شاه |
|
بنه برنهم برنشانم سپاه |
پس اندر فریبرز و کوس و درفش |
|
هوا کرده از سم اسپان بنفش |
چو فرزند را فر و برز کیان |
|
بباشد نبیره نبندد میان |
بدو گفت شاه ار تو رانی ز پیش |
|
زمانه نگردد ز آیین خویش |
برای خداوند خورشید و ماه |
|
توان ساخت پیروزی و دستگاه |
فریبرز را گر چنین است رای |
|
تو لشکر بیارای و منشین ز پای |
بشد طوس با کاویانی درفش |
|
به پا اندرون کرده زرینه کفش |
فریبرز کاووس در قلبگاه |
|
به پیش اندرون طوس و پیل و سپاه |
چو نزدیک بهمن دژ اندر رسید |
|
زمین همچو آتش همی بردمید |
بشد طوس با لشکری جنگجوی |
|
به تندی سوی دژ نهادند روی |
سر بارهی دژ بد اندر هوا |
|
ندیدند جنگ هوا کس روا |
سنانها ز گرمی همی برفروخت |
|
میان زره مرد جنگی بسوخت |
جهان سر به سر گفتی از آتش است |
|
هوا دام آهرمن سرکش است |
سپهبد فریبرز را گفت مرد |
|
به چیزی چو آید به دشت نبرد |
به گرز گران و به تیغ و کمند |
|
بکوشد که آرد به چیزی گزند |
به پیرامن دژ یکی راه نیست |
|
ز آتش کسی را دل ای شاه نیست |
میان زیر جوشن بسوزد همی |
|
تن بارکش برفروزد همی |
بگشتند یک هفته گرد اندرش |
|
بدیده ندیدند جای درش |
به نومیدی از جنگ گشتند باز |
|
نیامد بر از رنج راه دراز |
|