|
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست٭ |
|
|
نظير: |
|
|
گدا را جون به جونش بکنى گداست |
|
|
ـ مپندار گر سفله قارون شود |
که طبع لئيمش دگرگون شود (سعدى) |
|
|
ـ اگر ريگ بيابان دُرّ شود چشم گدايان پُر نشود (سعدى) |
|
|
|
٭ جمال در نظر و شوق همچنان باقى |
......................... (سعدى) |
|
گدا بهر طمع فرزند خود را کور مىخواهد |
|
|
نظير: کليد رزق گدا پاى لنگ و دست شل است (صائب) |
|
گدا به گدا، رحمت به خدا |
|
گدا پادشاه است و نامش گداست ٭ |
|
|
نظير: |
|
|
آسوده کسى که خر ندارد |
|
|
ـ برهنه ايمن است از دزد و طرّار |
|
|
ـ از ده ويران که ستاند خراج (نظامى) |
|
|
ـ دارنده مباش از بلاها رستى |
|
|
|
٭ نگهبانى مُلک و دولت بلاست |
.............................. (سعدى) |
|
گدا تا نان در سفره دارد خوابش نمىبرد! |
|
گدا تقويم متحرک است |
|
گدا در جهنم نشسته است |
|
|
نظير: از گدا چه يک نان بگيرند و چه يک نان بدهند يکسان است |
|
گدا را جون به جونش کنى گداست |
|
|
رک: گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست |
|
گدا را چه يک نان دهى چه يک نان گيرى يکسان است |
|
گدا را که رو بدهى ادعاى قوم و خويشى مىکند |
|
|
نظير: |
|
|
به گدا گفتند خوش آمد، توبرهاش را کشيد پيش آمد |
|
|
ـ روستائى را که رو دادى کفش بالا مىکَنَد |
|
|
ـ به آدم بىمايه که رو بدهى لايه و آستر هم مىخواهد |
|
|
ـ کُرد را اگر رو بدهى با چارقش مىآيد |
|
|
ـ رو که دادى به لُر، خانهات را مىبندد به کُر |
|
|
ـ به مرده که رو بدهى به کفنش خرابى مىکند |
|
|
ـ مرده را که زيادى رو بدهى به تخته و تابوت تغوّط مىکند |
|
|
ـ بدهکار را که به حال خود گذاشتى طلبکار مىشود |
|
گدا را گفتند خوش آمد، توبرهاش را کشيد پيش آمد! |
|
|
رک: به گدا گفتند خوش آمد... |
|
گدا رويش سياه اما توبرهاش پُر است! |
|
|
رک: روى گدا سياه ولى توبرهاش پير است |
|
گدا شب جمعه را گم نمىکند |
|
|
نظير: خر آخور خودش را گم نمىکند |
|
گدا گدا را نمىتواند ببيند٭ حمّامى حمّامى را |
|
|
رک: همکار همکار را نمىتواند ببيند |
|
|
|
٭ اثير اومانى گفته است: |
|
|
|
عجب مدار که رسمى است در زمانه قديم |
که سايلان نتوانند سايلان را ديد |
|
گدا گر تواضع کند خوى اوست٭ |
|
|
|
٭ .......................... |
ز گردن فرازان تواضع نکوست (سعدى) |
|
گدا گم مىکند خود را چو دولت مىکند پيدا٭ |
|
|
نظير: يافت چون نااهل دولت خويش را گم مىکند |
|
|
نيزرک: يارب مباد آنکه گدا معتبر شود |
|
|
|
٭ اناالحق گفت منصور، تأويلى نمىخواهد |
.................... (شهيد هندى) |
|
گداى جهودهاست نه دنيا دارد نه آخرت |
|
|
نظير: |
|
|
چون مفلس کافريم و چون قحبهٔ زشت |
نه دين و نه دنيا نه امّيد بهشت (خيّام) |
|
|
ـ چون کافرِ درويش نه دنيا و نه دين |
|
گداى موسوى است٭ هم بايد پولش داد هم بايد دستش را بوسيد |
|
|
|
٭ يعنى بهعلّت آنکه از سادات موسوى است قابل احترام است |
|
گداى نيک انجام بِه که پادشاه بد فرجام (سعدى) |
|
|
رک: آدم بايد عاقبت به خير باشد |
|
گدائى اگر ننگ نبود گنج بود |
|
|
رک: روزى گدا سياه ولى توبرهاش پر است |
|
گدائى اگر ننگى ندارد برکنى هم ندارد |
|
گدائى تويِ خانهٔ خودِ آدم به پادشاهى در ولايتهاى ديگر مىارزد |
|
گدائى کارى است بىمايه، يک توبره مىخواهد يک ناله! |
|
گدائى کن تا محتاج خلق نشوى! |
|
|
سنائى مفهوم اين مثل را در قطعهاى شيوا در حديقةالحقيقة بدين شرح بيان کرده است: |
|
|
به گدائى بگفتم اى نادان |
دين به دنيا مده تو از پى نان |
|
|
ابلهانه جواب داد از صف |
کز پى خرقه و جماع و علف |
|
|
راست خواهى بدين تلنگ خوشم |
اين کنم بِهْ که بار خلق کشم |
|
|
ز آن سويِ کديه برد آز مرا |
تا نباشد به کس نياز مرا |
|
گدائى ننگ دارد امّا برکت هم دارد |
|
|
رک: روى گدا سياه ولى توبرهاش پر است |
|
گذر پوست به دبّاغان است |
|
|
رک: گذر پوست به دبّاغخانه مىافتد |
|
گذر پوست به دبّاغخانه مىافتد |
|
|
رک: آخر گذر پوست به دبّاغخانه مىافتد |
|
|
ـ گذر پوست به دبّاغان است |
|
گذشت آنچه گذشت |
|
|
نظير: |
|
|
رفت آنچه رفت |
|
|
ـ بر گذشتهها صلوات |
|
|
ـ گذشتهها گذشته است |
|
|
ـ کارى است گذاشته است و سبوئى است شکسته |
|
گذشت آنکه عرب طعنه بر عجم مىزد (محمود پسيخانى) |
|
|
نظير: |
|
|
آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت |
|
|
ـ آن ورق برگشت |
|
|
ـ آن دفترها را گاو خورد |
|
گذشت آنکه ميرعلمخان تخممرغ مىخورد |
|
گذشت برگشت ندارد |
|
|
نظير: بخشيده را وانستانند |
|
گذشته را صلوات، آينده را احتياط |
|
گذشتهها گذشته است |
|
|
رک: گذشت آنچه گذشت |