دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
گداعلی
مردى بود ساده و از مردمان قديم بهنام گداعلى و زنى داشت به نام فاطمه که بسيار زيرک و باهوش و تدبير بود. روزى فاطمه به شوهرش گفت: 'مرد! امروز برو پيش خواهرت بپرس که آرد گندم را در هر من چقدر بايد نمک ريخت.' خواهر گداعلى در چند فرسنگى بود. گداعلى بدون چون و چرا آب و نان برداشت و رفت و رفت تا به محل خواهرش رسيد. خواهر از رسيدن بردار خيلى خوشحال شد و برادرش بعد از گفت و گوهاى اوليه حال قضيه را تعريف کرد. خواهرش گفت: 'مقصود زن تو اين بوده که تو را از خودش دور کند مگر نمىداند که در يک من آرد چقدر نمک بايد ريخت.' گداعلى گفت: 'خواه يا ناخواه آمدهام.' خواهرش گفت: 'در هر من آرد گندم بايد يک سير نمک ريخت.' |
برادرش خوشحال شد و از خواهرش خداحافظى کرد و در بين راه تکرار مىکرد 'منى يک سير' که مبادا فراموش کند تا رسيد به خرمنگاهى ... تا رسيد بدون 'خرمن برکت' گفتن هى گفت: 'منى يک سير' ... و چوبکارى و کتک. و سرانحام اين که بگو 'منى خروار، يک دانه بر صد' و او هم تکرار مىکرد تا رسيد به دو نفر چوپان که رختهاى خود را مىجستند مبادا کيک و شپش داشته باشد، باز گداعلى گفت: 'منى خروار، يک دانه بر صد' ... و چوبکارى و کتک. و سرانجام اين که بگو 'يکى نماند' و او تکرار کرد تا رسيد به دهى که يک نفر مرده بود. چون از گداعلى شنيدند که مىگويد 'يکى نماند' کتک و چوبکارى شروع شد. آخر سر به او گفتند: 'فاتحه بده.' او هم رفت و مرتب مىگفت: 'فاتحه' اتفاقاً به دهى رسيد که در آنجا عروسى بود. چون شنيدند که او مىگويد 'فاتحه' به سرش ريختند و شروع کردند به زدن او. عاقبت به او گفتند: 'شادى کن و کلاهت را به هوا بينداز' او هم راه افتاد و همين کار را تکرار کرد تا رسيد به مرغزارى که در آنجا مردى صياد در کمين آهو بود و گداعلى شروع کرد به انداختن کلاه به هوا و مرد صياد شروع کرد به زدن او ... و آخر کار به او گفت: 'مثل من خميده راه برو.' و گداعلى خيمده رفت و رفت تا به کاروانى رسيد و شترها و قاطرها که بار شکستنى داشتند رم کردند و بارو بنهها شکست. ساربانان رسيدند چماقهاى خود را حوالهٔ سر گداعلى کردند و فرياد زدند که : 'مگر کمرت خرد شده که اين طور راه مىروى و اين همه خسارت به ما رساندي؟' گداعلى بيجاره گفت: 'چطور راه بروم؟ ساربانها گفتند: 'شق راه برو.' |
و گداعلى شروع کرد به شق راه رفتن تا به در خانهاش رسيد و در زد. زن گفت: 'کيست که در مىزند؟' و او که اسمش را فراموش کرده بود جواب داد: 'منم شقزن' زن گداعلى گفت تا اسمت را نگوئى در را باز نمىکنم و تو را نمىشناسم. ناچار شب در کوچه خوابيد. سفيده زد و وقت نماز شد و ملاى آبادى داشت به مسجد مىرفت تا نماز بخواند. گداعلى به ملا سلام کرد و ملا جواب داد: 'ٌعليکمالسلام مشهدى گداعلي' و او که اسمش به يادش آمده بود، خوشحال شد و گفت: 'خدا پدرت را بيامرزد، انگار جان مرا خريدي، عوض اين محبت امشب بيا خانهٔ ما.' |
گداعلى در زد و اسم خودش را گفت و داخل خانه شد و به زنش گفت: 'ملا امشب مهمان ما است.' زن بدخلقى کرد که مهمانى خرج زياد دارد و گداعلى گفت: 'هر چه لازم باشد مىگيرم و مىآورم....' ملا چون شب به خانهٔ گداعلى آمد، زن به شوهرش گفت: 'برو سبزى بخر.' گداعلى رفت که سبزى بخرد. زن يک دسته هاون آورد و رو به روى ملا شروع کرد به چرب کردن آن. ملا گفت: 'مادر! پرسيدن عيبى نباشد، دسته هاون را چرا روغن مىمالي؟' زن جواب داد: 'اى ملا جان، شوهرم عادت بدى دارد، هر مهمانى به خانه مىآورد پيش از شام، اين دسته هاون را به او مرهم مىکند، چون تو ملاى ده ما و دوست ما هستى دلم برايت مىسوزد. دسته را روغن مىزنم که آسان فرو رود.' ملا ترسيد و گفت: 'آفتابه ناريد؟' زن گفت: 'چرا.' ملا آفتابه را برداشت و به بهانه شاشيدن از حياط بيرون شد، آفتابه را انداخت شروع کرد به دويدن که ناگاه گداعلى با دستهٔ سبزى رسيد و از ملا پرسيد. زن گفت: 'ملا ديگ را برداشت و رفت.' گداعلى تکه نانى برداشت و دنبال ملا راه افتاد و فرياد زد: 'اى ملا جان، صبر کن که سرش را در زنم.' و ملا باز دويد... زن زيرک هم ديگ پلو را قايم کرد تا با فاسقش بخورد. قصهٔ ما به سر رسيد. کلاغ به خانهاش نرسيد. |
- گداعلى |
- قصههاى ايرانى، جلد سوم عروسک سنگ صبور ـ ص ۲۴ |
- گردآورى و تأليف: سيدابوالقاسم انجوى شيرازى |
- انتشارات اميرکبير، چاپ اول ۱۳۵۴ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- عقل و بخت
- وصیت تاجرباشی
- خالهسوسکه (۱)
- سهنی
- کره اسب سیاه (۲)
- طیِ لب طلا (۲)
- مردی که به بخت خود لگد زد
- دختر حاجی صیاد
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۴)
- محمد و مقدم
- دختری که از دهانش یاسمن و سوسن میریخت
- بهرام قهرمان(۲)
- علی باقالوکار
- مکر زنان
- شاهزاده ابراهیم و فتنهٔ خونریز (۲)
- مادیان چل کره
- هالو و هِیبَض و تعبیر خواب (۳)
- شاه طهماس و شاه عباس
- قصهٔ آه (۲)
- غلام (۲)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست