|
انسان مىتواند تحول دريافتها و برداشتهاى ارزشى را در چارچوب تحول اجتماعى مورد بحث قرار دهد؛ هرچنددر آنجا تغييرات ساختارى در اولويت قرار دارند. ديدگاه ما در اينجا مىتواند يا در جهت گذشته سو گرفته باشد (يعنى گذشته گرا باشد) - به ديگر سخن انسان مىکوشد تا تقريباً نشان دهد که چگونه برداشتهاى ارزشى طى سدههاى اخير تغيير کردهاند - يا اينکه انسان آن تحولات ارزشى را مورد تأکيد قرار مىدهد که بهنظر مىرسد در حال حاضر در حال انجام هستند و در آينده نزديک يا دور تعيينکننده خواهند بود. مىخواهيم به اختصار به مسئله اخير برگرديم و آن را بهطور فشرده مورد بحث قرار دهيم (رجوع نيد به: کلاگس و کمىچياک (Klages, Kmieciak) در ۱۹۷۹ و کلاگس، ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸).
|
|
تحليل تحول اجتماعى در برابر برخى مشکلات قرار دارد که در حال حاضر همه آنها هنوز بهطور کامل از سر راه برداشته نشدهاند. ابتدا ادعا مىشود که تغييرات حاصل در سطوح کارگزينى و برداشتها با تحول ارزشهاى بنيادى اشتباه گرفته مىشوند. در عين حال بهنظر مىرسد که يافتههاى موجود اين تأثير را تأييد نمىکنند که فرآيندهاى تحول موجود تنها بر سطوح نظرگزينىها و برداشتها بهوقوع مىپيوندند، زيرا قلمروهاى مختلف زندگى (مثلاً مصرف و فراغت و کار و حوادث و پديدههاى رهبرى و هدايت) بهطور کلى بههمين نحو مورد تحول قرار مىگيرند.
|
|
در مرحله دوم رابطه بين تحول ارزشها و تغيير 'شرايط مادي' روشن نيست. تحول ارزشها نمىتواند علت اصلى باشند بلکه نتايج و عواقب تغييرات مادى يا ساختارى است (مثل سطح تأمين، عمومىکردن - عمومى کردن تجملات ترجمهاى است که در برابر جمله آلمانى Demokratisierung des Luxus آورده شده است. - تجمّلات، شبکه اجتماعى سخت بههم بافته سيستم آموزشي). در اين حالت، تحول ارزشها فقط بازتاب يا پديده فرعى و پيوست صرف (Epiphänomen) تغييرات مادى است (از جمله طرفداران اين فکر لنسکي، ۱۹۸۱ است). حتى اگر اين امر مصداق نداشته باشد يا بهطور کامل مورد نداشته باشد، برخوردها و با هم تلاقىکردن عوامل آرمانى (ارزشها) و عوامل واقعى (شرايط چارچوبى ساختاري) تاحد وسيعى مبهم مىماند.
|
|
در مرحله سوم اين ايراد وجود دارد که تحول برداشتهاى ارزشى بيشتر با مراحل نقشهاى مختلف در 'چرخهٔ زندگي' (Lebenszyklus) بههم مربوط هستند. اين احتمال که تحول ارزشها فقط در چرخههاى زندگى اتفاق مىافتد و فقط وقتى مورد تأييد قرار مىگيرد که گروهى (Kohorte) از جوانان پس از گذشت دوره موقت شادابى و نشاط (در متن 'دوره عشوهگرى جواني' ذکر شده بود.) (تقريباً با ارزشهاى ديگر) سرانجام به ارزشهاى 'قديمي' برگردند، بهويژه وقتى که دوران جديت و اهميت زندگى شغلى آنان آغاز شود، حتى اگر بهنظر رسد که گاهى حداقل در برابر يافتههاى موجود، اين نوع انديشههاى چرخههاى زندگى با آنها مغايرت دارد (رجوع کنيد به: کلاگس و ديگران، ۱۹۸۷ و يانکهلويچ - Yankelovich - در ۱۹۸۵)، باز هم مشکلات سرجاى خود باقى مىماند و تغييرات ارزشى مشروط در چرخههاى زندگى از متن و مضمون فرآيندهاى تحول ارزش عمومى - که در آنها انبار و ذخيره شدهاند - جدا و تفکيک مىشوند.
|
|
حالا برگرديم به محتواى بحث. اين موضوع در آنجا دچار تنگنا مىشود که برخى از روندهائى که در اينجا مورد بحث قرار گرفتند، نسبتاً از لحاظ تجربى بهخوبى قابل ارائه و اثبات باشند در حالىکه مشخصات ديگر در حال حاضر هنوز بهحق احساسى و تأثيرکننده (impressionistisch) بهنظر مىرسند. بهطور کلى مىشود انديشهها و دريافتهاى زيرين را از يکديگر تميز داد:
|
|
- تز 'سقوط ارزشها' يا زيان وارد بر ارزشها. بهعنوان مثال برداشت و انديشهاى که از طرف نوئلنويمان در سال ۱۹۷۸ بهصورت انديشه 'اخلاق پاکبازانه' (verblassene puritanische Ethos) متورم و سقوط کرده و بههمراه آن بهصورت سقوط انگيزه کارکردن بيان مىشود.
|
|
- تز 'جايگزينى ارزشي' يکبعدي. مشهورترين نمونه براى اين مورد همان است که اينگلههارت (Inglehart) در (۱۹۸۶) است که بهموجب آن تحول ارزشها بهمنزله جابهجائى ارزشها بر دو يا چندبعد جدا از هم ملاحظه مىشود (و يک مثال کلاسيک براى مفهومسازى مشابه در اينجا انگارههاى متغير پارسونز است که قبلاً آن را مطرح کرده و تاحدى با آن آشنا شدهايم).
|
|
بدون توجه به چنين تقسيمبندى که ضمناً در جريان معمولى تثبيتشدنى نيست مىخواهيم بيشتر بهطور نمونه آن انديشهها و دريافتهائى از تحول ارزشها را مورد بحث قرار دهيم که امروزه از سوى جامعهشناسان بيشتر مورد بحث قرار مىگيرد؛ از آن جمه و در مرحله اول تز 'مابعد ماترياليستي' اينگلههارت و کليه برنامههاى تحقيقات تجربى مبتنى برآن است. سپس تز فردگراسازى (Individualisierungsthese) بک (Beck) (در سال ۱۹۸۶) است و سرانجام تز خودمختارى و استقلال کلاگس و همکاران وى مىباشد (رجوع کنيد به: کلاگس، ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸). تزهاى بک و اينگلههارت، بيشتر جزو سنخ (Typ) توصيف شده قبلي: جايگزينى ارزشها هستند. تز کلاگس به ديدگاه بينشى (Perspektive) تحول ارزشى چندبعدى تعلق دارد.
|
|
ابتدا به دريافت و انديشه اينگلههارت مراجعه مىکنيم: اين انديشه در عمومىترين شکل خود بيان مىکند که تصورات ارزشى ماترياليستى (مادىگرايانه) (مثلاً وصول به درآمدها، توسعه دادن مالکيتها) اصطلاحاً 'ارزشهاى مابعد ماترياليستي' را دربردارند و اين مطلب را که سرمشقهاى رفتارى بهويژه نزد پرسششوندههاى جوان اهميت دارند توصيف مىکند. تز مابعد ماترياليستى که هم با قلمرو کار و هم با قلمرو مصرف تماس دارد - و در آنجا احتمالاً بهطور کيفى آثار ديگرى را نيز مىتواند دارا باشد - از سوى اينگلههارت با دو فرضيه و يک نظريه روانشناختى استدلال مىشود.
|
|
|
انسانها بهويژه آن اشيائى را پرارزش مىدانند که کمياب هستند. در تعقيب مقايسه با اصل مطلوبيت اقتصادى مىشود گفت اشخاصى که در رفاه مادى بزرگ شده و رشد يافتهاند براى کالاهاى رفاهى ارزش کمترى قائل هستند.
|