|
قلم از شمشير برّندهتر است |
|
|
نظير: |
|
|
قلم برابر تيغ است بلکه فاضلتر (فرّخى) |
|
|
ـ نيش قلم تيزتر از تيغ دو دَم است |
|
|
ـ کارى که قلم مىکند از شمشير ساخته نيست |
|
|
ـ کار قلم را شمشير نکند |
|
|
ـ کارى که قلم به يک زبان ساخت |
شمشير به صد زبان نسازد |
|
|
ـ مصرع رنگين کم از شمشير خونآلود نيست |
|
|
ـ قلم گفتا که من شاه جهانم |
قلم زن را به دولت مىرسانم |
|
قلم برابر تيغ است بلکه فاضلتر ٭ |
|
|
رک: قلم از شمشير تيز برندهتر است |
|
|
|
٭ دوات را غرض آن بود کاندرو قلم است |
................. (فرّخى سيستانى) |
|
قلم در کف دشمن است |
|
|
اقتباس از اين حکايت سعدى: |
|
|
ندانم کجا ديدهام در کتاب |
که ابليس را ديد شخصى به خواب |
|
|
به بالا صنوبر، به ديدن چو حور |
چو خورشيدش از چهره مىتافت نور |
|
|
فرا رفت و گفت: اى عجب، اين توئى |
فرشته نباشد بدين نيکوئى! |
|
|
تو کاين روى دارى به حُسنِ قمر |
چرا در جهانى به زشتى سَمَر؟ |
|
|
........................... |
........................... |
|
|
شنيد اين سخن بخت برگشته ديو |
به زارى برآورد بانگ و غريو |
|
|
که اين نيکبخت اين نه شکل من است |
وليکن قلم در کف دشمن است (بوستان سعدى، باب اول) |
|
قلم گفتا که من شاه جهانم |
قلمزن را به دولت مىرسانم (از اشعار عاميانه) |
|
|
رک: قلم از شمشير تيز برّندهتر است |
|
قلندر اگر نگويد دنيا به فلانم دلش از غصه مىترکد |
|
|
رک: لوطى اگر نگويد دنيا به گُندم دلش مىگندد |
|
قلندر داند اسرار قلندر |
|
قلندر را گفتند: کوچ! پوست تخت بر دوش افکند (از جامعالتمثيل) |
|
|
نظير: به درويش گفتند: بساط بر چين! دست بر دهان گذاشت |
|
قلندرى به درازى موى سر نيست |
|
|
رک: ملاّئى به عبا و دستار نيست |
|
قلندرى نه به ريش است و موى يا ابرو |
|
|
رک: ملاّئى به عبا و دستار نيست |
|
قلندرى هم کشکول مىخواهد |
|
|
رک: کار اسباب مىخواهد |
|
قل هو الله احد، با خرد و مُردش کفواً احد! به مزاح به کسى گويند که نماز خود را با شتاب و سرسرى مىخوانَد |
|
قليان بکشيم يا خجالت! ٭ |
|
|
|
٭ مائيم ميان اين دو حالت |
........................... (لاادرى) |
|
قُلى هم در سُرناش مىگفت (عا). |
|
|
رک: کسى که نمىداند خواجه حافظ شيرازى است |
|
قمار، باختش باخت است ، بردش هم باخت است |
|
|
نظير: |
|
|
بُرد قمار باختن است |
|
|
ـ گر در قمار بُرد بوَد از چه اى پسر |
گوئى قمار باز و نگوئى قمار بُرد (روحانى تفرشى) |
|
|
معروف است که لقمان حکيم در وقت مردن به پسر خود وصيت کرد و گفت: هرگاه به قماربازى ميل نمودى اوّل برو پيش ليلاج که استاد و سرآمد همهٔ قماربازان است با او قماربازى کن. روزى بعد از فوت پدرخود هوس قماربازى کرد... به ياد نصيحت پدرش افتاد و با خود گفت: خوب است اول به سراغ فلان ليلاج معروف بروم. پرسان پرسان سراغ خانهٔ ليلاج را از مردم گرفت. گفتند: در گلخن حمّام منزل دارد. به گلخن رفت ديد ليلاج تا کمر در خاکستر نشسته است. پيش رفت و سلام کرد و از او درخواست بازى نمود. ليلاج قاب را از کنار دست خود برداشت و به هوا پرتاب کرد و گفت: انداختم پشتبام، برو بردار جفت آمد! پسر لقمان رفت پشتبام ديد ليلاج راست مىگويد: از بام به زير آمد رو کرد به ليلاج و گفت: تو که در قمار اين چنين استادى چرا گلخن تابى مىکنى و لخت و برهنه هستى؟ ليلاج گفت: براى اينکه قمار، بُردش هم باخت است! پسر پس از شنيدن اين سخن سر را ميان دو دست گرفت و از آنجا دور شد و بر روان پدر رحمت فرستاد. |
|
قناعت توانگر کند مرد را٭ |
|
|
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد |
|
|
|
٭ ........................... |
خبر کن حريص جهانگرد را (سعدى) |
|
قناعت دويم بىنيازى است (از قابوسنامه) |
|
|
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد |
|
قناعت کن بدان يک نان که دارى٭ |
|
|
رک: ببايد ساخت با نان و آب و کاسهٔ خويش |
|
|
|
٭ برافشان دامن از هر خوان که دارى |
......................... (نظامى) |
|
قناعت هرکه کرد آخر غنى شد |
|
|
نظير: |
|
|
قناعت توانگر کند مرد را (سعدى) |
|
|
ـ قناعت دويم بىنيازى است (قابوسنامه) |
|
|
ـ يک سال بخور نان و تره هر سال بخور مرغ و بره |
|
|
ـ کم بخور هميشه بخور |
|
|
- کم بخور گِرد بخواب! |
|
|
ـ توانگرى به قناعت است نه به بضاعت |
|
|
ـ تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد (مولوى) |
|
|
ـ راحت در قناعت و بزرگى در درويشى است |