ای بانگ رباب از تو تابی دارم |
|
من نیز درون دل ربابی دارم |
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین |
|
مهمان شو گوشهی خرابی دارم |
|
ای جان و جهان و جان و جهان گم کردم |
|
ای ماه زمین و آسمان گم کردم |
می بر کف من منه بنه بر دهنم |
|
کز مستی تو راه دهان گم کردم |
|
ای دوست شکارم و شکاری دارم |
|
بیکارنم و بس شگرف کاری دارم |
گفتی سر سر بریدن من داری |
|
آری دارم نگار آری دارم |
|
ای دل چو بهر خسی نشینی چکنم |
|
وز باغ مدام گل نچینی چکنم |
عالم همه از جمال او روشن شد |
|
تو دیده نداری که ببینی چکنم |
|
ای دل ز جهانپان چرا داری بیم |
|
حق محسن و منعم و کریمست و رحیم |
تیر کرمش ز شصت احسان قدیم |
|
در حاجت بنده میکند موی دو نیم |
|
ای راحت و آرامگه پیوستم |
|
تا روی تو دیدم ز حوادث رستم |
در مجلس تو گر قدحی بشکستم |
|
صد ساغر زرین بخرم بفرستم |
|
ای عشق که هستی به یقین معشوقم |
|
تو خالق مطلقی و من مخلوقم |
بر کوری منکران که بدخواهانند |
|
بالا ببرم بلند تا عیوقم |
|
ای نرگس پر خواب ربودی خوابم |
|
وی لالهی سیراب ببردی آبم |
ای سنبل پرتاب ز تو درتابم |
|
ای گوهر کمیاب ترا کی یابم |
|
این گردش را ز جان خود دزدیدم |
|
پیش از قالب به جان چنین گردیدم |
گویند مرا صبر و سکون اولیتر |
|
این صبر و سکون را به شما بخشیدم |
|
با تو قصص درد و فغان میگویم |
|
ور گوش ببندی پنهان میگویم |
دانستهام اینکه از غمم شاد شوی |
|
چندین غم دل با تو از آن میگویم |
|
با درد بساز چون دوای تو منم |
|
در کس منگر که آشنای تو منم |
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم |
|
شکرانه بده که خونبهای تو منم |
|
باز آمدم و برابرت بنشستم |
|
احرام طواف گرد رویت بستم |
هر پیمانی که بیتو با خود بستم |
|
چون روی تو دیدم همه را بشکستم |
|
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم |
|
جویان دلست دل بدو بنمائیم |
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم |
|
او خنده کنان که ما ترا میپائیم |
|
با سرکشی عشق اگر سرد آرم |
|
بالله به سوگند که بس سر دارم |
روزیکه چو منصور کنی بردارم |
|
هردم خبری آرد از آن سردارم |
|
باغی که من از بهار او بشکفتم |
|
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم |
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم |
|
سرمست شدم سر بنهادم خفتم |
|
بالای سر ار دست زند دو دستم |
|
ای دلبر من عیب مکن سرمستم |
از چنبرهی زمانه بیرون جستم |
|
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم |
|
با ملک غمت چرا تکبر نکنم |
|
وز غلغلهات چرا جهان پر نکنم |
پیش کرم کفت چو دریا کف بود |
|
چون از کف تو کفش پر از در نکنم |
|
بخروشیدم گفت خموشت خواهم |
|
خاموش شدم گفت خروشت خواهم |
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش |
|
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم |
|
بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم |
|
بوئیدستم سرشک باریدستم |
در هر چمنی که دیدهام سروی را |
|
بر یاد قد تو پاش بوسیدستم |
|
بر بوی وفا دست زنانت باشم |
|
در وقت جفا دست گرانت باشم |
با این همه اندیشه کنانت باشم |
|
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم |
|
بر زلف تو گر دست درازی کردم |
|
والله که حقیقت نه مجازی کردم |
من در سر زلف تو بدیدم دل خویش |
|
پس با دل خویش عشقبازی چو کردم |
|
بر شاه حبش زنیم و بر قیصر روم |
|
پیشانی شیر برنویسیم رقوم |
ما آهن لشکر سلیمان خودیم |
|
جز در کف داود نگردیم چو موم |
|
بر میکده وقف است دلم سرمستم |
|
جان نیز سبیل جام میکردستم |
چون جان و دلم همی نمیپیوستند |
|
آن هر دو بوی دادم از غم رستم |
|
بر یاد لبت لعل نگین میبوسم |
|
آنم چو بدست نیست این میبوسم |
دستم چو بر آسمان تو مینرسد |
|
میآرم سجده و زمین میبوسم |
|
بوی دهن تو از چمن میشنوم |
|
رنگ تو ز لاله و سمن میشنوم |
این هم چو نباشدم لبان بگشایم |
|
تا نام تو میگوید و من میشنوم |
|
بهر تو زنم نوا چو نی برگیرم |
|
کوی تو گذر کنم چو پی برگیرم |
چندین کرم و لطف که با من کردی |
|
اندر دو جهان دل از تو کی برگیرم |
|
بیدف بر ما میا که ما در سوریم |
|
برخیز و دهل بزن که ما منصوریم |
مستیم نه مست بادهی انگوریم |
|
از هرچه خیال کردهای ما دوریم |
|
بیرون ز دو کون من مرادی دارم |
|
بیشادیها روان شادی دارم |
بگشای بخنده آن لبان خود را |
|
زیرا ز گشاد آن گشادی دارم |
|
بیکار شدم ای غم عشقت کارم |
|
در بیکاری تخم وفا میکارم |
من صورت وصل میتراشم شب و روز |
|
با خاطر چون تیشه مگر نجارم |
|
بیگانه مگیرید مرا زین کویم |
|
در کوی شما خانهی خود میجویم |
دشمن نیم ارچند که دشمن رویم |
|
اصلم ترکست اگرچه هندی گویم |
|
بیگاه شد وز بیگهی من شادم |
|
امشب قنق است یار فرخزادم |
روز و شب دیگر است در عشق مرا |
|
من زین شب و زین روز برون افتادم |
|
تا آتش و آب عشق بشناختهام |
|
در آتش دل چو آب بگداختهام |
مانند رباب دل بپرداختهام |
|
تا زخمهی زخم عشق خوش ساختهام |
|
تا ترک دل خویش نگیری ندهم |
|
وانچت گفتم تا نپذیری ندهم |
حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز |
|
جان و سر تو که تا نمیری ندهم |
|
تا جان دارم بندهی مرجان توام |
|
دل جمع از آن زلف پریشان توام |
ای نای بنال مست افغان توام |
|
وی چنگ خمش مشو که مهمان توام |
|
تا چند بهر زه چون غباری گردم |
|
گه بر سر که گه سوی غاری گردم |
تا چند چو طفل بر نگاری گردم |
|
یک چند گهی بگرد یاری گردم |
|
تا چند چو دف دست ستمهات خورم |
|
یا همچو رباب زخم غمهات خورم |
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم |
|
من نای تو نیستم که دمهات خورم |
|