جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
کودک آزاری، او عروسک نیست!
فارس: در راهروي دادگاه به ناپايداري سراب زندگي، به سستي و از هم گسيختگي زندگي توجه نميكنم زيرا كودكاني آنجا نشستهاند كه از ترس پدر و مادر پشت چادر غريبهاي پنهان ميشوند، آن غريبه كسي نيست جزء يك مددكار. . .
زندگي با عشق و اميد آغاز ميشود؛ با تولد كودك، شيرينتر ميشود؛ گاهي خانوادهاي كوچك از اين اجتماع بزرگ با حسرت به كودكان ديگر چشم ميدوزند تا شايد روزي دستان كودكشان را نوازش كنند و گاهي نتيجه نميدهد و زندگي بدون داشتن كودك به پايان ميرسد.
در راهروي دادگاه به ناپايداري سراب زندگي، به سستي و از هم گسيختگي زندگي توجه نميكنم زيرا كودكاني آنجا نشستهاند كه از ترس پدر و مادر پشت چادر غريبهاي پنهان ميشوند، آن غريبه كسي نيست جزء يك مددكار. . .
در ميان كودكان، دختر بچهاي كوچك با موهاي بافته شده و چشماني سياه مرا به سوي خود كشاند. هرچه به او نزديكتر ميشوم ترس و وحشت در چشمان كودك افزايش مييابد و كودك خود را در زير چادر مددكار پنهان ميكند. در جستوجوي علت فرار كودك، پشت سر خود سنگيني سايهاي را احساس كردم، كودك ميگريزد از مردي قد بلند !
مددكار آنها را به نشستن در صندلي مقابل راهنمايي ميكند، دوباره نگاهم به نگاه كودك پيوند ميخورد و گل لبخندي كمرنك روي لبان او شكوفه ميكند، مددكار او را نوازش كرد و او را آرام بر روي صندلي كنار خود نشاند.
با هديه شكلاتي خود را ميهمان دنياي پرغصه كودك ميكنم؛ دستان كبود كودك و گردن سوخته او لبخند دلربايش را كمرنگ جلوه ميدهد.
«دليل فرار اين دخترك از والدينش چيست؟» مددكار ميگويد: «متأسفانه اين كودك بارها از سوي والدينش تنبيه شده است.»
مددكار ميگويد و ذهن من از سنگيني كلمات ميگريزد. «با جيغ و فريادهاي كودك در خانه و نالههايش همسايهها در جريان موضوع قرار گرفتهاند كه بعد از مشاوره و درمان پزشكي و تأييد پزشكي قانوني متوجه شديم كه كودك به مدت 7 الي 8 ماه كه توسط پدر با سيگار مورد آزار جسمي قرار گرفته است و مادر كودك هم به بهانههاي مختلف تمام بدن كودك را مورد آزارهاي جسمي از جمله سوزاندن و داغ كردن قرار داده است.»
دخترك 4 - 5 ساله به نظرميآيد. او را زهرا صدايش ميكنند.به آرامي دستم را به نشانه دوستي به سمت زهرا دراز ميكنم و او هم مشتاقانه دستم را در ميان پنجه خود ميفشارد.
«زهرا چه كسي را دوست داري؟» نگاهي به مددكار ميكند، چشم از او ميگيرد و ميگويد: «اين را». بعد عروسكش را به من نشان ميدهد. « زهرا دستت چي شده؟» مظلومانه ميگويد: «مامانم زده» صورتش در بغضي كودكانه مچاله ميشود، اشك در چشمانش ميدود و ميگويد: «من مامانم را دوست ندارم».
با صداي قاضي به خود ميآيم . آنها را به داخل اتاق فرا خواندهاند.
قاضي، از دليل آزار جسمي فرزندشان ميپرسد، مرد كه در جايگاه ايستاده با صدايي لرزان ميگويد: «نميدانم، خسته بودم و كار و مشكلات بر من فشار آورده بود، وقتي به خانه ميآمدم حوصله سر و صدا را نداشتم و همسرم هم دائم از كودكمان گله ميكرد من هم بيمحابا عصباني ميشدم و كودك خود را آزار مي دادم».
« اين هم شد دليل؟» مرد جوابي ندارد، مگر دخترك جز محبت چه چيزي را از پدر ميخواست؟
طنين صداي گريه مادر زهرا، ما را به خود ميآورد، نالان ميگويد: «اشتباه كردم، ما فرزندمان را دوست داريم مگر جز زهرا فرزند ديگر هم داريم».
خيز برميدارد تا دل را به هواي كودكش آرام كند اما كودك ميگريزد و آغوش مددكار را پناه ميگيرد.
قاضي زن را به نشستن و دوري از فرزندش فرا ميخواند: «درست است كه شما والدين اين كودك هستيد ولي طبق قوانين و ضوابط اين كودك از حقوق خاصي برخوردار است كه جامعه در مقابل اين قوانين از اين كودكان ناتوان دفاع ميكند و طبق قانون اين كودك فعلاً به شما تعلقي ندارد».
زهرا كوچولو بهت زده به همه نگاه ميكند، قاضي اين بار از زهرا ميپرسد: «زهرا تو در خانه چه كار ميكردي؟»، همه تعجب ميكنند.سوالي تعجب آوراست.
با الفاظي كودكانه شمرده شمرده ميگويد: «من فقط بازي مي كردم، اگر با صداي بلند ميخنديدم مامان اخم ميكرد، گاهي هم ميخواستم با بابا بازي كنم اما او مرا كتك ميزد»
-«زهرا دستت چي شده؟»
-«پدر با سيگار خود دست مرا سوزوند.حواسم نبود و پام به جاسيگاري بابا خورد عصباني شد و سيگار را رو دست من گذاشت.»
قاضي برميخيزد، از اتاق بيرون ميرود و بعد از چند دقيقه بازميگردد، زهرا آنچنان غرق عروسكبازي است كه اين رفتوآمد را توجهي ندارد، فقط هر از گاهي از نگاه پدر و مادر ميگريزد.
سرپرستي زهرا با حكم قاضي به شخص ديگري سپرده شد.
-« زهرا با من دوستي؟»
-«بله»
-«پدر و مادرت را دوست داري؟»
به عروسكش نگاهي مياندازد، ميخندد و ميگويد: «بله آخه مريم جون (مددكار) گفته كه اون موقع بابا و مامان عصباني بودن »
با جملهاي ديگر مرا به سكوت فرا ميخواند:« من ميخوام براي عروسكم مامان مهربوني باشم، مريمجون گفته خدا مامانو را دوست داره»
دستان كوچك زهرا و چشمان اشكآلودش زندگي را به گونهاي ديگر تفسير ميكرد گاهي يك نگاه در نزديكي ما معنا و مفهوم بسيار دارد، به سادگي از كنارآن نگذريم...
زندگي با عشق و اميد آغاز ميشود؛ با تولد كودك، شيرينتر ميشود؛ گاهي خانوادهاي كوچك از اين اجتماع بزرگ با حسرت به كودكان ديگر چشم ميدوزند تا شايد روزي دستان كودكشان را نوازش كنند و گاهي نتيجه نميدهد و زندگي بدون داشتن كودك به پايان ميرسد.
در راهروي دادگاه به ناپايداري سراب زندگي، به سستي و از هم گسيختگي زندگي توجه نميكنم زيرا كودكاني آنجا نشستهاند كه از ترس پدر و مادر پشت چادر غريبهاي پنهان ميشوند، آن غريبه كسي نيست جزء يك مددكار. . .
در ميان كودكان، دختر بچهاي كوچك با موهاي بافته شده و چشماني سياه مرا به سوي خود كشاند. هرچه به او نزديكتر ميشوم ترس و وحشت در چشمان كودك افزايش مييابد و كودك خود را در زير چادر مددكار پنهان ميكند. در جستوجوي علت فرار كودك، پشت سر خود سنگيني سايهاي را احساس كردم، كودك ميگريزد از مردي قد بلند !
مددكار آنها را به نشستن در صندلي مقابل راهنمايي ميكند، دوباره نگاهم به نگاه كودك پيوند ميخورد و گل لبخندي كمرنك روي لبان او شكوفه ميكند، مددكار او را نوازش كرد و او را آرام بر روي صندلي كنار خود نشاند.
با هديه شكلاتي خود را ميهمان دنياي پرغصه كودك ميكنم؛ دستان كبود كودك و گردن سوخته او لبخند دلربايش را كمرنگ جلوه ميدهد.
«دليل فرار اين دخترك از والدينش چيست؟» مددكار ميگويد: «متأسفانه اين كودك بارها از سوي والدينش تنبيه شده است.»
مددكار ميگويد و ذهن من از سنگيني كلمات ميگريزد. «با جيغ و فريادهاي كودك در خانه و نالههايش همسايهها در جريان موضوع قرار گرفتهاند كه بعد از مشاوره و درمان پزشكي و تأييد پزشكي قانوني متوجه شديم كه كودك به مدت 7 الي 8 ماه كه توسط پدر با سيگار مورد آزار جسمي قرار گرفته است و مادر كودك هم به بهانههاي مختلف تمام بدن كودك را مورد آزارهاي جسمي از جمله سوزاندن و داغ كردن قرار داده است.»
دخترك 4 - 5 ساله به نظرميآيد. او را زهرا صدايش ميكنند.به آرامي دستم را به نشانه دوستي به سمت زهرا دراز ميكنم و او هم مشتاقانه دستم را در ميان پنجه خود ميفشارد.
«زهرا چه كسي را دوست داري؟» نگاهي به مددكار ميكند، چشم از او ميگيرد و ميگويد: «اين را». بعد عروسكش را به من نشان ميدهد. « زهرا دستت چي شده؟» مظلومانه ميگويد: «مامانم زده» صورتش در بغضي كودكانه مچاله ميشود، اشك در چشمانش ميدود و ميگويد: «من مامانم را دوست ندارم».
با صداي قاضي به خود ميآيم . آنها را به داخل اتاق فرا خواندهاند.
قاضي، از دليل آزار جسمي فرزندشان ميپرسد، مرد كه در جايگاه ايستاده با صدايي لرزان ميگويد: «نميدانم، خسته بودم و كار و مشكلات بر من فشار آورده بود، وقتي به خانه ميآمدم حوصله سر و صدا را نداشتم و همسرم هم دائم از كودكمان گله ميكرد من هم بيمحابا عصباني ميشدم و كودك خود را آزار مي دادم».
« اين هم شد دليل؟» مرد جوابي ندارد، مگر دخترك جز محبت چه چيزي را از پدر ميخواست؟
طنين صداي گريه مادر زهرا، ما را به خود ميآورد، نالان ميگويد: «اشتباه كردم، ما فرزندمان را دوست داريم مگر جز زهرا فرزند ديگر هم داريم».
خيز برميدارد تا دل را به هواي كودكش آرام كند اما كودك ميگريزد و آغوش مددكار را پناه ميگيرد.
قاضي زن را به نشستن و دوري از فرزندش فرا ميخواند: «درست است كه شما والدين اين كودك هستيد ولي طبق قوانين و ضوابط اين كودك از حقوق خاصي برخوردار است كه جامعه در مقابل اين قوانين از اين كودكان ناتوان دفاع ميكند و طبق قانون اين كودك فعلاً به شما تعلقي ندارد».
زهرا كوچولو بهت زده به همه نگاه ميكند، قاضي اين بار از زهرا ميپرسد: «زهرا تو در خانه چه كار ميكردي؟»، همه تعجب ميكنند.سوالي تعجب آوراست.
با الفاظي كودكانه شمرده شمرده ميگويد: «من فقط بازي مي كردم، اگر با صداي بلند ميخنديدم مامان اخم ميكرد، گاهي هم ميخواستم با بابا بازي كنم اما او مرا كتك ميزد»
-«زهرا دستت چي شده؟»
-«پدر با سيگار خود دست مرا سوزوند.حواسم نبود و پام به جاسيگاري بابا خورد عصباني شد و سيگار را رو دست من گذاشت.»
قاضي برميخيزد، از اتاق بيرون ميرود و بعد از چند دقيقه بازميگردد، زهرا آنچنان غرق عروسكبازي است كه اين رفتوآمد را توجهي ندارد، فقط هر از گاهي از نگاه پدر و مادر ميگريزد.
سرپرستي زهرا با حكم قاضي به شخص ديگري سپرده شد.
-« زهرا با من دوستي؟»
-«بله»
-«پدر و مادرت را دوست داري؟»
به عروسكش نگاهي مياندازد، ميخندد و ميگويد: «بله آخه مريم جون (مددكار) گفته كه اون موقع بابا و مامان عصباني بودن »
با جملهاي ديگر مرا به سكوت فرا ميخواند:« من ميخوام براي عروسكم مامان مهربوني باشم، مريمجون گفته خدا مامانو را دوست داره»
دستان كوچك زهرا و چشمان اشكآلودش زندگي را به گونهاي ديگر تفسير ميكرد گاهي يك نگاه در نزديكي ما معنا و مفهوم بسيار دارد، به سادگي از كنارآن نگذريم...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست