پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

قصه قبل از خواب، سر زمین گیج می‌ رود


شهرزاد: دور زمین می‌دوم. آن‌قدر می‌دوم كه سرش گیج می‌رود و چشم‌های درشتش سیاهی می‌رود و هی این ور و آن‌ور كج می‌شود.

می‌ایستم. نفس‌نفس می‌زنم. از قیافه زمین خنده‌ام می‌گیرد. هنوز سرش گیج می‌رود. یکدفعه می‌افتد و ما سقوط می‌كنیم. زمین جیغ می‌زند و من بلند می‌خندم

.


قصه قبل از خواب، سر زمین گیج می‌ رود

 

 از كنار ستاره‌ها به سرعت می‌گذریم و از منظومه شمسی خارج می‌شویم .زمین ترسیده است. من فقط می‌خندم و برای سیاه‌چاله‌ها زبان درازی می‌كنم .زمین بغض كرده است و دنبال مامان خورشیدش می‌گردد.

 

ما همین‌طور داریم سقوط می‌كنیم و هیچ سیاه‌چاله ‌یا شهاب‌سنگی جلودارمان  نیست. من به ستاره‌های دنباله‌داری كه از كنارمان می‌گذرند نگاه می‌كنم. زمین بلند گریه می‌كند.

 

 زمین خیلی لوس است. همین مامانی بودنش من را خسته می‌كند. او همیشه آرام یک جا می‌نشیند و به یک نقطه خیره نگاه می‌كند. حتی یک بار هم آرزو نمی‌كند تا ابرهای خاكستری كنار بروند و برای ستاره‌ها بوسه‌ای بفرستد یا یواشكی با ماه صحبت كند. او به آسمانی كه آبی بودن را فراموش كرده بود، دل‌بسته بود.

ما داریم می‌افتیم. حالا من می‌توانم دم ستاره‌های دنباله‌دار را بگیرم و با آن‌ها همه جای این آسمان‌ها را بگردم. روی شهاب‌سنگ‌ها بنشینم و با سرعت حركت كنم یا در یكی از همین سیاه‌چاله‌ها شیرجه بزنم و سر از دنیای دیگری در بیاورم.