شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
برهان وجودی آنسلم
از آنجا که برهان وجودی آنسلم، در جهان غرب نفیا و اثباتا مورد توجه شدید قرار گرفته است، در این مقال، محور بحث را همین برهان قرار میدهیم.
(آنسلم از فلاسفهی قرون میانه است. او و دکارت و اسپینوزا و برخی دیگر به برهان هستی شناسی (۱) اهمیت دادهاند. کانت از نقادان این برهان است. در عصر حاضر، آلوین پلاتینجا (۲) از برهان آنسلم در برابر کانت دفاع کرده و اشکالات او را پاسخ گفته است.
برهان هستی شناسی را برهان از ذات به ذات، تفسیر کردهاند. گویی نیایش حکیمانهای که در ادعیهی اسلامی در قالب «یا من دلعلی ذاته بذاته» (۳) تجلی کرده است، ندای وجدان همهی انسانهاست. هر چند نتوانند تعبیری شفاف از آن، ارایه دهند. در این برهان، کوشش این است که از راه تعریف یک وجود اعلی و کامل، حکم شود که باید موجود باشد. یعنی از تصور آن، به تصدیقش میرسیم. آری هر کس، وجود اعلی (۴) را تصور کند، تصدیق میکند که موجود است. مگر نه در مورد بدیهیات اولیه گفته میشود که هر کس، موضوع و محمول را تصور کند، به وجود نسبتحکمیه، حکم میکند؟ به عبارت دیگر: صرف تصور، برای رسیدن به تصدیق کافی است.
این نکته مسلم است که هر تصوری چه در قضایای بسیطه و چه در قضایای مرکبه ما را به تصدیق نمیرساند. ما هرگز از تصور عنقا به تصدیق به موجود بودن او نمیرسیم. چنان که از تصور زید و کتابت، تصدیق نمیکنیم که زید کاتب است. قضیهی «عنقا، موجود است» قضیهی بسیطه و قضیهی«زید کاتب است» قضیهی مرکبه است.
این نکته هم مسلم است که ما به تصور انسان، حکم میکنیم که ذات و ذاتیات انسان برای انسان، ثابت است. بنابراین، در حمل اولی ذاتی، صرف تصور موضوع ومحمول، در رسیدن به تصدیق، کافی است. عقلای عالم، قبول دارند که: ثبوت شیء برای خودش ضروری و سلب آن، از خودش محال است. در حقیقت، میتوانیم پا را فرا نهیم و بگوییم: صرف تصور موضوع، برای تصدیق به این که «انسان انسان است» کفایت میکند.
ما از تصور نقیضین و اجتماع و ارتفاع، حکم به عدم جواز میکنیم و از تصور امکان و نیاز به علت، تصدیق میکنیم که هر ممکنی نیاز به علت دارد.
اینها از مسلمات است. ظاهرا در این مدعا اختلافی نیست. هیچ کس نمیگوید که هر تصوری برای تصدیق، کافی است. چه در این صورت، تمام قضایا بدیهی است و هیچ قضیهای نیاز به اثبات ندارد. نیز هیچ کس نمیگوید که هیچ تصوری برای رسیدن به تصدیق کافی نیست. چه در این صورت، هیچ قضیهای بدیهی نیست و تمام قضایا نیاز به اثبات دارند و این، مستلزم دور یا تسلسل است.
ما نمیتوانیم از تصور وجود یا ماهیت، به موجودیتیا تحقق آنها تصدیق کنیم وگر نه بحث پر جنجال اصالت وجود یا اصالت ماهیت، در نمیگرفت و هر یک از طرفین مسالهی اصالت وجود یا ماهیت، بر اثبات نظریهی خود و ابطال نظریهی طرف مقابل، این همه پافشاری نمیکرد.
اکنون سؤال این است که آیا تصور وجود اعلی و کامل، برای تصدیق به تحقق و واقعیت داشتن آن، کفایت میکند یا نه؟
قضیهی :«وجود اعلی و کامل، محقق است» از سنخ کدامیک از قضایاست؟ از سنخ قضایایی است که پس از تصور موضوع و محمول، برای تصدیق ذهن، به برهان و استدلال نیاز دارد یا از سنخ قضایایی است که چنین نیستند؟
سادهتر بگویم: آیا قضیهی فوق، از قضایای بدیهی اولی استیا از قضایای بدیهی غیر اولی یا از قضایای نظری؟ آیا محمول قضیهی فوق، به حمل اول حمل شده، یا به حمل شایع؟
البته فلاسفهی ما بلا خلاف علمای منطق قضایای بدیهی غیر اولی را بدیهی نمیشناسند. آنها فقط قضایای بدیهی اولی را به عنوان بدیهی قبول دارند. (۵) سایر قضایا را همه نظری میشمارند. (۶)
آیا در قضیهی «خدا موجود است» صرف تصور موضوع ومحمول، کافی است؟ خدا همان وجود اعلی و کامل آنسلم است. خواه بگوییم: «خدا موجود است» و خواه بگوییم: «موجود اعلی و کامل، موجود است» هر دو یکی است. میتوانیم محمول قضیه را تغییر دهیم و بگوییم: «خدا محقق است» یا بگوییم:«موجود اعلی و کامل، محقق است». اگر به جای این تعبیرات بگوییم: «رب اعلی، موجود است» یا «رب عظیم، محقق است» باز هم تغییری در محتوا پدید نیامده است.
آنچه مهم است، تحلیلی معرفتشناسانه (۷) ، از قضایای فوق است، اگر قضایای مزبور، بدیهی آن هم بدیهی اولی باشند، نیازی به استدلال نیست واگر غیر بدیهی باشند، نیازمند استدلالند و در مقام استدلال، ممکن است مقبول یا مردود، اعلام شوند.
قطعا اگر بدیهی باشند، بر همهی براهینی که برای اثبات وجود خدا اقامه شده، ترجیح دارند، چنان که آنسلم و دکارت و اسپینوزا آن را ترجیح میدادند، چرا که هیچ دانش و معرفتی قبل از آن، لازم نیست. در این صورت، قضایای فوق، نه تنها پیشینی که اول هم هستند.
آنسلم معتقد بود که: «هر کس بفهمد منظور از الفاظ خدا یا موجود متعال چیست، درخواهد یافت که چنین وجودی باید موجود باشد. خدا آن وجودی است که بزرگتر از او نمیتوان تصور کرد. چون من میتوانم این تعریف را بفهمم، میتوانم خدا را تصور کنم. به علاوه خدا را چنان میتوانم تصور کنم که نه تنها به عنوان یک مفهوم در ذهن من، بلکه به عنوان موجود در واقعیت نیز یعنی مستقل از تصور و اندیشهی من وجود دارد. از آنجا که وجود داشتن، هم به عنوان یک تصور و هم به عنوان یک شیء واقعی، بزرگتر است از وجود داشتن صرفا به عنوان یک تصور، خدا باید هم در واقع و هم به عنوان یک تصور وجود داشته باشد. بر حسب تعریف، خدا آن است که بزرگتر از او نتوان تصور کرد. بنابراین، خدا باید در واقعیت، وجود داشته باشد، و گرنه چیزی بزرگتر از خدا میتوان تصور کرد(یعنی موجودی که علاوه بر همهی صفات خدا، هستی واقعی نیز داشته باشد) و این، به واسطهی همان تعریف خدا یا وجود اعلی و کامل، غیر ممکن است». (۸)
● بیان کوتاه و غیر مقنع اسپینوزا
اسپینوزا هر چند گرایش به وحدت وجود دارد و خدا را جوهر یگانهای میداند که همه جا هست و هر چه هست در اوست و نفس و جسم را دوجنبهی موجود واحدی میداند که از دو لحاظ مختلف ملاحظه شوند (۹) و البته این ، خود جای گفتگوی بسیار دارد معتقد است که: «خدا یا جوهری که دارای صفات نامتناهیای است که هر کدام، ذات ازلی و نامتناهی را بیان میکند، بالضروره وجود دارد». (۱۰) اصولا ذات خدا یعنی وجود و اگر کسی ذات خدا را بدون وجود،تصور کند، در حقیقت،خدا را تصور نکرده است.
● صورتی تازه در بیان دکارت
دکارت، چنین گفت: «ما در فکر خود تصوری داریم از کمال مطلق، یعنی کاملی که دارای جمیع کمالات است و کاملتر از آن، هیچ نیست. حال اگر به ازای این تصور، کمال مطلق موجودی در خارج از ذهن من وجود نداشته باشد، آن کاملی که در خارج وجود دارد، چون وجود دارد و وجود یکی از کمالات است، از آن کمال مطلق، کاملتر خواهد بود و این، تناقض است. به عبارت دیگر: چون وجود داشتن،یکی از کمالات است، کمال مطلق باید وجود هم داشته باشد. به علاوه، من در فکر خود، تصور کمال مطلق را دارم و این تصور، نه از خود من که ناقصم و نه از دنیای خارج که آن نیز ناقص است، نمیتواند ناشی شده باشد. بنابراین، باعث وجود آن در من، باید یک وجود کاملی باشدکه آن، خداست». (۱۱)
در حقیقت، دکارت بر مدعای خود دو استدلال دارد: یکی این که تصور وجود نامتناهی مستلزم تصدیق به تحقق آن است و دیگری این که چنین تصوری از من و از جهان خارج نمیتواند باشد; چرا که هر دو ناقصیم. پس باید منشا آن، یک موجود کامل باشد.
● نظریهی کانت
سرانجام نوبتبه کانت میرسد. او خود به وجود و تحقق موجود نامتناهی معتقد است، ولی نه از جهت استدلال هستی شناسانهی آنسلم و اسپینوزا و دکارت. او میگوید: «وجود، آن نوع صفتی نیست که بتواند جزء تعریف یک مفهوم باشد. تصوری که ما از چیزی داریم، مستلزم مجموعهای از صفات یا محمولات است(مانند این که آن چیز، مربع و سبز و سنگین است) اما آیا وجود، یک چنین محمولی است; اگر ما چیزی را تصور کنیم، و سپس آن را به عنوان موجود تصور کنیم، آیا تصور ما فرق و تفاوت میکند». (۱۲)
به نظر کانت «هیچ پلی میان تصور یک موجود کامل و وجود واقعی چنین موجودی نمیتوان ساخت. به وسیلهی برهان وجود شناسی ما یا میتوانیم چیز غیر قابل توجه و کم اهمیتی را اثبات کنیم یا اصلا هیچ چیزی را نمیتوانیم ثابت کنیم». (۱۳)
از نظر کانت، برخی از محمولات، از بطن خود موضوعات، متولد میشوند. به همین جهت است که محمولات از نظر وی به محمولات ترکیبی و تحلیلی تقسیم میشوند. شبیه این که منطق دانان اسلامی، محمولات را به محمول بالضمیمه و بالصمیمه تقسیم کردهاند. ولی آیا در محمولات تحلیلی یا بالصمیمه، صرف تصور موضوع، برای تصدیق به ثبوت محمول کفایت میکند؟
گذشته از این، آیا وجود یا «موجود» برای ماهیات، از محمولات تحلیلی است؟
● انتقادی از یکی از معاصران آنسلم
گونیلون، راهبی معاصر با آنسلم بود. او در نوشتهای که برای آنسلم فرستاد، چنین گفت: «اگر این گونه استدلال روا باشد، کسی نیز میتواند ثابت کند که تمام انواع امور غیر واقعی یا تخیلی نیز وجود دارد.مثلا اگر بتواند تصور کند که یک جزیرهی کامل، در جایی که کسی کشف نکرده، وجود دارد، نتیجه این میشود که آن جزیره کامل است، یا جزیرهای است که بزرگتر از آن نمیتوان تصور کرد، در این صورت، بنابر دلیل آنسلم، آن جزیره نیز باید وجود داشته باشد. اگر وجود نداشته باشد، پس کامل نخواهد بود، یا جزیرهای نخواهد بود که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد. اما چون بر حسب تعریف، کامل است و جزیرهای بزرگتر از آن، نمیتوان تصور کرد، پس تنها از آن مفهوم، میتوانیم مطمئن باشیم که آن جزیره باید واقعا موجود باشد». (۱۴)
حاصل این نقد این است که برهان وجودی آنسلم یا کارآیی دارد، یا کارآیی ندارد. اگر کارآیی دارد، در همه جا کارآیی دارد و اگر کارآیی ندارد، در هیچ جا کارآیی ندارد.
چه فرقی است میان «موجودمتعالی و کامل» یعنی خدا و جزیرهی کامل؟
مثالهای دیگری هم میتوان آورد. مثلا انسان کامل یا فرشتهی کامل یا فلک کامل یا دریای کامل.
اگر بتوانیم به صرف تصور یک موجود کامل اعم از خدا یا غیر خدا به تحقق خارجی آن، حکم کنیم، در همه جا حق داریم، چنین حکم کنیم و اگر به قول معروف:«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»، در هیچ جا حق نداریم از تصور چیزی به تصدیق به موجودیت او برسیم.
البته بحث اصالت وجود یا ماهیت، در فلسفهی غرب، پایگاه و جایگاهی ندارد، ولی در برهان آنسلم، ناخودآگاه، به اصالت ماهیت، اعتماد شده است. چرا که وجود را از لوازم ماهیتحق و از عوارض آن، تلقی کرده است.
حتی بنابر اصالت ماهیت هم نمیتوان به این برهان قانع شد. مگر هر ماهیتی که در ذهن تصور شود،باید در خارج محقق باشد؟ ماهیات خیالی، ساخته و پرداختهی قوهی خیالند. چگونه میتوان ملتزم شدکه هر چه مخلوق و مصنوع خیال است، باید در خارج محقق باشد؟
اشکال گونیلون این بود که: استدلال آنسلم را میتوان در مورد هر شیئی کاملی که ذهن آن را به عنوان یک شیء کامل، تصور میکند به کار برد.
ولی نگارنده میگوید: نه تنها در مورد اشیای کامل، بلکه در مورد همهی اشیا، مثلا میگوییم جن و پری که به عنوان دو موجود نیمه کامل، تصور یا تعقل میکنیم موجودند، چرا که اگر موجود نباشند، لازم است که نیمه کامل نباشند. پس آنچه را که به عنوان دو موجود نیمه کامل، تعقل کردهایم، نیمه کامل نیستند; چرا که هیچ گونه وجودی ندارند و این، مستلزم خلف است.
اتفاقا بنابر نقل فروغی، خود آنسلم نیز به لزوم خلف عنایتی داشته است. عبارتی که وی نقل کرده، چنین است: «همه کس حتی شخص سفیه تصوری دارد از ذاتی که از آن بزرگتر ذاتی نباشد و چنین ذاتی البته وجود دارد. زیرا اگر وجود نداشته باشد، بزرگترین ذاتی که وجود داشته باشد، از آن بزرگتر است و این خلف است». (۱۵)
همین مطلب را در مورد ناقصترین موجود هم میتوانیم بگوییم. به عنوان مثال، هیولی که در مرز میان وجود و عدم قرار دارد، قوهی محض است و البته در قوه بودن، نامتناهی است. چنان که خداوند، فعلیت محض است و در فعلیتخود تناهی نمیپذیرد. حال باید بگوییم: چنین موجودی که عاری از هر گونه فعلیتی است و ما ناگزیریم حتی نام وجود و موجودیت را هم از روی آن، برداریم و به آن، نام قوهی وجود بدهیم، آن هم قوهی غیر متناهیه موجود است. چرا که ما آن را تعقل میکنیم. اگر چنین چیزی در خارج موجود نباشد، مستلزم خلف است و بنابراین، ضعیفترین موجود، نه این است که ما تعقل کردهایم، بلکه آن چیزی است که در خارج وجود دارد.
پس نباید برهان وجودی آنسلم را تنها در مورد اشیای کاملی که آنها را تصور و تعقل میکنیم، تعمیم و توسعه داد. بلکه باید در مورد اشیای نیمه کامل یا نمیه ناقص و اشیای تمام ناقص یا فاقد هر گونه کمالی توسعه داد.
با این بیان، مشائیان چه نیازی دارند که برای اثبات هیولی راه دور و دراز«برهان فصل و وصل» یا «برهان قوه و فعل» را طی کنند و بعد هم مورد طعن و طنز شیخ معقول یعنی شهاب الدین سهروردی واقع شوند؟!
اگر مطلب فوق درستباشد، برهان وجودی آنسلم دارای معجزهی «ید بیضا»ست! با آن، میتوان هم فعلیت محض و هم قوه محض و هم موجودات بینابین را ثابت کرد، هر چند خود او، با نگاهی محدود به آن نگریسته و کارآیی آن را در عرصهی اثبات واجب، شهود کرده است.گونیلون به اندک تعمیمی دربارهی آن اکتفا کرد و کارآیی آن را در مورد اثبات تحقق موجودات نیمه ناقص و تمام ناقص، نادیده گرفتیا توانستببیند. ولی ما به لطف خدا شمول و کارآیی یا عدم کارآیی آن را در همهی موارد رقم زدیم.
در حقیقت، مفاد برهان مذکور را به صورت یک منفصلهی حقیقیه مطرح کردهایم. بدین صورت که برهان وجودی آنسلم یا در همه جا کارآیی دارد، یا در هیچ موردی کارآیی ندارد. جمع و رفع طرفین این قضیه نشاید. یعنی چنین نیست که در برخی از موارد، کارآیی داشته و در برخی از موارد، کارآیی نداشته باشد. پس اگر آن را در قالب یک قیاس استثنایی بریزیم، از رفع یا وضع هر یک از مقدم و تالی، وضع یا رفع دیگری لازم میآید.
● اشکال اساسی
آنچه از خدا یا موجود کامل، در ذهن داریم، یک مفهوم است. سخن در این است که آیا این مفهوم، مصداق خارجی و تحقق واقعی دارد یا ندارد؟
مفهوم خدا یا موجود کامل، به حمل اولی، خدا یا موجود کامل است. اعم از این که مصداق خارجی داشته باشد، یا نداشته باشد. سلب موجود کامل از خدا، به حمل اولی جایز نیست، ولی به حمل شایع ممکن است جایز باشد.
با توجه به به مطلب بالا، پاسخ استدلال اول دکارت، معلوم میشود، او میگفت: خدا یا موجود مطلقی که من تصور کردهام، یا در خارج وجود دارد یا وجود ندارد. اگر وجود دارد، مطلوب ما ثابت است و اگر وجود ندارد، مستلزم خلف است.
آنچه ما به عنوان خدا یا موجود مطلق تصور کردهایم، به حمل اولی، خدا یا موجود مطلق است.مصداق خارجی داشتن یا نداشتن، هیچ تاثیری ندارد.
به عبارت دیگر: فرق است میان حمل اولی ذاتی وحمل شایع صناعی. در حمل اولی ذاتی، موضوع و محمول، اتحاد در مفهوم دارند. ولی در حمل شایع صناعی، موضوع و محمول، اتحاد در وجود دارند، در قضیهی «خدا موجود است»وجود را به حمل شایع، بر خدا حمل کردهایم و اگر خدایی در خارج نباشد، قضیهی مزبور، کاذب است. اما در قضیهی «موجود کامل، موجود کامل است»، موجود کامل را به حمل اولی بر موجود کامل، حمل کردهایم و قضیهی مزبور، صادق است. هیچ ملازمهای میان صدق و کذب قضیهی اول و قضیهی دوم نیست.
استدلال دوم دکارت این بود که تصور موجود کامل نه از من است نه از جهان خارج. چرا که هر دو ناقصیم. پس باید از یک موجود کامل واقعی باشد.
همان طوری که تصور هستی مطلق میکنیم، تصور نیستی مطلق هم میکنیم. یا هر دو تصور، از ماستیا هیچکدام از ما نیست. اگر هر دو از ماست، معلوم میشود ما ذهنی داریم که میتواند تولید مفاهیمی کند که برخی از آنها مطلق و برخی از آنها غیر مطلقاند و اگر هیچکدام از ما نیست، منشا تصور نیستی مطلق چه چیزی میتواند باشد؟
در استدلال اسپینوزا هم اشکال هست، چرا جوهری که دارای صفات نامتناهی است، بالضروره وجود دارد؟ چه ملازمهای میان ازلیت و وجود است. آیا عدم تناهی یعنی وجود؟ این نکته، نکتهی بسیار مهمی است که ذات خدا عین وجود است، ولی چه ملازمهای میان مفهوم ومصداق است. ما میتوانیم مفهوم موجود نامتناهی را در ذهن، تصور کنیم، سپس سؤال کنیم که آیا چنین مفهومی مصداق خارجی دارد یا ندارد؟ موجود نامتناهی، به حمل اولی، موجود نامتناهی است. در اینجا بالضروره،محمول برای موضوع، ثابت است. اعم از این که موجود به وجود خارجی باشد یا نباشد.
درست است که ما برای مفاهیم ذهنی، کاشفیت قایلیم، ولی مگر کسی میتواند مدعی شود که کاشفیت از واقع، ذاتی مفاهیم ذهنی و غیر قابل تخلف است.
کاشفیت مفاهیم ذهنی نیاز به تصدیق دارد. تصدیق به کاشفیت، ممکن است در برخی از موارد، ضروری باشد. ولی در همهی موارد، ضروری و بدیهی نیست.
ما موجود مطلق یا کامل یا نامتناهی را تصور میکنیم. ممکن است این تصور، کاشف از واقع باشد و ممکن است کاشف از واقع نباشد. خلط میان مفهوم و مصداق، روا نیست. تصدیق به کاشفیت، نیاز به استدلال دارد. اگر کاشف از واقع باشد یا نباشد، به حمل اولی، موجود کامل، موجود کامل است.
گویی در ذهن حضراتی که به برهان وجودی متمسک شدهاند، این بوده که میان مفهوم و مصداق، ملازمه استیا اینکه مفهوم ومصداق، یکی است و تمایزی میان آنها نیست.
نه ملازمه، مورد قبول است و نه عینیت.
این که ملازمه، مورد قبول نیست، به خاطر این است که نه هر مفهومی مصداق خارجی دارد و نه هر مصداقی مفهوم ذهنی. در حقیقت، نسبت میان آنها عموم و خصوص من وجه است; چرا که برخی از مفاهیم، دارای مصداقند. ولی برخی از مفاهیم، مصداقی ندارند و برخی از مصادیق، مفهوم ندارند.(نظیر موجوداتی که آنها را نشناختهایم. مثل برخی از موجودات نامرئی و ناشناخته).
و اما این که عینیت، مورد قبول نیست، بدین لحاظ است که ما بالوجدان، مغایرت میان مفهوم و مصداق را ادراک میکنیم. دستآوردهای ذهن ما مرتبهای از مراتب واقعیت است، نه خود واقعیت.
در حقیقت، باید میان علم حصولی و علم حضوری فرق بگذاریم. در علم حضوری، گاهی علم، عین معلوم و غیر از عالم است. مانند علم حضوری علت تام به معلول و گاهی علم و عالم و معلوم، هر سه یکی است. مانند علم حضوری موجود مجرد به ذات خود. ولی در علم حصولی، علم و عالم و معلوم، سه چیزند و هیچگونه عینیتی با یکدیگر ندارند.
آنهایی که قایل به اتحاد عالم ومعلوم (یا عاقل و معقول) شدهاند، مقصودشان اتحاد عالم با معلوم خارجی نیست; بلکه مقصودشان اتحاد عالم با معلوم ذهنی است، همین اتحاد هم حکایت از عدم عینیت میکند. تا میان دو چیز غیریت نباشد، اتحاد بی معنی است.
در علم حصولی، یک معلوم بالذات داریم که همان مفهوم ذهنی است و یک معلوم بالعرض داریم که همان، مصداق خارجی است(اگر مصداقی در کار باشد).
میان معلوم بالذات و معلوم بالعرض، هم عینیت، محال است و هم احیانا ملازمه، اگر عینیتباشد، باید آدم تشنه از تصور آب، رفع عطش کند و آدم گرسنه از تصور نان، سیر گردد; چرا که آب و نان ذهنی، همان آب و نان خارجی است و اگر ملازمه باشد، باید با تحقق مفهوم ذهنی، مصداق خارجی هم محقق شود و این، ممکن نیست، مگر در مواردی که علم حصولی ما علم حصولی فعلی تام باشد.
مشائیان، علم خدا را علم حصولی فعلی تام دانستهاند، چنین علمی علت تام معلوم است و تخلف معلوم از چنین علمی روا نیست. هر چند نظر آنها در حکمت اشراق و حکمت متعالیه،مردود شناخته شده است.
در مورد انسان، علم حصولی فعلی تام را تنها در موردی محقق دانستهاند که شخص، هنگامی که از روی دیواری بلند و کم عرض، در حرکت است، به مجردی که تصور سقوط میکند، ساقط میشود و بنابراین، تصور سقوط، علت تام سقوط است. هر چند برخی به این مثال اشکال کرده و نپذیرفتهاند که تصور سقوط، علت تام سقوط باشد، بلکه علل و عوامل دیگری هم در سقوط شخص دخالت دارند و بنابراین، میان تصور سقوط و سقوط، ملازمه نیست.
پرسش اساسی از طراحان برهان وجودی این است که آیا شما تصور موجود کامل و ذات غیر متناهی را ملازم با مصداق خارجی میدانید یا عین آن؟
اگر قایل به ملازمه باشید، باید بر خلاف گفتهی دکارت معلوم ذهنی سبب معلوم خارجی باشد. قطعا آنها چنین ادعایی ندارند. دکارت تصریح کرده است که معلوم خارجی سبب معلوم ذهنی است.
و اگر قایل به عینیتباشید، ناچارید که علم خود را علم حضوری بدانید. یعنی قایل شوید که خدا را به علم حضوری و علم شهودی شناختهاید.
آیا ممکن است موجود محدود و متناهی، موجودنامحدود و غیر متناهی را شهود تام کند؟ چگونه ممکن است انسان تمام حجابها را بردارد، تا به درجهی شهود تام برسد؟
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
قطعا طراحان برهان وجودی، در برهان خود ناظر به علم حضوری نبودهاند. پس حق این است که هیچ پلی میان تصور موجود کامل و وجود واقعی نیست و اگر پلی باشد، نه این است که آنها میگویند.
دکتر احمد بهشتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست