شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت به درجه صفر


بازگشت به درجه صفر

روزی روزگاری ترجمه

روزگاری ترجمه فعالیتی انحصاری به شمار می‌آمد، در انحصار مترجمانی کارکشته و آب‌دیده. کسانی‌که گرچه ترجمه را به‌مثابه حرفه‌شان برگزیده بودند آثارشان فراتر از کسب درآمد و امرار معاش می‌رفت. شاید عرصه‌ای را شکل می‌داد که امروزه با نام کلی «فرهنگ» می‌شناسیم. اواخر دهه۷۰ شمسی با فوران خواست‌ها و تمایلات تحول‌خواهانه و شکل‌گیری «عرصه عمومی» به مدد روزنامه و مجلات و مطبوعات و مهم‌تر از آن دگرگونی‌های سیاسی، بحران «فرهنگ» نیز آغاز شد. بحرانی که از نشانه‌های آن، یکی هم شکسته‌شدن انحصار ترجمه و تالیف و نشر کتاب بود. اگر تا پیش از آن ترجمه و انتشار کتاب در انحصار عده یا گروهی باسابقه و صلاحیت و اسم و رسم‌دار بود، پس از آن امکان حضور ناشناخته‌ها در این عرصه و آمدن نام‌شان روی جلد کتاب‌ها فراهم شد. در تقابل با انحصار سابق، فرآیند دموکراتیزاسیونی آغاز شد که راه را برای همگان باز می‌کرد تا ترجمه کنند و بازار نشر را از آنِ خویش سازند.

از خلال همین فرآیند دموکراتیک‌سازی بود که ایده‌های درخشان و چهره‌های نو در فضای فکری ایران نمایان شد. آنچه این فرآیند را درخور اهمیت و توجه می‌کند نه تلاش برای گستردن عرصه فرهنگ که آغاز به تخریب آن از طریق شکستن اسطوره‌های جاافتاده است. در نتیجه این فرآیند مترجمانی به میدان آمدند که هدف از ترجمه را برخلاف انباشت سرمایه فرهنگی و افزایش سطح دانش و آگاهی جامعه، فروریختن بنای فرهنگ و نقب‌زدن به پایه‌های آن می‌دانستند. در این رویکرد، ترجمه پیوند گسترده‌تری می‌خورد با حضور همگان در عرصه عمومی و پیگیری آرمان‌های مشترک و جمعی. در عمل نیز بسیاری از این مترجمان، قطع‌نظر از درست یا غلط‌بودن، نه تسلط کافی بر یک زبان خارجی داشتند و نه ابایی از بیان آن. در واقع به کمک ترجمه هم به پیچ‌و‌خم‌های زبان مبدأ آشنا می‌شدند و هم ترجمه را چیزی بیش از برگرداندن کتابی از زبان مبدأ به زبان مقصد می‌دیدند. دموکراتیزاسیون بازار نشر و کتاب و ترجمه- که همزمان با همین فرآیند در حوزه سیاسی پیش می‌رفت- با حذف انحصار اسامی و القاب، امکانی فراهم کرد که همگان می‌توانستند، بدون در نظر گرفتن سابقه و تحصیلات، ایده‌های خود را به اشتراک بگذارند؛ اینکه این ایده‌ها تا چه حد و میزان جای خود را در فضای فکری ایران باز می‌کردند بسته به زور و توان ایده، نحوه معرفی آن و مهم‌تر، پیوند آن با واقعیت ملموس و تاریخی اجتماع داشت.

روی دیگر سکه دموکراتیزاسیون در ارایه و نشر و انتشار ایده‌ها، اما وولگاریزاسیون یا مبتذل‌سازی ایده‌ها بود، فرآیندی که به‌خصوص در اواخر دهه۸۰، یعنی همزمان با سرآمدن دوره‌ای سیاسی، رخ داد و تا به امروز شاهد آنیم. وفور ترجمه‌های آشفته و در‌هم، هر کسی از هر جایی از هر دری، آخرین کتابی که به دستش رسیده، صرفا از متفکری مشهور، برای به‌هم‌زدن اسم و رسمی... حد نهایی این مبتذل‌سازی است. علت اصلی این ابتذال را هم باید در تکرار ژستی دانست که زمانش گذشته است. ترجمه اگر در دوره قبل واجد خصلتی بیش از نفس ترجمه شناخته می‌شد، به‌دلیل اتصال کوتاه آن با شرایط خاص دوره‌ای تاریخی بود که در آن ایده‌ها همچون مشتی در هوا رها نمی‌شدند و دیوار سخت و صلب خویش را می‌یافتند. تکرار چنین حرکتی در غیاب آن اتصال، چیزی جز مبتذل‌سازی مفاهیم و فکرها نیست. ایده‌ها زمین و زمینه‌ای برای بسط و توسعه نمی‌یابند. کتاب‌ها منتشر می‌شوند، خوانده نمی‌شوند، فکرها نشر می‌یابند، انتشار پیدا نمی‌کنند. بحث و نقد و پاگیری و پیگیری مفاهیم منتفی است و صرفا در حد طرحی باقی می‌ماند در قفسه کتابفروشی‌هایی که اخیرا دیگر کسی قدرت خریدشان را هم ندارد.

این قسم وولگاریزاسیون، به‌خصوص در سال‌های اخیر با تورم ترجمه‌های مغلوط و سوپرمارکتی به حد اعلای خود رسیده است. کسانی که می‌کوشند با ترجمه کتابی کوچک نام خود را به فهرست مترجمان صاحب اثر بیفزایند، معمولا سراغ آثاری می‌روند که نویسنده آن از اقبال کافی برخوردار باشد، در بازار مد خریدار داشته باشد و حتی‌المقدور شهرت درخور مترجم را به ارمغان آورد. اینجاست که حکمت عامیانه «ره صدساله را یک‌شبه پیمودن» بی‌تردید بهره‌ای از حقیقت دارد. ترجمه دیگر قرار نیست نسبتی با وضعیت ما در دهه ۹۰ برقرار کند، بلکه فقط به نیت کسب شهرت و درآوردن سری در میان سرها صورت می‌گیرد نه تخطی از اصول و هنجارهای پذیرفته‌شده، نه زیر سوال‌بردن انحصار مترجمان حرفه‌ای، غافل از آنکه در دوره قبل هدف زیر سوال‌بردن انحصار اسم و رسم بود نه پایه‌گذاری سلسله‌مراتب جدیدی از اسم و رسم و شهرت.

این وضع البته در حوزه فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی وخیم‌تر است- در ادبیات همچنان نوعی انسجام درونی مانع از ریخت‌و‌پاش‌های ترجمه‌ای است چراکه اولین پیش‌فرض برای ترجمه در این حوزه‌ها آشنایی نسبی با اندیشه‌ای است که قرار است ترجمه شود. این در حالی است که اگر چند نسل به عقب برگردیم و به آثار مترجمان چیره‌دستی همچون محمد‌حسن لطفی، محمد قاضی، حمید عنایت، شرف‌الدین خراسانی، ابوالحسن نجفی، عزت‌الله فولادوند، نجف دریابندری، یدالله موقن و امثالهم رجوع کنیم، درمی‌یابیم که آنها بیش و پیش از ترجمه یک متن درباره آن اندیشیده بودند، به مفاهیم کلی آن آشنا بودند نه اینکه صرفا با ترجمه یک متن به پیچیدگی‌های تفکر یک فیلسوف پی ببرند.

با این‌همه نمی‌توان معیاری ابژکتیو و بیرونی به دست داد و از تشکیل هیات متخصصان ترجمه دم زد و خط‌کشی‌های جدیدی تعریف کرد. در دوگانه «هیچ‌کس حق ندارد ترجمه کند مگر عده‌ای معدود» و «هرکس حق دارد کتاب ترجمه کند» باید به معیار درونی تفکر پایبند بود. در غیر این‌صورت با بازار مکاره‌ای طرفیم از انبوه کتاب‌ها و ترجمه‌هایی که با تیراژ کمتر از هزار نسخه نه‌تنها خوانده نمی‌شوند و مخاطب خود را نمی‌یابند بلکه با اصل اساسی تفکر، یعنی وسواس و پرهیز در به‌کارگیری مفاهیم، در تضادند. می‌توان گامی از این پیش‌تر رفت و پرسید: اصلا در شرایط فعلی چرا این همه کتاب منتشر می‌شود؟

رحمان بوذری