چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

فیلم های مطرحی که دوست نداشتیم


فیلم های مطرحی که دوست نداشتیم

نگاهی به سه فیلم ناامیدکننده سال ۲۰۰۹

● ریکی: جای خالی کلیشه‌ها

فرانسوا اوزون شاید به نسبت دو فیلمساز دیگری که در ادامه این یادداشت از آنان نام برده می‌شود فیلمساز بزرگ و نام آشنایی نباشد، اما قطعا کسانی که سینما را کمی جدی‌تر دنبال می‌کنند با نام او آشنا هستند و با تماشای برخی از آثار این فیلمساز به این نتیجه رسیده‌اند که فیلمسازی صاحب سبک است. نوآوری‌های روایی در فیلم‌های او همواره بحث برانگیز بوده و همین مسئله نیز باعث حضور مداوم او در اکثر جشنواره‌های معتبر اروپایی بوده است. «ریکی»، تازه ترین اثر فرانسوا اوزون، این نکته را یادآوری می‌کند که کلیشه‌ها چقدر در بقای سینما می‌توانند نقش داشته باشند. در حقیقت استفاده به جا و منطقی از کلیشه‌ها سرنوشت یک فیلم را تا حد زیادی تعیین می‌کند.

مشکل اصلی فیلم «ریکی» این است که تکلیف کارگردان با خودش روشن نیست و نمی‌داند که قرار است چه فیلمی بسازد. قرار است یک فیلم اروپایی بسازد ( اروپایی به مفهوم رایج هنری آن ) و یا قرار است رویا پردازی‌هایی از جنس هالیوودی داشته باشد؟ همین امر است که باعث شده فیلم «ریکی» نه یک فیلم هنری با سبک و سیاق مرسوم اروپایی‌اش باشد ( که گویا زیاد مورد علاقه اوزون است ) و نه یک فیلم درست و حسابی و جذاب، که داستانی را به شکلی جذاب تعریف می‌کند. این اتفاق بدترین فاجعه‌ای‌ است که می‌توانست گریبان فیلم را بگیرد که گرفت. فیلم یک بی‌نظمی و آشفتگی روایی را دارد که هر بیننده‌ای را خسته می‌کند.

روایت تلخ، گزنده و ملال‌آور او تا اواسط فیلم به گونه‌ای است که مخاطب فکر می‌کند قرار است یک درام ساده کم تحرک و اجتماعی را ببیند که قرار است معضلات مدرنیسم آن هم از نوع اروپایی‌اش را نشان دهد. تقریبا چیزی شبیه به فیلم‌های اخیر آکی کوریسماکی.

نمایش دردآور رنج و سختی کارگرهای اروپایی به‌خصوص شخصیت اصلی فیلم این حس را تقویت می‌کند که با این‌چنین فیلمی روبه‌رو هستیم. کار تا جایی پیش می‌رود که اوزون حتی گریزی هم به خلأ‌های عاطفی آنان هم

می‌زند. اما به یکباره فیلم تغییر فاز می‌دهد و به یک درام علمی-تخیلی تبدیل می‌شود.

فیلم نه در نیمه ابتدایی به ظاهر روشنفکرانه‌اش از اصول این نوع سینما استفاده کرده و نه در نیمه دوم ظاهرا هالیوودی‌اش از اصولی که مناسبتی با این نوع داستان‌ها دارند استفاده کرده است.

● آگورا: جای خالی انسانیت

الخاندرو آمنابارو را اکثر سینمادوستان با فیلم «دیگران» به یاد می‌آورند. سینمای او با «دیگران» به بلوغ تکنیکی رسید، با «چشمانت را باز کن» به بلوغ داستان‌گویی و فیلم «دریای درون» بود که نشان داد آمنابارو به بلوغ فکری نیز رسیده است. در حقیقت سینمای آمنابارو را باید در«دریای درون» و عناصر آن جست‌وجو کرد و نه« دیگران» و «چشمانت را باز کن». هرچند این دو فیلم هم فیلم‌های موفق و خوبی هستند. اما« دریای درون» فیلمی آن‌چنان سرزنده و سرحال بود که تقریبا اکثر سینمادوستان مشتاقانه به انتظار فیلم بعدی او نشستند. شاید همین انتظار طولانی باعث شده است تا علاقه‌مندان به سینمای او منتظر فیلمی هم رده و حتی بهتر از «دریای درون» باشند. باورش سخت است که سازنده فیلم به شدت انسانی« دریای درون»، «آگورا» را بسازد. درامی تاریخی که بر اساس زندگی واقعی هیپاتیا ( با بازی راشل وایس ) بانوی ستاره‌شناس و دانشمند قرن چهارم میلادی ساخته شده و شرح زندگانی و مرگ این زن را نشان می‌دهد. در این میان داستانی عاشقانه هم وجود دارد که شخصیت اصلی فیلم درگیر آن می‌شود.

فیلم در نقد تعصب و افراطی‌گری‌های مذهبیون مسیحی ساخته شده است و همانند «دریای درون» ( البته خیلی فراتر از آن ) در مقابل این نوع نگاه افراطی جبهه می‌گیرد. اما تفاوتش با «دریای درون» این است که در آن فیلم آمنابارو در مقابل این افراطی‌گری، عنصری انسانی قرار می‌دهد تا نشان دهد هیچ چیزی بالاتر از انسانیت و آزادی انسان به معنای حقیقی خود نیست. اما در« آگورا»، آمنابارو از هیچ عنصری در تقابل با این نگاه افراطی گری به ظاهر مذهبی استفاده نمی‌کند.

ضمن اینکه «آگورا»، قواعد ژانری را که خود می‌خواهد زیر پرچم آن باشد را رعایت نمی‌کند. این نکته را فراموش نکنیم که حساب فیلمی که قواعد ژانری را به بازی می‌گیرد جداست. آگورا از آن دست فیلم‌ها نیست. فیلم می‌خواهد درامی تاریخی باشد. با سبک و سیاق تمام فیلم‌های مشهور این ژانر. اما نمی‌تواند. فیلم نه روان است و نه جذاب. شاید در مقابل جذابیت فیلم معمولی «تروآ»، حتی خنده‌دار هم به نظر بیاید. تنها نکته جالب این فیلم البته برای ما ایرانی‌ها حضور همایون ارشادی در یکی از نقش‌های اصلی این فیلم است.

● باریا: نوستالژی تحمیلی

جوزپه تورناتوره در میان این سه فیلمساز، مشهورترین و قطعا پرطرفدارترین فیلمساز است. کم سینمادوستی پیدا می‌شود که «سینما پارادیزو» را دوست نداشته باشد. آثار دیگر این فیلمساز هم در کشور ما بسیار دیده و پسندیده شده است. حال چه به لحاظ تشابهات فرهنگی میان هر دو کشور و یا احساسی بودن مردمان هر دو سرزمین یک علاقه خاصی نسبت به این فیلمساز در کشورمان وجود دارد.

اما آخرین اثر او قبل از« باریا»، یعنی« زن ناشناخته»، چندان به مذاق سینمادوستان و نیز منتقدان خوش نیامد. «زن ناشناخته» اثری تلخ و دور از سینمای تورناتوره‌وار بود. همه این‌ها باعث شد تا طرفداران او منتظر اثری با همان سبک و سیاق دوست داشتنی تورناتوره باشند و این اشتیاقشان برای تماشای اثری جدید از وی دو چندان شد. «باریا» فیلمی با همان سبک و سیاق تورناتوره است. این را از همان سکانس ابتدایی فیلم که پسر بچه باید تا قبل از خشک شدن آب دهان یکی از اهالی روستا روی زمین پاکت سیگاری را بخرد و برای او بیاورد می‌توان فهمید. فیلم با رنگ‌های گرم و شادی که دارد، تمام سختی‌های مردمانی که با بدبختی و فلاکت تحت استعمار جنگ طلبانه حاکمان هستند را جزیی از نوستالژی‌هایشان می‌پندارد و از دل این همه مصیبت داخل فیلم، درامی شاد و سرحال بیرون می‌کشد. حتی تلخ‌ترین سکانس فیلم که حمل جنازه کودک مرده در جعبه و به خاک سپردن آن است، نیز چندان تلخ روایت نمی‌شود و تورناتوره تعادل سرخوشانه فیلم را حفظ می‌کند. اما مشکل اصلی «باریا» اینجاست که بیش از حد شخصی‌ست. تورناتوره در «سینما پارادیزو» اگر از نوستالژی می‌گفت، در کنارش غزلی عاشقانه در باب سینما را هم روایت می‌کرد تا تماشاگر را هم به دنیای نوستالژی خودش بکشاند.

اما در «باریا» نوستالژی تورناتوره به تماشاگر تحمیل می‌شود و چیزی که برای خود تماشاگر هم قابل پیگیری و موجب عدم انفعال او در خط داستانی شود وجود ندارد. همین امر باعث شده است تا شاید فیلم بیشتر برای هم وطنان تورناتوره قابل درک و هضم باشد تا ما. سینما پارادیزو در کنار خط داستانی‌اش به سینما تشخص داد و همین موجب شد تا زبانی همه فهم و جهانی داشته باشد. اما باریا از این عنصر بی‌بهره است. فیلم حتی در اواسط خود به شدت خسته کننده و فاقد یک اتفاق دراماتیک است که تماشاگر را درگیر و روی صندلی خود بنشاند.

اما از این نکته به هیچ وجه نمی‌توان عبور کرد که« باریا»، با این‌که فیلم ستایش شده و شاخصی نیست اما امکان دارد هرکسی را جذب خود کند. «باریا » در بدترین حالت ممکن، باز هم یک سر و گردن از نود درصد آثار بی‌هویت امروزی بالاتر است و چیزی که ما از آن به عنوان عدم موفقیت یاد می‌کنیم، تنها در قیاس با سایر آثار خود فیلمساز است. باریا پر است از فرهنگ و خاطرات ملی یک سرزمین. چیزی که در سینمای این روزهای جهان به ندرت پیدا می‌شود.

حسین گودرزی