دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تعطیلات شاد


تعطیلات شاد

در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت ساله‌ای جلو ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباس‌هایش پاره پوره بود. زن جوانی از آنجا می‌گذشت. همین …

در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت ساله‌ای جلو ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباس‌هایش پاره پوره بود. زن جوانی از آنجا می‌گذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشم‌های آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید.

آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت: حالا به خانه برگرد. امیدوارم که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی.

پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به او کرد و پرسید: خانم! شما خدا هستید؟

زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم.

پسرک گفت: مطمئن بودم با او نسبتی دارید...