چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چهره در هم شکسته «پدر» ان آخر الزمان


چهره در هم شکسته «پدر» ان آخر الزمان

به راستی از «یوهان اگوست استریندبرگ» سخن گفتن, از او كه «رفت و تنها رفت و چون یك كوه رفت رفت و یك تن رفت و یك انبوه رفت» كاری به غایت سهل و ممتنع است این بزرگ استاد مسل ّم درام نویسی را در این خاك پاك به نكویی می شناسیم بخت و اقبال اجرا و ترجمهٔ آثار وی از دههٔ چهل به این سوتر, تا اوج آن, یعنی سالهای دهه پنجاه, مخاطب و خواهنده و خوانندهٔ فارسی زبان و تئاتری را با صبغه و شناختنامه ای كم و بیش درخور اعتنا رویاروی ساخته است

به راستی از «یوهان اگوست استریندبرگ» سخن گفتن، از او كه «رفت و تنها رفت و چون یك كوه رفت/ رفت و یك تن رفت و یك انبوه رفت» كاری به غایت سهل و ممتنع است. این بزرگ استاد مسل‍ّم درام‌نویسی را در این خاك پاك به نكویی می‌شناسیم. بخت و اقبال اجرا و ترجمهٔ آثار وی از دههٔ چهل به این سوتر، تا اوج آن، یعنی سالهای دهه پنجاه، مخاطب و خواهنده و خوانندهٔ فارسی‌زبان و تئاتری را با صبغه و شناختنامه‌ای كم و بیش درخور اعتنا رویاروی ساخته است. از زنده‌یاد عباس نعلبندیان با آن ترجمان استادانه‌اش از «طلبكارها» تا آربی اوانسیان با اجرای شورمندانه‌اش از «مادموازل ژولی» در كارگاه نمایش ما را از همان عنفوان شباب با استریندبرگ مأنوس و مألوف كرد. ما در این جستار نی‍ّت مرور زندگی او را نداریم هرچند: بحری است بحر عشق كه هیچش كرانه نیست/ آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نیست.» یا زمانی كه كاروان و درای شكوهمند «استریندبرگ» به منزلگه مقصود می‌رسد و در «پدر» فریاد برمی‌آورد كه: «بچه‌ام؟ مردان بچه ندارند فرزندان از آن زنانند» یا به گاهی كه سخن «نیچه» را در اثرش باز می‌تاباند كه «به دیدار زنان می‌روید شلاق یادتان نرود»، این جاست كه سخن شاعر معاصر مرثیتی یا طلسم معجزتی می‌گردد «به پا و تنم/ چنین كه دست تطاول به خود گشاده منم./ بالا بلند! بر جلوخوان منظرم/ چون گردش اطلسی ابر قدم بردار/ با رخساری كه باران و زمزمه است. چنان كن كه مجالی اندكك را درخور است/ كه تبردار واقعه در ظلمت ایستاده است. / آری مطلب از این قرار است / چیزی فسرده است و نمی‌سوزد امسال در سینه در تنم/ چنین كه دست تطاول به خود گشاده منم» استریندبرگ در تنهایی و انزوا با انجیلی بر سینه به سوی معبود بازگشت. از كفر آغارید، به دیار شك رسید اما در دامان هماره پناه «مذهب» به آرامشی ابدی، دست یازید. استریندبرگ چه می‌خواست كه آرام نگرفت؟ این سؤال درشتی است اما او كه سرسپرده به جنون بود و از آرام فرسایشگاهی به آرام فرسایشگاهی و از غنودن در آغوش زنی به استغاثه در جوف و جنب و جوار زنی دیگر غلتید. از یك انسان سایكوپات [Psycho-path] نامتعادل و ضد دیگری بود و نه یك «سایكوتیك حاد و مزمن». او به اندازهٔ هیچ درام‌نویسی به آثار نمایشی جنبه «شخصی» نداد. آنچه برایش در این دارالمجانینها رخ می‌داد عیناً در آثارش باز می‌تاباند. «نكته این است از چنگ استریندبرگ نمی‌توان گریخت. از آن همه رسالات و مقالات كه در معنی‌شناسی و علی‌رغم غیب و كیمیاگری نوشته و آن كتابها كه در مورد تاریخ سوئد و‌ آیینهای قومی آن كه بگذریم، به حریم زندگی خصوصی‌اش ـ آن هم سر صحنه تئاتر ـ پا گذاشته‌ایم. اما راستی كدام حریم؟ او همه را در این حریم محرم كرده بس كه جزئیاتش را به رشته تحریر كشیده و باز بس نكرده و آن كنجهای سنكنج دنجش را هم به صحنه كشیده» مجموعه عظیم آثار او مشتمل بر ۵۸ نمایشنامه، در تمام گونه‌های نمایشی است. مطالعه زیاد كرد همه فنون شناخته‌شده را آموخت و حتی فنون جدیدی نیز ابداع كرد ا‌ما مواد اولیه‌ای كه او بر روی آن كار می‌كرد به‌راحتی شناخته می‌شد: این داستان «خود» استریندبرگ بود به من درام‌نویس همیشه مثل قبل. كما هو حقه. استریندبرگ، آرامشی را كه در كلیسای مسیحی نیافت در «مسیحیت» می‌خواست بیابد: «عید پاك» شاهد مثالش. اما «مرگش» شاهد دوم یا آخر. یك‌بار نشر جلد اول از مجموعه داستان دو جلدی‌اش ـ «ازدواج» ـ اتمام ارتداد برایش تحفت و هدیت آورد. زود هم تبرئه شد. اما در دادگاه نه در كلیسا. آن‌قدر كارها كرده و حرفها زده بود ـ هر چقدر صریح ـ كه كلیسا دفن‍َش را فقط در یك صورت جواز داد. ساعت ۸ صبح كه خیابانها خلوت باشد. آن هم در بخش فقیر و حقیر و مفلوك اموات و قبور.آنها كه آن روز [۱۴ مه ۱۹۱۲] استریندبرگ را خفته دیدند، انجیل را هم بر سینه‌اش دیدند. آن روز ۸ صبح خیابانهای استكهلم خیلی شلوغ شد. استریندبرگ در آثار «عرفانی»‌اش اعتقاد به علوم مادی را نفی می‌كند و به اعتقاد مذهبی و حتی خرافات روی می‌آورد. گاه ایمان مسیحی‌اش برای لحظه و لمحه‌ای «گ‍ُل» می‌كند و گاهی نیز به سوی «بودا» و «سیزارتا» روی می‌آورد. سیزارتا «ذن و بودیسم» جادویش را می‌كند و بخش عمده‌ای از سالیان آخر هستن یوهان را پر و مملو و مالامال می‌سازد. سرودهای لاتین را در درامهایش می‌گنجاند و نظرسالارانه آیینهای مذهبی را رعایت می‌كند استریندبرگ «بازگشت به مذهب» و «عوض شدن دیدگاههایش» و نیز نگارش آثار عارفانه‌اش را به نظریه‌های عارفانه و صوری «سوئدنبورگ» مدیون است. همو كه یوهان نمایشنامهٔ «جنایت جنایت‌اش» (۱۸۹۹) را از او الهام گرفت و در همین اثر من ‌حیث احتوا سخت «عارفانه» و سرشار از خاطرات «پاریسی» درام‌نویس است. اما آیا پاریسیها شهر و زندگی خود را پس پشت پسله و پستوی شخصیتهای نمایشی و حوادثی كه استریندبرگ در این اثر نشان می‌دهد باز می‌شناسند؟ من كه با «عیش پاریسی»ها آشنایم شك می‌كنم. و برای حسن ختام این نگارش چه كلامی شكوهمندتر از شعری پیشكش به یوهان اگوست استریندبرگ‌ ـ بزرگ استاد مسل‍ّم هنر درام‌نویسی:

كاروانیها!

كاران‌سالاری افتاده است از پا

چیست تدبیر؟

قافله آیا بماند یا براند؟

و حرامی‌تر حرامی :مرگ

كه نه پشت در

كه پشت دل ایستاده است

كار ما رفتن

راه ما روفتن

و حرامی‌تر حرامی،

چیست تدبیر؟

قافله آیا بماند یا براند؟



همچنین مشاهده کنید